این‌وری می‌شوی یا آن‌وری؟!…

خاطره برادر صفرعلی جعفرپور درباره شهید سلمان ایزدیار

عملیات والفجر ۸ که تمام شد، از واحد اطلاعات عملیات به گردان حمزه رفتم و همراهشان به جزیره مجنون رفتیم برای پدافند.

مأموریتمان در جزیره که تمام شد و برگشتیم به اردوگاه، اغلب نیروها تسویه حساب کردند و رفتند.

من هم از آنجا که وضعیت گردان مشخص نبود و بلاتکلیف بودم، اقدام به تسویه حساب کردم.

آن زمان، سلمان ایزدیار؛ جانشین گردان حمزه بود.

وقتی برای امضای برگه ام، به او مراجعه کردم، گفت: جعفرپور کجا می‌خواهی بروی؟ یک مقدار صبرکن و در گردان بمان؛ بالاخره یا این‌وری می‌شویم (زنده برمی‌گردیم) یا اون‌وری (شهید می‌شویم).

من که تصمیمم را گرفته بودم، گفتم: فعلا تسویه می‌کنم و می‌روم؛ اگر عملیات شد، باز برمی‌گردم.

من رفتم و توفیق نشد به عملیات بعدی که آزادسازی شهر مهران بود برسم

سلمان ایزدیار در همان عملیات به خیل شهدا پیوست.

من این‌وری شدم و او آن‌وری.

ارسالی کاربران

صفرعلی جعفرپور
شهید سلمان ایزدیار

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search