از ۱۲ اردیبهشت تا ۱۲ اردیبهشت

لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) / از راست (شهید حسین اسکندرلو فرمانده گردان علی اصغر(ع)-برادر عاطفی-برادر محمد حسن حسنیان)

بهار بود اما خصم زبون، فکه را به خزان کشیده بود…

رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام، در حالی که آمادۀ رفتن به مرخصی بودند، با شنیدن ندای هل من ناصر، ساک مرخصی را زمین گذاشتند و دوباره اسلحه ها را برداشتند. یاران سیدالشهدایی این بار عازم عملیات سیدالشهدا(ع) شدند که در منطقه فکه انجام می گرفت.

گردان تحت فرماندهی شهید اسکندرلو در محاصره دشمن بعثی قرار گرفت.

بچه های گردان که به لحاظ عوارض طبیعی زمین قادر به حرکت نبودند، وضعیت دشواری را پیش روی خود می دیدند.

زمانیکه بچه های گردان در میدان مین زمینگیر شده بودند و در زیر آتش لشکر شیطان تکه تکه می شدند این سردار شهید برای خاموش کردن آتش دوشکاچی دشمن و آماده ساختن شرایط برای پیشروی نیروها از خاکریز عبور کرد و بعد از شلیک آرپی جی بر اثر اصابت گلوله مستقیم دوشکا به جمع یاران شهیدش پیوست.

و به این ترتیب، او در دوازده اردیبهشت ۱۳۶۵، یعنی دقیقا ۲۴ سال پس از تولد در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۱، تولدی دوباره یافت.

پیکر پاک او را روی پی ام پی گذاشتند تا به عقب منتقل کنند، اما پی ام پی هم هدف قرار گرفت و نیروهای گردان مجبور شدند، او را همانجا گذاشته و عقب نشینی کنند.

بدن مطهر شهید اسکندرلو و شهدای گردانش و شهدای تخریب ده‌ها روز در منطقه درگیری ماند؛ تا آنکه خرداد ۶۵ که مصادف با ایام ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) بود این ابدان مطهر از خاک برداشته شد.

از پیکر مطهر شهید اسکندرلو چند تکه استخوان برای خانواده اش به ارمغان آمد و در بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۷۷، شماره ۵۰ به خاک سپرده شد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search