آخرین سفر

شهید محمود زارعی اقدم به روایتِ مجتبی زارعی اقدم برادر شهید

سال ۶۵ که پای من هم به جبهه باز شد، احساس کردم تازه دارم برادرم را می‌شناسم. نزدیک عملیات کربلای ۴ بود. محمود که آنموقع فرمانده دسته بود، برای خودش قبر کنده بود و شبها می‌رفت در آن و مشغول راز و نیاز می‌شد.

پیش از عملیات نشسته بود روی یک تخته سنگ و مشغول نوشتن وصیتنامه بود. انگار خودش هم می‌دانست که هرلحظه دارد به پرواز نزدیکتر می‌شود.

جبهه که بودیم، مدام حرف از شهادت می‌زد. بخصوص آن اواخر، حال و هوای دیگری داشت، طوری که در آخرین مرخصی که با هم به خانه آمدیم، به مادرم گفتم: این؛ آخرین سفرش است. فکر نکنم دیگر برگردد!…

محمود اولین بار سال ۶۱ وقتی ۱۶ ساله بود به جبهه رفت.

وقتی رفتیم برای عملیات کربلای ۵، همان اول از هم جدا شدیم و دیگر او را ندیدم. آنها رفتند سمت راست و ما به طرف چپ رفتیم. دشمن به شدت می‌کوبید. من که آرپیجی‌زن بودم، کوله‌پشتی‌ام آتش گرفت. به سرعت آن را درآوردم و برگشتم سمت خاکریز که یکدفعه با پیکر گلگون برادرم مواجه شدم. پای چپش قطع شده بود و از ناحیه شکم مورد اصابت قرار گرفته بود. درست وقت اذان ظهر بود و حالا ثانیه‌هایی از شهادتش می‌گذشت. هنوز دود خمپاره‌ای که کنارش خورده بود را می‌دیدم. فرمانده گردانشان؛ حاج خادم آمد و دقایقی را نشست بالای سرش. محمود آرام در آغوش خدا خفته بود.

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

درباره شهید

کربلا در کلام شهیدان

فرازهایی از وصایای شهدای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در ارتباط با کربلای سیدالشهدا(ع)

درباره شهید

چون دُرّ

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: زیاد اهل تعریف کردن نبود. هرچه از او می‌پرسیدی به جوابی کوتاه بسنده می‌کرد. گاهی که به

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search