به مناسبت بیست و یکمین سالگرد تجدید میثاق و خاطره با رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان، بسیجیان و رزمندگان دلاور لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام و در تقارن با چهل سالگی دفاع مقدس، محفل «خاطره ماندگار» برگزار میگردد.
زمان: یکشنبه ۲۷ مهرماه ۱۳۹۹ از نماز مغرب و عشاء
مکان: حسینیه حضرت فاطمه الزهرا (س) سپاه حضرت سیدالشهدا (ع)
شهرری، خیابان فدائیان اسلام، بلوار امام حسین (ع)، ستاد فرماندهی سپاه حضرت سیدالشهدا (ع) استان تهران
۲۲ سال پیش، در ۲۶ ام مهرماه ۱۳۷۷، مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان، بسیجیان و رزمندگان دلاور لشکر ۱۰ سیدالشهدا حضور یافتند که ضمن بیاناتی در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهدا علیه السلام، سخنرانی مهمی را با موضوع نفاق، در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام، ایراد فرمودند.
بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهدا (ع)
۲۶ مهرماه ۱۳۷۷
بسماللهالرّحمنالرّحیم
امروز که در جمع شما جوانان برومند انقلاب اسلامی هستم، برای من روز شیرین و خاطرهانگیزی است و انشاءالله خاطرهای ماندگار خواهد بود. ما به جوانانی مثل شما و به مجموعهای مثل این مجموعه لشکر سرافراز، افتخار میکنیم. از آن وقتی که این لشکر به عنوان تیپ فعالیت میکرد و نیز از آن وقتی که تشکیلاتش به لشکر تبدیل شد، بنده با آن آشنا هستم. سالهای طولانی از آن زمان میگذرد و همه این سالها، همراه با افتخارات و سرافرازیها برای این لشکر بوده است.
خدا را شکرگزاریم که جوانان مؤمن و انقلابی این کشور، در لشکرهایی از این قبیل، حجّتی شدند بر بسیاری از دیرباوران که تصوّر میکردند در دوران آغشته به فساد و آلوده به گرفتاریهای مادّی – که جوانان دنیا به صدها ابتلای روحی و جسمی و عاطفی و عصبی و فسادهای مختلف گرفتار هستند – نمیشود جوان یا مجموعهای از جوانان، با دل نورانی، با روح آزاد و با ایمان قوی، راهی را بپیمایند که برای انسانهای دیگر اسوه باشد و غیر جوانان به آنها اقتدا کنند و از آنها درس بگیرند. بحمدالله جوانان ما و امثال شما، در این لشکرهای پُرافتخار و نورانی، این حقیقت را ثابت کردید که همچنان که دین خدا همیشه زنده است، گوهر انسانیت هم که خلق بزرگ الهی است همیشه زنده است و در شرایط مختلفی، انسانهای مصفّا و نورانی و پاک و برجسته و برگزیده، میتوانند پرورش پیدا کنند و دیگران را به این راه بکشانند و حجّت بر دیگران شوند.
یک دوره، دوره جنگ و دوره دفاع مقدّس بود و انگیزهها برای حضور جوانان در میدان قدس و تقوا و فداکاری و ایثار، به طور واضح و بارز در اختیار همه قرار داشت. به قدری شعله مقدّس شهادت و ایثار و جهاد، این فضا را روشن و منوّر کرد که همه ابرهای تیره فتنه – نفاقها، کفرها و فسادها – تحتالشّعاع قرار گرفتند. نه اینکه این زایدههای وجود شریف انسانی، در دوران دفاع مقدّس در کشور ما وجود نداشت. وجود داشت ولی تحتالشّعاع بود؛ تحتالشّعاع آن نور درخشانی که از جانهای پاک انسانهای مؤمن، در میدانهای ایثار و شهادت برمیخاست، میتابید، شما را نورانی میکرد و هه از آن بهره میبردند. امام ما که امامِ نور بود، امامِ صفا بود، امامِ قدس و تقوا بود، امامِ روح بود – روح محض بود – از این نورانیّت بهره میبرد و خود او مکرّر این را میفرمود. آن روز یک قطعه کمنظیر – و از جهاتی بینظیر – بر تاریخ ما حاکم بود.
بعضی تصوّر کردند که با تمام شدن جنگ، شمع فروزان معنویت هم در دلها خواهد مرد و خاموش خواهد شد. این اشتباه بود. عدّهای از جوانان پاک و مؤمن ما در همان روز با شنیدن قضیه ختم جنگ، عزا گرفتند و فکر کردند که درهای شهادت و معنویت بسته شد و ما در حصارها ماندیم. البته «انّ الجهاد باب من ابواب الجنّه»(۱)؛ جهاد یکی از درهای بهشت است. شکّی نیست؛ اما اوّلاً بهشت صفا و معنویت الهی درهای متعدّد دارد، ثانیاً جهاد در میدان جنگ – در شور و شوق ایثارها و جانفشانیها – یکی از روشهای جهاد است.
