جبران می‌کنم

درباره شهید مجتبی اکبری نسب به روایت مادر شهید

همیشه می‌گفت می‌ترسم سفره جمع شود و من بهره‌ای از آن نبرده باشم. از من خواست بگذارم به جبهه برود و پدرش را هم راضی کنم.

پدرش خیلی مجتبی را دوست داشت. وقتی به دنیا آمده بود، با خوشحالی می گفت: خوب است که بچه اول پسر باشد، پشت و پناه پدرش می‌شود.

حالا من باید راضی اش میکردم به رفتن پسرش رضایت دهد!

وقتی راضی شد، مجتبی به من گفت: ان‌شاءالله بتوانم جبران کنم.

صبح که شد، کیفش را برداشت و رفت.

منبع: سایت الوارثین

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search