برکت سفره افطار

درباره شهید صفرعلی حاجوی به روایت مادر شهید

یکی از شبهای ماه‌رمضان بود. نزدیک افطار بود و غذایی بسیار ساده داشتیم. صفرعلی بی‌خبر فقیری را به خانه دعوت کرده بود که از کوچه ما گذر می‌کرد. من بابت این دعوت ناگهانی ناراحت بودم و گفتم: غذایمان کم است و مناسب مهمان نیست.
جواب داد: ما شیعۀ علی(ع) هستیم. پس باید راه و منش و روش ایشان را در زندگی پیش بگیریم.

***
آن شب به چشم خودم دیدم بعد از افطار، غذا آنچنان به همه رسید که اضافه هم آمد و من معنای برکت را به‌خوبی درک کردم.

***
یک‌بار خواب عجیبی دیدم. در یک مسجد نشسته بودم که ناگهان دیدم جوانی را با روفرشی خانه ما کفن‌پیچ کرده‌اند.

پرسیدم: او کیست؟

گفتند: بزرگی است که مال شماست.

از خواب پریدم و یقین پیدا کردم پسرم شهید شده است. خیلی طول نکشید که خبر شهادتش را برایمان آوردند…

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search