پیامبر عظیمالشّأن اسلام که معلّم بشر از اوّلین و آخرین بود و ملائکه از حکمت او استفاده میکردند و دل مبارک او برترین جایگاه وحی الهی بود، به جوانان زمان خود که از جنگ برگشته بودند، فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر»(۲)؛ جهاد کوچکتر را گذراندید، حال نوبت جهاد بزرگتر است؛ جهاد با نفس، جهاد در میدانهای تیره، نه میدانهای شفّاف. در جنگ، میدان شفّاف است. دشمن در آن سوست، خودی در این سو. دشمن، شناخته شده است؛ خودی هم شناخته شده است. ابزار دشمن هم معلوم است؛ نقشه دشمن هم قابل حدس است. آسانترین جنگ با دشمن، آنجاست. نگویید آنجا جان در خطر است. در همه جهادها، جان در خطر است. وانگهی، جان همیشه عزیزترین چیزی نیست که انسان میدهد. انسانهایی هستند که روزی صد بار آرزوی مرگ میکنند. گذشتهایی وجود دارد، بالاتر از گذشت جان. زحمتهایی وجود دارد، بالاتر از زحمتِ دادنِ جان. پیامبر فرمود «حال نوبتِ جهاد اکبر است.» و جهاد اکبر در دوران پیامبر، جهادی بسیار دشوار بود.
در دیدار دیگری که امروز با شما دارم، بحثی را مطرح میکنم که خواهید دید چقدر جهاد اکبر در زمان پیامبر دشوار مینمود؛ چون ابرهای فتنه ناشناخته بود. اما امروز آنطور نیست. امروز در زمان ما ابرهای فتنه شناخته شده است و جهاد مثل سرچشمه فیّاضی ادامه پیدا کرده است.
عزیزان من! بعضی کسان از اسم جهاد میرمند! خیال میکنند که تأسیس یک کشور، ایجاد یک تمدّن، نظم در زندگی، پیشرفت در زندگی مادّی و معنوی و رفاه مشروع برای انسانها، با جهاد نمیسازد و جهاد ضدّ اینهاست! چه خطایی! چه غلطی! بدون جهاد، هیچ چیز به دست انسان نمیآید؛ نه دنیا و نه آخرت. بدون جهاد، در مقابل گرگِ بیدست و پای بیابان هم نمیشود ایستاد؛ چه رسد به گرگهای بسیار بسیار خطرناک دنیای سیاست و دنیای اقتصاد و سرپنجههای خونینی که میلیونها انسان را دریدند و نابود کردند و خوردند و بردند!
مگر یک ملت بدون جهاد میتواند سرش را بالا بگیرد؟ مگر یک ملت بدون جهاد میتواند طعم عزّت را بچشد؟ مگر یک ملت بدون جهاد میتواند در میان ملتهای دنیا شأن و موقعیتی پیدا کند؟ «انّ الجهاد باب من ابواب الجنّه». همیشه همینطور است و جهاد دری است از درهای بهشت. هم خلد برین الهی؛ یعنی بهشت نشئه آخرت، هم راحت در این دنیا؛ یعنی جهاد. در همه کشورها و میان همه ملتها هم اینگونه است که اگر قرار باشد جهاد معنای حقیقی به خود بگیرد، باید در آن، موجودهای الگو و انسانهای نماد وجود داشته باشند؛ بدون نماد و بدون الگو نمیشود. خیلی از جوانان مثل یک لشکر تمام نشدنی خدا، از کتم عدم به وجود میآیند و وارد صحنه جامعه میشوند. در بعضی از کشورها – مثل وضع کنونی کشور ما – بیشتر و در بعضی از کشورها کمتر. فقط با کتاب نمیشود به اینها گفت که در راه شرف و در راه آرزوهای بزرگ انسانی و در راه اهداف والا و در یک کلمه جامعِ کاملِ درست، در راه خدا جهاد کنید. علاوه بر گفتن، به نمونه و الگو احتیاج دارند. افتخار سپاه پاسداران این است که در درون خود از این الگوها، فراوان و بینهایت دارد؛ همین سرداران، همین فرماندهان، همین عناصر گوناگون، همین جوانان پاک و نورانی؛ همانهایی که امامِ نور آرزو میکرد که یکی از آنها باشد؛ همانهایی که در دوران جنگ، تا هرجا و در هر خانهای که عطر معنویت آنها و کلام آنها میرفت، آن خانه از لحاظ معنوی، پُرفروغ و آباد بود؛ همانهایی که امام پیدایششان را «فتحالفتوح» انقلاب اسلامی دانست.
در صدر اسلام، فتحالفتوح، یک حادثه نظامی بود. مسلمانان مدّت زمانی در منطقهای از مناطق شرقىِ آن روزِ میدانگاه جنگ و غربىِ امروز ایران، معطّل شدند تا توانستند چند دژ را بگیرند. وقتی گرفتند، گفتند این «فتحالفتوح» است. امروز هم در تاریخ، فتح «نهاوند» و «جلولا»، به نام «فتحالفتوح» خوانده میشود؛ یعنی یک حادثه نظامی. امام ما فرمود فتحالفتوحِ انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامی که یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان، خلقِ این انسانهای نورانی، بیرون آمدن فرشتگان از دنیایی که جز اهریمن در مناطق مختلفِ جوانانه آن به چشم نمیخورد و نمیخورَد. امروز تا حدودی در گوشههایی از دنیا جلوههای نورانی دوباره پیدا میشود. فتحالفتوح، این جوانان بودند؛ همین سرداران شهیدی که این لشکر را به وجود آوردند؛ همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»؛ همین جوانان مؤمن و همین نورانیهایی که نورانیّت آنها میتواند دلهایی را روشن کند. اینها مایه شرفند؛ اینها مایه عزّتند. برای یک کشور، داشتن اینها افتخار است؛ بردن نامشان افتخار است؛ تکرار یادشان افتخار است؛ ادامهی راهشان افتخار است.
