ارث‌برده از مادر

شهید سید محمود اعتصامی به روایت مادر شهید

بعد از آنکه پسر بزرگترم سید احمد به فیض شهادت رسید، سید محمود هم دیگر دل توی دلش نبود و دوست داشت زودتر برود جبهه.

رفته بودیم سفر مشهد مقدس، برای زیارت امام رضا علیه السلام. مدام میدیدم که چشمهای محمود، قرمز است. میدانستم هر بار که میرود حرم، گریه میکند. فهمیده بودم چیزی از آقا میخواهد…

دست آخر، سید محمود به حرف آمد و گفت: من اسمم را نوشته ام و میخواهم بروم جبهه.

او نماند تا سفرمان تمام شود. خودش با ماشین دیگری برگشت تا در دوره آموزشی شرکت کند.

به این ترتیب، سید محمود هم راهی شد، راهیِ راهِ بی‌بازگشت… این را از چشمهایش خواندم…

یادم می آید او از زمانی که هنوز سنی نداشت، شبها که خسته و بی رمق به خانه می آمد، تا سوره واقعه‌اش نمیخواند، نمیخوابید.

محمود در عملیات والفجر ۸ به برادر شهیدش پیوست و پیکرش هیچوقت بازنگشت. گفتند اروندرود او را با خود برده… تا سالها چشمانم به در بود. هروقت از دور، سرباز میدیدم، با خودم میگفتم شاید سید محمود باشد، اما او گمنامی و بی‌مزاری را از جده‌اش حضرت زهرا(س) به ارث برده بود…

منبع: مصاحبه مادر شهید – ۱۴۰۱

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search