شهید محمود زارع اقدم به روایت علی حسینی؛ همسر خواهر شهید
برادر همسرم بود، اما مثل برادر خودم دوستش داشتم. با هم صمیمی بودیم و ارتباط خوبی داشتیم.
محمود بسیار مظلوم و متواضع بود. در آن ۴ سالی که میشناختمش، هرگز ندیدم آزارش به کسی برسد.
آنقدر به او علاقه مند شده بودم که لازم بود لب تر کند، هر کاری از دستم برمی آمد برایش انجام میدادم. جایی اگر میخواست برود، با موتورم میرساندمش. چیزی اگر میخواست برایش تهیه میکردم. آنموقعها درخواست کرد گاهی شبها همراهمان بیاید گشت بسیج، من هم با خودم میبردمش.
غروبها؛ من از سر کار برمیگشتم و او از حوزه میآمد. بعد با هم میرفتیم مسجد، برای نماز جماعت.
یادش به خیر، ماههای مبارک رمضان، همراه هم به جلسات شیخ حسین انصاریان میرفتیم و ماههای محرم، به جلسات حاج منصور. محمود با آنکه کوچکتر از من بود، اما او دست مرا میگرفت و پای مرا به اینجور مجالس باز میکرد.
* * *
همیشه آرام و متین بود، حتی هنگامۀ مشکلات و ناراحتیها
گاهی که در اتوبوس یا خیابان، کسی به امام و انقلاب بدگویی میکرد، خیلی غصه میخورد. دلش میسوخت و میگفت: چرا اینها امام را درک نکردند و او را نشناختند؟
* * *
اوایل عاشق حوزه بود و فقط به طلبگی فکر میکرد. برای عمامهگذاری روزشماری میکرد. اما پایش که به جبهه باز شد، عشق بالاتری جای آن را گرفت.
اوایل با لباس روحانیت به جبهه میرفت. اما بعد از مدتی ناراحت بود و گله میکرد که نمیگذارند برود خط مقدم. او را مسئول تبلیغات کرده بودند.
بعد از مدتی، هربار که میخواست برود جبهه، لباس روحانیت را میگذاشت کنار. اصلاً در منطقه که بود، دیگر رو نمیکرد که روحانی است.
محمود رفته بود گردان غواصها. چون همیشه غواصها جلوتر از بقیه میرفتند برای عملیات.
* * *
پیش از شهادتش، یک روز عبا و قبا پوشید، دوربین را آورد داد به من و گفت: من جلوی کتابخانه میایستم، بیا از من عکس بگیر.
پرسیدم: برای چی؟
گفت: حالا بگیر.
عکس را گرفتم. بعدها فهمیدم که میدانسته قرار است شهید شود. دوست داشته با لباس روحانیت عکس داشته باشد.
* * *
قبل از عملیات کربلای ۵ به همراه دوستش آمدند مرخصی. گفتند عملیات در پیش است. حال و هوای خاصی داشتند.
همان لحظه به دلم افتاد که یکی از این دو برنمیگردد.
گفتم: از شما دو نفر، یکی شهید میشود و دیگری مجروح
شروع کردند به خنده و سربهسر گذاشتن هم. این میگفت: محمود شهید میشود. اصلا روحیاتش عوض شده. محمود هم میگفت خودت شهید میشوی.
چند وقت بعد، خبر آوردند که محمود شهید شده و همرزمش از ناحیه کمر، ترکش خورده و مجروح شده است.
منبع: گنجینه ل۱۰