درباره شهید امیرمسعود صادقی یکتا (صمد یکتا)
به روایت برادر شهید
رابطهی من و برادرم رابطهی خوبی بود. گاهی با هم شوخی میکردیم و میگفتیم: “ارباب خانه کیست؟”
یادم است برادرم مشتی محکم روی دیوار مینشاند که جای آن به صورت فرورفتگی روی گچ نقش میبست. بعد میگفت: “بیا تو هم شانست را امتحان کن تا ببینیم چه کسی ارباب خانه است؟”
کاش می ماند و اربابم میشد. کاش میماند و نوکریاش را میکردم…
***
همیشه به حق سخن میگفت.
حتی اگر در ابتدا حرفش را قبول نداشتم، در انتها میدیدم که او درست میگفت.
مثلا یک بار قرار بود روی پشتبام اتاقکی آهنی بسازیم. تصمیم گرفتیم جای این که کار را به دست دیگری بسپاریم، خودمان مسئولیت ساخت آن را به عهده بگیریم. به بازار رفتیم و دریل و دیگر ابزار و تجهیزاتی که لازم بود را تهیه کردیم.
هرچه گفت قبل از هرچیز باید بدنهی اتاقک را ضد زنگ بزنیم و بعد رنگش کنیم، گوشم بدهکار نبود. بعد از چند روز ساخت اتاقک تمام شد.
مدتی گذشت و باران گرفت. آب از لای پیچها به داخل نفوذ میکرد و طی زمانی اندک، اتاقک آهنی زنگ زد. آنجا بود که به حرف برادر ایمان آوردم و گفتم: حق با تو بود…
***
در جبهه هم که بود، کارش حرف نداشت. ما روی طراحی عملیات کار میکردیم و الحق و الانصاف طرحهایی که برادرم ارائه میداد مورد قبول فرمانده گردانها واقع میشد و چنان با قاطعیت سخن میگفت که همه روی حرفهایش حساب باز میکردند. افسوس که چنین فرشتهای پاک و خالص را از دست دادیم.
وقتی خبر شهادت برادر رسید، افسوس خوردم.
فقدان برادر درحالی که میخواستم مثل یک راهنما از او کمک بگیرم و در مشکلات رویش حساب باز کنم، عرصه را از لحاظ روحی برایم تنگ کرد.
منبع: گنجینه