آشِ نذری

درباره شهید حسن پارساییان

به روایتِ خواهر شهید

از وقتی به بسیج رفته بود، ستاره سهیل شده بود. خیلی کم می دیدیمش. اما در همان زمان کمی که بود، هر طور بود دل همه را بدست می آورد.

***

او حتی بعد از شهادتش هم مراقبمان است و هوایمان را دارد.

یکسال نذر کرده بودم که آش بپزم. اما دست تنها بودم و می ترسیدم از عهده اش برنیایم. ادای این دِین، برایم سخت می نمود.

تا این که یک شب خواب دیدم در میان باغی هستم و مشغول پختن آش.

برادر شهیدم هم کنارم بود و کمک حالم.

من آش ها را ظرف می کردم و او کاسه های آش را می برد میان مردم پخش می کرد.

اواسط کار، نگران شدم. با خود فکر کردم که اگر دوستانش هم بیایند، یکوقت آش کم بیاید، اما عجیب آن که هرچه می کشیدم، تمام نمی شد!

***

با خوابی که دیده بودم، دلم قرص شد که او حواسش هست و مرا تنها نمی گذارد.

آش را به خوبی و خوشی پختم و نذرم را ادا کردم.

گنجینه ل ۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search