اشتباه است اگر کسی خیال کند اسم جنگ و شلمچه و ایثار و سرباز و سپاهی و سردار را نیاورید؛ مبادا وضعی که میخواهیم در جامعه به وجود آید، به هم بخورد! نه؛ این خطاست. وضع مطلوب، وضع خوب، بنای شامخ، پرچم عزّت، دولت مقتدر، ملت سربلند و راه روشن، آن وقتی خواهد شد که مفهوم «جهاد» در حالی که در انسانهای پاک و والا و پیراسته تجسّد پیدا کرده است، در جامعهای نیز وجود داشته باشد، و در جامعه ما وجود دارد.
جوانان عزیز! عزیزان نورانی! خدا را شکر میکنیم که دولتْ قدرِ شما را میداند؛ ملتْ قدرِ شما را میداند؛ مسؤولان کشور قدرِ شما را میدانند؛ رئیس جمهور قدرِ شما را میداند؛ مجلس قدرِ شما را میداند. خدا را شکر میکنیم که پرچم عزّت و جهاد و ایثاری که با دست شما جوانان در این کشور به اهتزاز درآمد، امروز هم در دست جوانان است؛ جوانان مؤمن، جوانان پاک و نورانی در میدانهای مختلف. اگر روحیه جهاد و مقاومت در مقابل دشمنیهای دشمن باشد، این جوان هر جا هست – در پادگان، در دانشگاه، در حوزه علمیه، در بازار، در کارخانه، در محیطهای گوناگون – «مجاهد فیسبیلالله» است؛ پاسدار ارزشها و پاسدار دین است و این امروز بحمدالله وجود دارد. این را قدر بدانید.
اگرچه بسیاری از شما میدانهای نبرد را لمس کردید و در آن حضور داشتید؛ اما کسانی از شما هم که حضور نداشتند، میتوانند امروز آن را با وجود خودشان احساس کنند. امروز هم دشمن هست. امروز هم دشمن در کمین است. امروز هم اگر دشمن به این نتیجه برسد که تحمیل جنگی دیگر میتواند به ملت و انقلاب ایران ضرر برساند، آن جنگ را تحمیل خواهد کرد. امروز هم اگر دشمن بتواند با ابزار اقتصادی، با ابزار فرهنگی، با ابزار تبلیغات، با کار سیاسی، و با هر وسیله دیگر به این پرچمی که ایران اسلامی و ملت ایران برافراشت و به مسلمانان دنیا هویّت داد – که امروز در آفریقا، در ترکیه، در اروپا، در آسیا و در همه جا نشانههای عزّتی را که ایران اسلامی به وجود آورد و طلیعهای که تابانید، احساس میکنند – آسیب بزند، آسیب خواهد زد. خیال نکنید دشمن منصرف شده است. دشمن برای بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سالِ بعد نقشه میکشد؛ چون دشمن که یک شخص نیست؛ دشمن یک اردوگاه است. اردوگاه اسلام هم اردوگاه است. اردوگاه اسلام هم برای ده سال، بیست سال، پنجاه سال، صد سال، آمادگی ایجاد میکند. آری؛ فقط این دشمن نیست که پنجاه سال بعد را میبیند؛ ما صد سال بعد را میبینیم و به فضل پروردگار خواهید دید که «کیدهم فی تضلیل(۳)»، «انّ کید الشّیطان کان ضعیفا(۴)». خواهید دید که آنها اشتباه میکنند. خواهید دید که آنها یک بار دیگر تودهنی خواهند خورد. خواهید دید که بینی استکبار بر خاک مالیده خواهد شد. ملتها این را خواهند دید و تأویل و مصداق آیه مبارکه «الم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمه طیّبه کشجرهٍ طیّبه اصلها ثابت و فرعها فی السّماء، تؤتی اکلها کل حین بأذن ربّها و یضرب الله لامثال للناس»(۵) را مشاهده خواهند کرد. این مثلها را خدا میزند تا ما درست بفهمیم.
شما جوانان، اوّلاً قدر خودتان را بدانید. ثانیاً قدر لباس نظامی، لباس سپاهی و لباس بسیجی را بدانید. ثالثاً قدر این ضوابط و مقرّرات را که میتواند در قاعدهها و میزانها و مقدارهای لازم، شما را حفظ کند، بدانید و آنها را به طور کامل رعایت کنید. قدر موجودیهای خودتان را از سلاح، تجهیزات، امکانات، ماشینآلات، ابزار و وسایل بدانید و آنها را نگه دارید، تعمیر کنید، و در حفظشان بکوشید. قدر آن ایمانی را که در شماست – و پشتوانه همه اینهاست – بدانید و حفظش کنید.
عزیزان من! بعضی از سرمایههای معنوی، با همه ارزشی که دارند، نیازمند حفظ کردنند. مثلاً محبّت را باید حفظ کرد؛ مثل گیاهی است که اگر به آن نرسیدید، از دست خواهد رفت. ایمان از این قبیل است. ایمان را باید حفظ کنید. حفظ ایمان، با رفتار خوب، با تأمّل و تدبّر خوب، با توجّه به خدا، با حفظ و تقویت ارتباط با خداست. حفظ این گوهر، با تواصىِ به حق و تواصىِ به صبر است. هر دو نفرتان، یکدیگر را به حق و صبر توصیه کنید. صبر، یعنی پایداری و استقامت.
