خاطره برادر نورمحمد زارع درباره شهید محمدجعفر یزدی
به نام جعفر یزدی می شناختیمش. آنقدر دوست داشتنی و محجوب بود که همۀ بچه ها عاشقش بودند.
همیشه چند روز مانده به عملیات، سر بچه ها را اصلاح می کردم. البته آرایشگر حرفه ای نبودم، اما در حد عادی، کاری بود که از دستم بر می آمد.
طبق معمول، چند روز مانده بود به عملیات و مشغول کوتاه کردن موی رزمنده ها بودم که جلو آمد و گفت: سر مرا هم اصلاح کن.
شوخی ام گل کرد و گفتم: من سر کسانی را اصلاح می کنم که قرار است شهید شوند. اگر پایه ای بسم الله
گفت: آره، ولی سفارشی اصلاح کن.
* * *
وسط عملیات، چند قدمی خودم بود که با اصابت ترکش خمپاره، روی زمین افتاد.
سراسیمه خودم را رساندم بالای سرش، اما در کمتر از ده ثانیه، در حالی که ذکر خدا بر لبش بود به آرزویش رسید.
ارسالی کاربران