اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده

۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند.

مجید برای یاد گرفتن قرآن به مکتب رفت و بعد هم وارد مدرسه شد. اما بعد از دوره ابتدایی مشغول کار در مغازه تراشکاری برادرش شد.

هروقت بیکار می شد، می رفت سراغ قرآن و شروع میکرد به خواندنش. خیلی با قرآن مأنوس بود. اخلاقش هم برای همین، قرآنی شده بود؛ اهل وفای به عهد بود، اهل مدارا با مردم، احترام به بزرگتر…

۱۷ سالش که شد، عزم جهاد کرد و با شهادت همسر خواهرش، تصمیمش را عملی کرد و راهی جبهه شد. در سرش هوای شهادت بود.

آخرین بار، چهره اش نورانی تر از همیشه شده بود. انگار خودش هم فهمیده بود، سرش را انداخته بود پایین و اصلا بالا را نگاه نمی کرد. مدام اشک می ریخت. می دانست این بار، شهید وی شود و به وصال معبود می رسد، اشک شوق بود…

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search