اصلاحیِ سفارشی

خاطره برادر نورمحمد زارع درباره شهید محمدجعفر یزدی

به نام جعفر یزدی می شناختیمش. آنقدر دوست داشتنی و محجوب بود که همۀ بچه ها عاشقش بودند.

همیشه چند روز مانده به عملیات، سر بچه ها را اصلاح می کردم. البته آرایشگر حرفه ای نبودم، اما در حد عادی، کاری بود که از دستم بر می آمد.

طبق معمول، چند روز مانده بود به عملیات و مشغول کوتاه کردن موی رزمنده ها بودم که جلو آمد و گفت: سر مرا هم اصلاح کن.

شوخی ام گل کرد و گفتم: من سر کسانی را اصلاح می کنم که قرار است شهید شوند. اگر پایه ای بسم الله

گفت: آره، ولی سفارشی اصلاح کن.

* * *

وسط عملیات، چند قدمی خودم بود که با اصابت ترکش خمپاره، روی زمین افتاد.

سراسیمه خودم را رساندم بالای سرش، اما در کمتر از ده ثانیه، در حالی که ذکر خدا بر لبش بود به آرزویش رسید.

ارسالی کاربران

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search