جورکش فاطمی

شهید نصرالله جورکش

به روایت برادر اسدی

عاشق

عاشق حضرت امام بود.

یک عکس زیبا از امام داشت که آن را گذاشته بود لای تقویمش.

بارها اصرار کرده بودم که آن عکس را به من بدهد، اما هردفعه امتناع می‌کرد. بعد با شوخی و خنده می‌گفت: جانم را بخواه، ولی این عکس را نخواه!

می گفت: اگر خیر دنیا و آخرت را می‌خواهید، تنها راهش این است که پیرو ایشان باشید.

خودش هم در لبیک به ندای امام، مقیم جبهه ها شده بود.

* * *

حرفش را نزن!

حاج نصرالله از غیبت کردن خیلی بدش می‌آمد. هروقت کسی می‌خواست از دیگری حرفی بزند، حاجی می‌گفت: آقا حرفش را نزنید.

مثلا گاهی که غذا دیر می‌رسید یا مشکل آب داشتیم و… همین که صحبت بچه های لجستیک را پیش می‌کشیدیم، ایشان از چادر می‌زد بیرون.

گاهی هم مطلبی پیش می‌آمد و من می‌خواستم بگویم که: آقای جورکش! فلانی گفته که…، می‌گفت: صبر کن تا صدایش بزنم، بعد جلو روی خودش بگو. اجازه نمی‌داد در غیاب کسی مطلبی را بگویم، مبادا غیبت شود.

* * *

اهل اندیشه

اکثر وقت‌ها در حال تفکر بود. وقتی مطلبی را می‌خواند یا می‌شنید، خیلی رویش فکر می‌کرد.

یکبار دیدمش که آرام و ساکت نشسته بود.

گفتم: تو فکری؟

گفت: بله، مطلبی را تازه مطالعه کرده‌ام که فکرم را مشغول کرده.

یکبار دیگر هم وارد سنگر شدم. دیدم یک سری جزوه جلوی دستش پهن کرده و غرق مطالعه و بررسی آنهاست.

گفتم: حاجی اینها چیه؟ چقدر دور و برت را شلوغ کردی!

گفت: اینها حاصل زحمات دیگران است. یک گروه افراد نظامی، تجربیاتشان در مقوله دفاع مقدس را روی کاغذ آورده‌اند. ما باید اینها را پخته‌تر کنیم تا رزمنده‌ها آسانتر آن را بفهمند و به کار ببندند.

* * *

جورکش فاطمی

از حاج نصرالله می‌پرسیدم: اگر ازدواج کردی و خدا دختری به تو داد، اسمش را چه می‌گذاری؟

می‌گفت: فاطمه !

علاقۀ عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت.

همیشه می‌گفت: دوست دارم اگر شهادت نصیبم شود، مانند حضرت مادر شهید شوم.

کمتر جایی می‌شد که مراسم دعایی باشد، اسم بی‌بی دو عالم را بیاورند و ایشان گریه نکند.

من خودم اصطلاحی نسبت به ایشان داشتم و می‌گفتم: آقای جورکش فاطمی است.

منبع: گنجینه

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search