وجود مقدس ولىّعصر(ارواحنافداه) پشتیبان شما باد. روح مطهّر امام بزرگوار از شما راضی باد. ارواح طیّبه شهدای عزیز انشاءالله از شما شاد باشند. پروردگار! به محمّد و آل محمّد، سرنوشت آن کسانی که قدر شهادت را میدانند و آن را میشناسند، جز شهادت قرار مده. پروردگارا! رضای خود را لحظهای از ما منصرف نفرما. پروردگارا! هدایت خود را لحظهای از ما دور نفرما.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
به نقل از پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری
بیانات در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
۲۶ مهرماه ۱۳۷۷
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاه والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّهاللَّه فی الارضین.
در واقع اینکه من عرض کردم به برادران که صحبتی با جمع اعضای این لشکر و فرماندهان و مسؤولان و بقیهی کسانی که جزو این لشکرند، داشته باشیم، حقیقت قضیه این است که بخش مهمی بهانه است برای اینکه ما یک جلسهی صمیمی و بر کنار از تشریفات نظامی و این چیزها با شما جوانانِ عزیز و چهرههای نورانی داشته باشیم و من آنچه را که به ذهنم میرسد، با شما که مثل فرزند من هستید و حقیقتاً بنده یک علقهی عاطفی و معنوی را با امثال شما جوانان دارم، در میان بگذارم – مثل آن لشگر حضرت رسول که آنجا هم چنین جلسهیی داشتیم – فکر کردم بحثی دربارهی مسألهی نفاق مطرح کنم که یک بحث قرآنی و تاریخی با هم است.
هم این مفهوم نفاق و منافق و دیگر چیزهایی که به این مربوط میشود، در سرتاسر قرآن، در سورهی متعددی منتشر است و فهمیدن این معنا به فهم بسیاری از آیات، کمک میکند؛ این از یک طرف ، از طرف دیگر فهم مسألهی نفاق و آنچه را که منافقین دنبال میکردند و میخواستند و میکردند، اگر اینها را در پرتو آیات قرآن بفهمیم، به فهم تاریخ اسلام کمک میکند؛ یعنی انسان میتواند صدر اسلام و دورهی نبیاکرم و دورههای بعد از نبیاکرم را با بصیرت بیشتری بشناسد. این جهت دوم. جهت سوم هم این است که قضایای تاریخی از این قبیل، قضایای یک بُرههی خاص از تاریخ نیست.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
بر خلایق میرود تا نفخ صور
جریان کفر، جریان ایمان، جریان نفاق و انسانهایی که در قرآن به «فی قلوبهم مرض» تعبیر شده است،، جریانهای ویژهیی نیستند که در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ اینجور نیست، همهی زمانها، از جمله در زمان ما هستند.
پس بایستی هدایت قرآنی و نور قرآن را در این مورد شناخت و از آن استفاده کرد؛ لذا به نظرم رسید بحث مهمی است. البته بحث بسیار مفصلی است و امکان ندارد که من بتوانم این بحث را در اینجا به طور مستوفا مطرح کنم. البته دیشب که قدری صرف وقت کردم تا بعضی از مطالب و آیات را جمع و جو کنم و یادداشتهایی هم فراهم کردم، دیدم گوشهی کوچکی از بحث خواهد شد. من مقداری در این زمینه صحبت میکنم، اگر فرصتی و عمری بود و مقدر بود، دنبالهی این بحث را یک جای دیگر در جمعی از قبیل شما مطرح خواهم کرد؛ و اگر مقدر نبود که من دنبال بکنم، دیگران باید دنبال بکنند، چون بحث بسیار مهمی است و آیات زیادی هم دارد.
اولاً من این نکته را عرض بکنم، ما که مسألهی نفاق را مطرح میکنیم و راجع به منافق و منافقین حرف میزنیم، منظورمان این نیست که هر کسی فوراً در ذهنش این معنا بیاید که مبادا فلانی منافق باشد، مبادا فلان کسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادی را از دایرهی مؤمنین خارج کنند. این اصلاً مراد نیست و نباید هم این کار بشود.
متوجه باشید که از هر معرفتی از معارف الهی و قرآنی استفادهی بهترین بشود. استفادهی بهترین این است که اولاً انسان، خود را مصونیت ببخشد؛ چون هر علمی و اطلاعی مصونیتی به انسان میدهد، آن هم علمی که از قرآن گرفته شده و معارف نورانی قرآنی باشد. ثانیاً جامعهیی مثل جامعهی ما که در یکی از پُرنشاطترین ادوار خود زندگی میکند. در جامعهی ما خمودگی، یأس و ترس از دشمن نیست؛ اینها امتیازات خیلی مهمی است.
خیلی از جوامع هستند که حال ایستادن برای منافع خودشان را ندارند، بعضی هم اگر حالش را داشته باشند، امید این را ندارند که به پیروزی برسند – به خاطر تجربههای گذشته مأیوسند – اگر احیاناً امیدی هم داشته باشند، از دشمنیها و دشمنها هم میترسند.
در جامعهی ما هیچ یک از این آفتها نیست؛ مردم ما از امریکا نمیترسند، از مجموع امریکا و شوروی هم که یک روز بودند، نمیترسیدند؛ از دریای دشمن نمیترسند، ناامید هم نیستند. چون این ملت در سختترین اوضاع – یعنی در دورهی پادشاهان، آن هم در بدترین دورههای پادشاهی که دورهی پنجاه سالهی قبل از انقلاب اسلامی است؛ دورهی پهلوی، دورهی سیاه، اختناق، استبداد، دورهی دروغ، فریب و وابستگی به بیگانه، دورهی نفوذ تحقیرآمیز بیگانهها – تجربه کرده است.
