شهید نصرالله جورکش به روایت محمدحسن مبحوت
بارها به جبهه رفته و تا سر حد شهادت پیش رفته بود، اما اغلب دوستانش از خدمات او کمتر چیزی میدانستند.
حاج نصرالله هیچ وقت از خودش چیزی نمیگفت.
* * *
اواخر دورهی آموزشیام، یکروز صبح زود بیدار شدم و رفتم وضوخانه که دیدم حاج نصرالله جورکش هم آستین بالا زده تا وضو بگیرد.
او متوجه من نشد.
چشمم به دستش افتاد که از آرنج تا مچ، چنان کبود بود که به سیاهی می زد و بعضی از قسمت های آن خالی از گوشت بود.
خیلی تعجب کردم چون ۳۵ روز از دورۀ آموزشی گذشته بود و ما شبانه روز با هم بودیم، اما نه من و نه هیچیک از نیروها متوجه جراحت جنگی دست ایشان نشده بودیم.
* * *
رفتار حاج نصرالله خیلی در بسیجی ها اثر می گذاشت. او با آنکه فرمانده گردان آموزشی بود، اما هر دستوری میداد اول خودش آن را اجرا میکرد.
مثلا چاله گودی بود که باید به صورت گروهی میرفتیم داخل آن و بعد از گاز اشک آور، به سرعت از چاله میآمدیم بیرون.
دو نفر دو نفر به هم کمک میکردیم تا زودتر از آنجا خارج و کمتر اذیت شویم. اگر کسی زیاد میماند حالت گیجی پیدا میکرد.
توی آن شلوغی که هرکس سعی میکرد اول خودش خارج شود، حاج نصرالله جورکش کمک میکرد اول نیروها بالا بیایند.
حاجی اولین نفری بود که داخل چاله میشد. آخرین نفری هم که خارج میشد خودش بود.
برخوردش مثل یک فرمانده آموزش دهنده نبود. او با همه صمیمی و رفیق بود.
منبع: گنجینه ل۱۰
One Comment
۲۹ تیر ۱۴۰۱ at ۱۰:۱۷ ق٫ظ
ناشناس
چقدر جای اینجور آدما خالیه