تبادل

درباره شهید عباس بیات به روایت مرتضی شادکام

بعد از قطعنامه ۵۹۸ ، در اواخر مرداد سال ۶۷ بود که آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد

آن زمان با تعدادی از بچه ها به عنوان تخریبچی در خط شلمچه حضور داشتم. مواضع ما و عراقی ها خیلی نزدیک هم بود. تعدادی از جنازهای عراقی در منطقه افتاده بود و تعدادی از پیکرهای شهدای ما هم در مواضع دشمن رها شده بود.

روزها کارمان این بود که اجساد سربازان عراقی را جمع میکردیم و میبردیم نزدیک خاکریز عراقی ها. آنها هم شهدای ما را می‌آوردند و رودرو مبادله میکردیم. گاهی هم که جنازه عراقی پیدا نمیکردیم، با مترجم میرفتیم نزدیک مواضع عراق و به آنها غذا و سیگار میدادیم تا شهدای ما را تحویل بدهند.

یکی از روزها قرار شد سنگرهای کمین را کمی جلوتر ببریم. برای این کار با مسئول محور منطقه رفتیم داخل میدان مین تا راهکاری برای جابجایی پیدا کنیم که بویی توجه ما را جلب کرد. به چاله انفجاری رسیدیم و متوجه شدیم جنازه ای آنجا افتاده. از درجه های روی دوشش معلوم بود که افسر عراقی است. کارت شناسایی اش نشان میداد سرهنگ است. دو ماهی جنازه اش مانده بود و در اثر تابش آفتاب و گرما متلاشی شده بود.

مسئول محور با دیدن جسد افسر عراقی خوشحال شد و گفت: چه خوب شد. می شود باهاش تبادل کرد.

یک مترجم داشتیم که از مجاهدین عراقى بود. او را برداشتیم، رفتیم طرف سنگر عراقى ها و صدایشان زدیم.

فرمانده‌شان که او هم سرهنگ بود جلو آمد. ما کارت شناسایی افسر کشته شده را به او نشان دادیم و گفتیم جنازه اش پیش ماست. فرمانده عراقی یکه خورده به کارت نگاه کرد. هاج و واج مانده بود. باورش نمى شد.

شروع کرد به التماس که شما را به خدا هر جورى هست جنازه او را بیاورید و مبادله کنیم.

او گفت: «من ۱۸ جنازه ایرانى در اطراف خاکریزمان جمع کردم که مى توانم آنها را برایتان بیاورم.»

اصرار فرمانده عراقی را که دیدیم، گفتیم: «نخیر ما حداقل پنجاه تا شهید مى خواهیم.»

مترجم این را گفت و حرکت کردیم به طرف خط خودمان.

روز بعد دو سه نفر را برداشتیم و بردیم بالاى سر جنازه سرهنگ عراقى.

بینى مان را گرفتیم و به هر مصیبتى که بود آن را در پلاستیک گذاشتیم و با سختی زیاد بردیمش برای تبادل. عراقى ها هم بیست تا پیکر شهید آورده بودند.

اول روترش کردیم. شروع کردند به قسم خورن که: «به خدا همه این اطراف را گشتیم، بیشتر از این پیدا نکردیم». مى گفتند: «منطقه ما همه اش میدان مین و آلوده است. نمى شد بیشتر از این وارسی کرد.»

قبول کردیم. جنازه سرهنگ عراقى را تحویل دادیم و بیست شهید را گرفتیم و آوردیم به مقر. برعکس جنازه عراقی، پیکر شهدا سالم بود. با اینکه سه ماه از شهادتشان مى گذشت، ولى بدن ها متلاشى نشده بود. آنها را به تعاون سپاه تحویل دادیم. بعدها شنیدم پیکر مطهر شهید عباس بیات از بچه هاى تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام هم جزو پیکرهایى بوده که ما تبادل کرده بودیم.

منبع: سایت الوارثین

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search