خاطراتی از شهید مهران غلامحسینی به روایتِ فریده غلامحسینی (خواهر شهید)
مهران ۱۹ ساله بود که به فیض شهادت رسید.
همیشه نسبت به سن و سالش، خیلی دانا بود. او برای همۀ ما حکم راهنما و معلم را داشت.
هر کاری از دستش بر می آمد برای کوچک و بزرگ انجام می داد.
او از ۱۴ سالگی به عضویت بسیج منطقه ۱۳ آبان درآمده بود و همیشه داوطلبانه به جبهه می رفت.
در عملیات کربلای ۵ مجروح شد و ناچار به بازگشت. تیر به دستش خورده بود. اما هنوز بهبودی کامل نیافته بود که مجددا راهی منطقه شد و عاقبت در عملیات کربلای ۸ رسید به آنچه آرزویش را داشت…
آرزوی شهادتش اجابت شد، اما آرزوی دیدار امام، نه.
مهران عاشق امام بود و همیشه آرزو می کرد ایشان را از نزدیک ببیند. اما در این دنیا میسر نشد که به آرزویش برسد، چرا که هر وقت موقعیتش پیش می آمد، در جبهه بود.
***
حضور او را بعد از شهادتش هم حس می کنم. او پیش ماست…
همیشه از فرزندانم می خواهم پیرو راهش باشند.
او حتی بعد از شهادتش هم میل به گمنامی دارد. این را از خوابی که دیدم فهمیدم، وقتی که در خواب به من گفت: هرجا که می روی، از من تعریف نکن
بازتولید ( جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)
One Comment
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ at ۸:۵۲ ق٫ظ
عربی
سلام
یادم هست در حین عملیات کربلای ۵ به ما سری زد و یک شب کنار ما بود من کیسه خوابم را به ایشون دادم تا استراحت کند فردا آن روز از ما جدا شد و رفت بعدا متوجه شدم که شهید شدند
یادش گرامی