درباره شهید صفرعلی حاجوی به روایت مادر شهید
یکی از شبهای ماهرمضان بود. نزدیک افطار بود و غذایی بسیار ساده داشتیم. صفرعلی بیخبر فقیری را به خانه دعوت کرده بود که از کوچه ما گذر میکرد. من بابت این دعوت ناگهانی ناراحت بودم و گفتم: غذایمان کم است و مناسب مهمان نیست.
جواب داد: ما شیعۀ علی(ع) هستیم. پس باید راه و منش و روش ایشان را در زندگی پیش بگیریم.
***
آن شب به چشم خودم دیدم بعد از افطار، غذا آنچنان به همه رسید که اضافه هم آمد و من معنای برکت را بهخوبی درک کردم.
***
یکبار خواب عجیبی دیدم. در یک مسجد نشسته بودم که ناگهان دیدم جوانی را با روفرشی خانه ما کفنپیچ کردهاند.
پرسیدم: او کیست؟
گفتند: بزرگی است که مال شماست.
از خواب پریدم و یقین پیدا کردم پسرم شهید شده است. خیلی طول نکشید که خبر شهادتش را برایمان آوردند…
منبع: گنجینه ل۱۰