برادرِ نکته سنج

شهید عزت الله اوضح به روایتِ خواهر شهید

عاشق برادرم بودم.

یادم می آید که یک بار او را به همراه دوستانش در خیابان دیدم. لبخندی به او زدم، اما نگاه سردی به من کرد!

شب که به خانه آمد، گفت: می خواهم چیزی بهت بگویم.

پرسیدم: چی شده؟

جواب داد: چیزی نشده. ولی دیگر در خیابان به من لبخند نزن.

گفتم: چرا؟ مگر گناه دارد که از دیدن برادرم، خوشحال شوم و لبخند بزنم؟

گفت: ممکن است غریبه ای ما را ببیند و نداند که خواهر و برادریم. بعد برود بگوید دختر و پسری را دیدم که ظاهرشان مذهبی بود، اما به هم لبخند زدند و ایما و اشاره کردند. آن وقت آن بنده خدا مرتکب گناه می شود.

حرفش را پذیرفتم و از نکته سنجی اش خوشم آمد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search