این ملت در چنین دورهی سیاه و ننگینی توانست حصارها را بشکند، خورشید را فروزان کند و چنین عظمتی را برای خودش به وجود بیاورد. بنابراین تجربهی ما به ما امید میبخشد. در ملتی با چنین شرایطی باید هوشیاری وجود داشته باشد – هوشیاری در مقابل دشمنهای گوناگون – و بدترین دشمنها آن دشمنی است که پوشیده و نقابدار است؛ دشمنىِ او معلوم نیست – یعنی از جمله منافق – بنابراین از این جهت هم فهم مسألهی نفاق و منافق، مهم است.
چون من در ذهنم وقت محدودی را برای این کار من گذاشتهام، برای اینکه از این وقت استفاده کنیم، نکاتی را در باب این مسأله عرض میکنم، تا اگر یک وقتی شد، آن مسأله را به شکل جمعبندی شده و کامل عرض خواهم کرد.
یک نکته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان که در قرآن به روشنی در میآید – در اصطلاح قرآنی – عبارت است از اینکه کسی یا جماعتی، یک فکری، راهی و جهتگیری را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنین ابراز کنند؛ این نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود کنند که مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود کنند که در راه خدایند – دروغ بگویند – پنهان کردن یک ضلالت و تاریکی و نشان دادن چیزی برخلاف آن، که در آنها نیست. این معنای نفاق در قرآن است.
لذا در اول سورهی بقره که ملاحظه میکنید، مردم را سه فصل میکند؛ یک فصل، مؤمنینند که از آنها تعبیر به «متقین» شده است، یک فصل کافرینند و یک فصل، منافقینند. و عجیب این است که در اول سورهی بقره دربارهی مؤمنین چهار آیه، دربارهی کفار، دو آیه و دربارهی منافقین، بیش از ده آیه، مطلب ذکر میشود. این به خاطر آن است که پرداختن به قضیهی منافقین برای مؤمنین در آن روز، اهمیت بیشتری داشته است.
چرا؟ چون دشمن پوشیده، نقابدار و دارای شیوههای غیرقابل فهم – در این نگاه اول – بودند. وقتی که دشمن، عریان پیش شما آمد و شما فهمیدید که دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظیم میکنید؛ اما وقتی خود را پوشیده کرد و شما نفهمیدید که او دشمن است، رفتاری بر اساس یک دشمن با او تنظیم نمیکنید، لذا او میتواند از فرصت استفاده کند و ضربه بزند.
این نقطهی مهمی است که موجب شده است در قرآن به مسألهی نفاق، پرداخته بشود. پس معنای منافق یعنی این؛ کسانی که ادعای ایمان میکند، لیکن در باطن، ایمان ندارند.
این گروهی را که ملت ایران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همینجور بودند. تفکری را نشان میدادند که آن را تفکر اسلامی معرفی میکردند. در افکار آنها نشانههای اسلامی از قرآن و نهجالبلاغه بود و دلایلی میآوردند که هر کس خیال میکرد آنها مؤمن باللَّه هستند؛ وقتی که دقیق میشدیم، میدیدیم نه، مطلقاً خبری از تفکر اسلامی در کار آنها نیست. ظواهر اسلامی ولی باطن، تفکر مارکسیستی بود – هم در اصول، هم در فروع، هم در شیوهها، هم در اخلاق – لذا به اینها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود.
در کشور در آن وقت، احزاب و گروههای کمونیستی بودند، خودشان هم اعلان میکردند؛ ولی ایدئولوژی منافقین به قول خودشان، ایدئولوژی مارکسیستی بود و اعلان نمیکردند! تظاهر میکردند که اسلامی است. شاید بعضی از عوامشان و افراد سطح پایینشان واقعاً هم خیال میکردند که اسلامی هستند، لیکن آن کسی که آگاه بود، میدید که نیستند. این تسمیه به «منافقین» برای آنها، بهترین و مناسبترین تسمیه بود که آن روز در واقع از دل مردم برخواست و روی آنها ماند تا امروز.
نکتهی بعدی این است که در قرآن، از سه گروه هم حقیقت نفاق، مشترک است؛ ولی سه نوعند. من حالا این سه نوع را برای شما عرض بکنم که این برای امروزها از آن بخشهای بسیار مهم و آموزنده است. سه نوع که میگوییم، یعنی با هم تفاوت عنصری ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذکر میکند و از آنها یاد میکند:
یک دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. که آنها کسانی بودند که یا اصلاً هیچ به اسلامی ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات – به اسلام – آورده بودند؛ اما حتی در آنهایی هم که ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت، با اندک تکانی در همان اوایل کار، این ایمان زایل شد و همان کفری که قبلاً” وجود داشت، مستقر شد. آنها چه افرادی بودند؟ کسانی بودند که تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضاً» همان منافقینی هستند که در اول سورهی بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت میشود.
