تنهای تنهای تنها

تقدیم به جان‌باز عشق‌درصد، یادگار دوران خوش جبهه و جنگ، سردار حاج‌علی فضلی

از هر عملیات، نشانی در بدنش دارد؛ از هر جای جبهه، علامتی در تنش دارد؛ از هر کجای جنگ، زخمی در سینه‌اش دارد؛ از هر خط‌مقدم، ترکشی در وجودش دارد… و هرجور که حساب کنی، متوجه می‌شوی نیمی از اعضاء و جوارح حاج‌علی فضلی، سال‌هاست رفته پیش همت و خرازی و آن‌چه به چشم ما می‌آید، تنها این روی سکه‌ی زمینی سردار روشن‌ضمیری است که دهه‌ی ۶۰ از بعثی‌ها تیر خورد، دهه‌ی ۷۰ از بعضی فتنه‌گران و دهه‌ی ۸۰ از بعضی منحرفان! بدی جان‌بازی همین است؛ همین که حتی دلت برای آن چشم بهشتی‌ات تنگ شود، همین که بعد از عمری ایستادگی، مجبور باشی نشسته نماز بخوانی، همین که از این جبهه تا آن جبهه‌ات بشود از آن بیمارستان تا این کلینیک و همین که دنیا را زندانی ببینی که میله‌های آهنی‌اش حسرت پرواز را سال‌ها بر دلت گذاشته باشد! سردار! سلامی آمیخته با عطر صلوات، نثار تمام درصدهای جان‌بازی‌ات که تمام اعداد و علائم ریاضی را به بازی گرفته! تو خیلی بیشتر از صددرصد، جان‌بازی! و ماهی نیست که شهادتت شایعه نشود! غافل از آن‌که تو در هر نفسی که به سختی می‌کشی و در هر خس‌خس سینه‌ات و در هر درد چشمت و در هر زخم ریه‌ات و در هر تیر قلبت و در هر نبض و در هر دم و در هر ثانیه، به شهادت می‌رسی… اما بدون هیچ مراسمی، بدون هیچ مشایعتی، بدون هیچ تبریک و تسلیتی و بدون هیچ پیامی! بعد از حاج‌قاسم، خدا به ما رحم کند و تو را کماکان در دم و بازدم‌های خودت شهید کند! ببخش مرا بابت این خودخواهی اما تو که با زخم و زخم‌زبان غریبه نیستی! رفتنت فقط ما را یتیم‌تر می‌کند! ولی بودنت سایه‌ی طلائیه را هم‌چنان نگه می‌دارد بالای سرمان! تو یادگار چشمان همتی! وارث خنده‌های خرازی! و نگاه به نور چشمت در حکم زیارت شب‌های منور جبهه و جنگ است! درود خدا بر تو ای جان‌باز قدیمی که در هر امتحاناتی، نامزد می‌شوی برای شهادت… ولی حالا چند صباحی است که کمتر آفتابی می‌شوی در محافل! شنیده‌ام دردها مضاعف شده‌اند و زخم‌ها و زجرها و رنج‌ها و تاول‌ها نمی‌گذارند نفسی به آسایش بکشی! بفرما! از بس رفتی کربلای ۵ حالا خورده‌ای به پست کربلای رنج! قبول داری روزگار جنگ، کمتر مجروح شدی تا در این جنگ روزگار؟! آن‌جا بیش از ۱۵ بار بود و این‌جا در هر نفسی که می‌کشی! عیبی ندارد! فقط تو بمان…

به قلم حسین قدیانی

https://www.instagram.com/haghdaily/

http://haghdaily.ir/

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

۲ Comments

  1. ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ at ۸:۰۱ ق٫ظ

    بی نشان

    پاسخ

    بسیار متن زیبایی بود حرف دل همه ما بود

  2. ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ at ۷:۵۹ ق٫ظ

    بیچارگان

    پاسخ

    فقط تو بمان… 🙁

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search