خادم لشکر ۱۰

در جزیره مجنون، من ۱۵ سال بیشتر نداشتم با جثه ای کوچک.

یک شب که مشغول نگهبانی بودم، دیدم از روبه‌رو، یک عراقی قدبلند و رشید دارد می آید.

با خودم گفتم: یک ایست می دهم و خشاب را خالی می کنم رویش.

نفسم از ترس بند آمده بود…

رسید به هفت هشت متری ام

همین که خواستم بگویم ایست، گفت: خسته نباشی دلاور.

وقتی نزدیکتر شد، دیدم آن فرد رشید و قدبلند، کسی نیست جز سردار دلاور حاج خادم!

آخرین بار ختم عمو شعبان (شهید مدافع حرم حاج شعبان نصیری) زیارتش کردم. خدا حفظ کند این سردار دلاور را.

به روایتِ حاج مجتبی شوشتری
رزمنده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search