وقتی که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، کار خودش را کرد اولین جایی که پرتو انداخت، مدینه بود – یثرب آن روز – چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مکه، بشدت مجاهدت مظلومانهیی بود؛ نام خدا را میآوردند، به توحید و به تعقل دعوت میکردند و در مقابل، کتک میخوردند، کشته میشدند، شکنجه میشدند. انواع و اقسام فشارها وارد میشد، در آخر هم قضیهی شعب ابیطالب بود که جزو سختترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.
خوب، اینها پوشیده نمیماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبلیغاتی نبود، لیکن مکه، مرکز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از ………… در ایام خاصی به مکه میآمدند و از قضایای مکه مطلع میشدند و حقیقت، اینگونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، کار خودش را میکند؛ بالاخره در دلهای مستعد، کارگر خواهد شد، بخصوص هنگامی که پیگیری از طرف اهل حق باشد – که بود؛ خود پیامبر، ستون مستحکمی بود در آن وسط ایستاد، بقیهی مسلمانان هم خودشان را به این ستون تکیه میدادند.
مسلمانان کتک هم میخوردند، شکنجه هم میشدند، ترس و لرز، محرومیتهای گوناگون و بیرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث برای بچههای اعیان و کتک خوردن به دست اربابها برای غلامها و کنیزها هم بود؛ اما هر وقت روی هر کدامشان فشار میآمد، خودشان را به پیامبر تکیه میدادند و پیامبر اکرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمهی تمام نشدنی که میتوانست همهی آفرینش را نیرو بدهد، نیرو میبخشید. این چند نفر – آن عدهی مسلمانهایی که اطراف پیامبر بودند – تغذیه میشدند، لذا همه میایستادند.
این ایستادگی، کار خودش را کرد. اولین جایی که این اثر، منعکس شد، یثرب بود که منتهی شد به اینکه پیامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول کرد.
البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که یثرب آمدم، باید از من حمایت کنید، باید از من دفاع کنید – پیشبینی میکرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد – گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند – ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم – مثل «سعدبنعباده» «سعدبنمعاذ» – تبعیت کردند؛ پیامبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند – «یثرب» بود، «مدینهالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرههای درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند – با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند – اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص – که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند – بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم – مثل «سعد بن عباده»، «سعد بن معاذ» – تبعیت کردند؛ پیغمبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند – «یثرب» بود، «مدینهالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرهی درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند – با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند – اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیغمبر با آن حالت بخصوص – که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند – بیشتر به مقبولیت ورود پیغمبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی که شاید همان اول کار هم ایمان نیاوردند. لیکن اولاً ایمان همهی آنهایی که ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامهی مردم افتاد – انسانهای سالم، انسانهای بیغل و غش، انسانهای بیطمع و بیغرض و مرض – روزبهروز بیشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.
این بذر ایمان در انسانهایی که در قلبهایشان مرض و غرض بود – خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند که به فکر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند – پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نکرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم که ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحکم بشود.
البته آنها تعداد زیادی نبودند، عدهی کمی بودند. این عدهیی که عرض میکنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمیکردند که این بیایمانی خودشان را ابراز کنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقهی روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بیشائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هرروز از زبان مبارک پیغمبر جاری میشد – به مردم میخواند – و قضایای روزبهروز پرهیجان، آنچنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمیکردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ منافقین دستهی اول، یعنی باطن بیایمان این که میگوییم بیایمان، منظور این است که یا اصلاً ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.
یکی مثل «عبداللَّهبن ابیبن شلول»، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا(۱) این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانوادهی ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رییس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی میکند، قضاوت میکند، دستور میدهد، نظام جنگ و صلح را معین میکند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم میدهد، سهم مالی – مالیات – درست میکند و یک حکومت شده.
این آقا خودش را برای شخصی که بیاید و احترامی از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را برای یک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.
دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل کارهای خلاف بود، دید که این آقا – این پیغمبر جدید – که روز اول هم از او خوشمان آمد – به مدینه آمده، حالا بناست که با عیاشیها و هرزگیها و لاابالیگریها هم مقابله بکند – نکنید، بکنید – حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد.
یعنی عدهیی در همان اوایل کار، ایمانها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن کفری که قبلاً وجود داشت، آن حالت شرکی که قبلاً وجود داشت، بر جای خود باقی ماند. نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یک حالت عنادی پیدا کردند. اینها آن منافقین دستهی اولند که قرآن میفرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضا»؛ در دلهای آنها مرضی بود.
مرض دل، یک نوع نیست؛ خودخواهی یک مرض دل است، شهوترانی یک مرض دل است، حقناپذیری یک مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یک مرض دل است، تکبر و نخوت و این چیزها یک مرض دل است. در این یک چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای کوچکی شروع میشود؛ اگر علاج نکردید، زاویهی انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرضِ روحی از جای کمی آغاز میشود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا میکند. اینها یک دسته؛ اینها کسانی بودند که کارهای بدی که بعداً اگر فرصت شد، عرض میکنم – انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، دربارهی شرح حال و خباثتهای اینهاست.
دستهی دوم، کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اولِ کار مطلقاً هیچ نشانهیی از نفاق در آنها وجود نداشت؛ لیکن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک بهوجود میآید، بعد بیمراقبتی میکنند، این زخم کوچک – در انگشت او، در پای او، در بدن او – چرک میکند؛ بیاعتنایی میکنند، این چرک زیاد میشود؛ بیاعتنایی میکنند، تبدیل میشود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بیاعتنایی میکنند، بتدریج بالاتر میآید، دست را میگیرد و پیش میرود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد. در جامعهی اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دستهی اول ندارند؛ آنچه در اینها پدید آمد – از لحاظ حقیقت – غیر از آن چیزی نیست که در آن منافقین صدر اول پدید آمد. آنها هم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبههی دشمنی با اسلام گرفتند. این دستهی دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیاناً در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک جا خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.
