چشمان روشن شده به جمال مادر

شهید عزت الله اوضح به روایتِ مادر شهید

دومین بار بود که عزت الله در جبهه مجروح می شد. این بار ترکش به سر او خورده بود و تا مرز شهادت رفته بود.

همرزمانش که تصور کرده بودند شهید شده، او را همراه شهدا فرستاده بودند به سردخانه. اما موقع حمل پیکرها، متوجه شدند مشمای او بخار کرده و این نشان از تنفس و زنده بودنش داشت.

سریع او را منتقل کردند به بیمارستان و تحت عمل جراحی بسیار سنگینی قرار گرفت.

پرستاران نقل می کردند که عمل جراحی به قدری سخت بود که لباس پزشک جراح، خیس از عرق شده بود و ناچار شدند اواسط جراحی، لباسش را تعویض کنند.

ترکشی که به سر عزت الله خورده بود، بینایی او را گرفته بود. 

پس از عمل که به هوش آمد و چشمانش دید، سراغ آن پرستار خانم را گرفت که در این مدت، بالای سرش بوده.

وقتی شنید در تمام مدتی که بیهوش بوده، هیچ پرستار خانمی پایش را داخل اتاق نگذاشته، یقین پیدا کرد که شفای خود را از بانوی دو عالم، گرفته است. حضرت مادر، دست بر چشمان او کشیده و گفته بود: چشمانت خوب می شود.

او این ماجرا را برای دوست خود نقل کرد و از او قول گرفت که تا شهادتش برای کسی نگوید.

و این راز، روز تشییع پیکر پاک حاج عزت الله اوضح در صحن حرم حضرت عبدالعظیم آشکار شد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search