ما فکر می‌کردیم تو منافق هستی

خاطره درباره شهید حسن پردازی مقدم

شهید حسن پردازی مقدم (۱)

من به دلیل اینکه یک سمت صورتم آسیب دیده بود، ریش نمی گذاشتم، سبیل می گذاشتم.

یک موتور قدیمی داشتم که با آن به واحد مهندسی می آمدم.

یک بار، شهید حسن پردازی مقدم به من گفت: ما فکر می کردیم که تو منافق هستی! چون سبیل می گذاری و موتورت هم عتیقه است.

من و حسن مقدم تقریبا بچه محل بودیم. ما نارمک زندگی می کردیم، آنها مجیدیه می نشستند. در جبهه در یک واحد بودیم. خیلی رئوف و با صفا و شجاع بود.

او در عملیات کربلای ۲ به فیض شهادت رسید.

به روایت: حاج سید مجید کمالی

صفحه شهید حسن پردازی مقدم

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

HomeCategoriesAccountCart
Search