خدای متعال در آن آیهی شریفه به آنها گفت: صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه و بما کانوا یکذبون». خلف وعدهیی که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آن جا رساند که «فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا در دلهای آنها نفاق را بهوجود آورد. کسی که منافق نیست، بعداً منافق میشود.
در آیهی دیگری میفرماید: «ثم کان عاقبه الذین اساء السوء ان کذبوا بایات اللَّه»؛ خلافکاری، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی کار را به جایی میرساند که جزای کار بد آنها «سوء» است. البته این آیه را دوسه جور نقل کردهاند. این بنابر یک وجه از آن وجوهی است که معنا شده است. «سوءا» یعنی بدترین؛ علاج خرابی کار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟ ان کذبوا بایات اللَّه». تکذیب به آیات خدا، یعنی یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن – مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود – و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی میرسد که ایمان خود را از دست میدهد، تکذیب «آیاتاللَّه» میکند.
اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته میشود: «تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه میکنند، همهی ما در این جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین. فرق آدم با تقوا با آدم بیتقوا این است که آدم بیتقوا خودش را در مقابل گناه، رها میکند؛ مثل اینکه شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را میبرد، هیچ مقاومتی در مقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا میکند، نمیگذارد، خود را جمع و جور میکند، خود را اداره میکند؛ نمیگذارد که او را آب ببرد. به فرض هم که یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.
فرق است بین جسد مردهیی که روی آب افتاده است، یا بیهوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را میبرد، با یک نفر که دارد تلاش میکند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی که برای متقی پیش میآید، اینگونه است. آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبهالذین أسا السوءا ان کذبوا بایات اللَّه»؛ در معرض این خطر هست، و ما در صدر اسلام داشتی.
آن جریان اولی – دستهی اول از منافقین – مجموعهیی مخصوص همان صدر اول بودند، هرچه هم گذشت، بتدریج دورهی آنها تمام شد و طبعاً عدهی معدودی بودند؛ اما مجموعهی دوم – دستهی دوم – یعنی آن کسانی که ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد – این پوسته یک جا آسیبپذیری پیدا کرد و میکروب واردش شد – جریان مستمری بود. این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و کرد و آن چیزی که بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شکست داد، این بود! آن فجایع، آن فضایح و آن مشکلات، از این ناحیه پیش آمد – جریان دوم نفاق – البته آن روز، وضع سختتر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است.
دستهی سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فیالمنافق فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل اللَّه»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزشهای مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند – یعنی منافق محارب – این دستهی سوم است.
غرض این که حقیقت نفاق در همهی اینها یکسان است، حقیقت نفاق یک چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است که اگر ما این سه دسته را نشناسیم، ممکن است خطابهای بعضی از آنها دربارهی بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب کند که این آیه شریفه دارد چه میگوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.
آن نکتهیی که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکلتر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرفهای دیگری که هست – تا هر جا وقت بود – عرض بکنم.
مشکل نفاق چیست؟ مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناختهتر باشد، خطر او بیشتر است. اگر به نحوی در یک جامعه وسیلهیی دست مردم آمد که توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، در صدر اسلام نبود. عدهیی منافق بودند، ولی از کجا میشد فهمید که آنها منافقند؟ البته پیغمبر اکرم به بعضیها نشان داده بود؛ بعضیها به دستور پروردگار، چهرهی منافقین را میشناختند، اما همانها هم مأمور بودند (که) به کسی نگویند.
گروه دوم، کارشان سختتر است؛ این ضعاف الایمانی که بتدریج به سمت نفاق کشانده میشوند. مگر میشود آنها را شناخت! کسی است که فرض کنید در عداد مجموعهی شما بوده است و به خاطر مشکلی ایمان خود را از داده است و در جرگهی دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار میبیند. از کجا میشود این را شناخت؟
در صدر اسلام، هیچ وسیلهیی برای شناسایی نبود این که شما میبینید مردم صدر اسلام در برههی خاصی از زمان، دچار انحرافهای عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است که هیچ شاخصی وجود نداشت. البته کلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و دربارهی اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و کلمات، همیشه کسانی هستند که اینگونه الفاظ و کلمات را تأویل کنند و شهدایی برایش درست کنند. حتی در مورد قرآن هم این کار را میکردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرفها بود. همیشه بوده، حالا هم هست.
امروز یک نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چیست؟ همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمنهای شناخته شدهی معروفی دارد که هیچ پردهی ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛ که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبیر میشود. مظهرش حالا – مثلاً – آمریکا و بعضی از کشورهای دیگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، پنهان هم نمیکنند، دشمنیشان را هم میگویند.
در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حکومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلاً در دسترس نبودند که دشمنی آنها معلوم باشد، یا ابراز دشمنی بکنند. دنیا، دنیایی بود که ارتباطات در آن بسیار کم، ضعیف و ناممکن (بود). مثل امروز نبود؛ امروز شما میدانید در دنیا کسانی که با این انقلاب دشمنند، چه کسانی هستند. حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم میدانند.
