خاطره دکتر داریوش شکیبی درباره شهید رضا برومند
مدتی از دوران نوجوانیام را افتخار داشتم که با دو شهید عزیز شهید رضا برومند و شهید محسن چراغی، در دبیرستان مرحوم محمد نراقی در محله نیاوران تهران همکلاس و دوست بودم…
سال ۱۳۶۵ بود…
من دیپلم گرفتم و دانشگاه رشته پزشکی قبول شدم و آن دو، راهی دانشگاه جبهه شدند.
دیگر کمتر همدیگر را می دیدیم.
شهریور ۶۵؛ یکروز که برای گرفتن تاییدیه ارزش تحصیلی به دبیرستان رفته بودم، رضا و محسن را دیدم که در حیاط مدرسه نشسته بودند. آنها بخاطر رفتن به جبهه هنوز در دبیرستان بودند.
رفتم پیششان… شروع کردیم به خوش و بش و صحبت کردن…
رضا برومند گفت: داریوش! برو درسات را خوب بخوان تا دکتر خوبی بشوی که وقتی ما زن و بچهمان مریض شدند، بیاریم پیشات…
محسن هم پشت حرفش را گرفت و بدین ترتیب کمی با هم حرف زدیم و شوخی کردیم و خندیدیم.
* * *
مدتی گذشت…
کلاسهای دانشگاه شروع شد.
در تعطیلات میانترم، چند باری با دوستانم تماس گرفتم، اما هر بار جبهه بودند.
تا اینکه چند ماه بعد شنیدم محسن شهید شده. مدتی بعد، رضا برومند هم شهید شد.
* * *
این روزها که گاهی به آن دوران فکر میکنم، میفهمم که آنها رفتند، خون دادند تا دانشگاه و مدرسه و اداره… در کشور با امنیت به کارشان ادامه دهند.
وقتی به آن حرف رضا و محسن فکر میکنم، میبینم آن جوانهایی که رفتند و شهید شدند هم میخواستند زندگی کنند و تشکیل خانواده بدهند، ولی دفاع از دین و ناموس برایشان اولویت شد و در اوج جوانی به آرزوهایشان پشت کردند و رفتند دنبال هدف مقدس.
ضمن اینکه همیشه دوستشان دارم، خود را مدیون آنها و همه آن جوانان آسمانی میدانم و همیشه متعجبم از افرادی که به شهدا بیمهری میکنند، روی خون آنها راه می روند و به مملکت ضربه میزنند…
ارسالی کاربران
