درد را دوست دارم!

اردیبهشت ۱۳۶۰ بود که طرح آزادسازی ارتفاعات بازی‌دراز در دستور کار قرار گرفت. محسن وزوایی هم در تمام مراحل شناسائی این حمله حضور داشت و همانجا بود که با خلبان شهید شیرودی ارتباط صمیمانه‌ای پیدا می کرد. در آن عملیات، فرماندهی محور چپ به وزوایی واگذار شد…

ایثارگری حاج محسن در آن عملیات، جاودانه شد. او توانست با تعداد کمی نیرو ۳۵۰ نفر از نیروهای گردان کماندویی دشمن را به اسارت درآورد!

* * *

در پایان عملیات، محسن از ناحیه فک و دست مجروح و به بیمارستان منتقل شد.

موقع عمل جراحی اجازه نداد بی هوشش کنند و به دکتر گفت:

«هرچه بیشتر درد بکشم، بیشتر لذت می برم. حس می‌کنم از این طریق، به خدا نزدیک می‌شوم…»

* * *

شهید محسن وزوایی تاب نیاورد بماند تا درمانش کامل شود. دلتنگی دوری از جبهه، او را به گیلانغرب کشاند و فرماندهی عملیات سپاه در «سرپل ذهاب» را بر عهده گرفت.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search