چرا با این انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر کسی به مسألهی فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسایل تجاری، به نفوذی که دشمنها در کشورهای گوناگون نفتخیز و غیرنفتخیز میکنند، نگاه کند، خواهد فهمید که چرا با ما دشمنند. دستگاههای استکباری دنیا میتوانند در همهجای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان میکنند!
یک جا هم در دنیا وجود دارد که در مقابل نفوذ دشمن، در مقابل تسلط دشمن، در مقابل این که کشور، دستخوش دشمن باشد، ایستادهاند؛ خوب، پیداست که با این جا دشمن خواهند بود. روشن است که سعی میکنند این مانع را درهم بشکنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعهیی از انسانهاست. اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشکیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نکند، مثل همهی ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود که مسلمانند، احیاناً همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند – اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند – اما هیچ حرکتی انجام نمیگیرد. پس در واقع آن چیزی که باید آنها با آن دشمنی بکنند، نظام و تشکیلات حکومت است، این بنای شامخ اسلامی است که اسلام در این جا بهوجود آورده است؛ و هر بخشی از این بنای شامخ که مستحکمتر باشد، بیشتر مورد بغض آنهاست، هر بخشی راسختر و قاطعتر در ایستادگی باشد، آنها بیشتر بدشان میآید.
مثال آن، خود شما هستید – سپاه – دشمنها معمولاً از سپاه، بیشتر بدشان میآید. استکبار از سپاه، خیلی بدش میآید. چرا؟ چون سپاه، یکی از آن بخشهایی است که در مقابل موج سلطه، واضحتر و راسختر ایستاده است؛ پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با کسانی که با آنها مخالفند، واضحتر از همه است، لذا با سپاه، بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد.
خوب، حالا که ما یک دشمن صریح داریم، دشمن کوچکی هم نیست، دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل میآییم. منافق را میشود از همراهی با دشمن شناخت. این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاری میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. حالا میگویم که چرا میگوییم و مورد سوءظن، نمیگوییم «منافق».
هرکسی که برای دشمن و در جهت خواست او کار میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. هرکسی که دشمن، از کار او استفاده میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. «مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی آیا حتماً منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یک نفر کاری را انجام میدهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده میکند، اما آن کنندهی کار از روی غفلت، این کار را انجام میدهد. نمیشود گفت «منافق»، عرض کردم، اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان کنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق، او منافق! این که نمیشود.
پس «مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی این امکان بهوجود میآید که او برروی خود پوششی کشانده باشد، در واقع جزو جبههی دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد. این گمان پیش میآید. خوب، راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانهی غفلت در او هست و پیداست که غافل، یا جاهل است، حکم بکنیم به این که این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، میفهمیم که منافق است.
پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است، آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است که آن قضایای صدر اسلام با همهی شگفتآوریش پیش آمد؛ قضایایی که تا حادثهی کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثهی کربلا کوچک بود – چون حادثهی کربلا اوج این قضایا بود.
بعدها ائمه (علیهمالسلام) خانهنشین شدند، خیلی از مسلمانها از در خانهی آنها کنار رفتند؛ اما اینها در مقابل حادثهی کربلا، در مقابل شهادت جگرگوشهی پیغمبر، در مقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشیگریها با اولاد پیغمبر، کوچک بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. پس پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر – شصت سال بعد از هجرت – این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین – به خاطر عدم امکان معرفت و شناسایی – دچار آسیبهایی بودن. عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود.بخشی از قبیل دستهی اولِ منافقین بودند؛ یعنی کسانی که ایمانی نداشتند، برای خرابکاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان کردند، اظهار بیایمانی نکردند. بعضی از این قبیل بودند که اینها معمولاً در اقلیت هستند، کمند. بعضی از نوع دستهی دوم منافقین بودند، یعنی کسانی که جزو خیل عظیم مؤمنین هستند، اما بهخاطر بیاحتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب میشوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد کرد.
مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن که امکان شناسایی است، استفاده کنند، این معیار را بایستی به کار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است. امام (رضواناللَّه علیه) بارها این مطلب را بیان میکردند که هر وقت دشمنان از ما بدگویی میکنند، ما خوشحال میشویم؛ میفهمیم که در رفتار خودمان – که رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است – جوری حرکت کردهایم که آنها را عصبانی کرده است، پس درست حرکت کردهایم.
وای به آن وقتی که آنها از ما تعریف کنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا کنیم، فکر کنیم مقصودشان چیست؟ در ما چه مشکلی بهوجود آمده است که از ما تعریف میکنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی میکنند؛ به کسی هیچ علاقهیی هم ندارند، ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یکی تعریف میکنند. این را هم ما در این دورههای زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشتهایم. گاهی از کسی یا جمعی تعریف میکنند، در حالی که با آنها دشمنند؛ برای این که دیگران را به آنها بین کنند، از آنها تعریف میکنند. ما این را هم داشتهایم. حیلههای دشمن حیلههای گوناگونی است.
البته من اینجا آنچه که به عنوان نکاتِ قابل ذکر، مطرح کردم، میلی طولانی است و قصدم این بود که امروز حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم در این باره صحبت کنیم، لیکن هم وقت قدری گذشته، هم من خسته شدم. انشاءاللَّه این بحث را میگذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب دیگری مطرح میکنم؛ اما این سفارش را به همهی شما برادران عزیز میکنم که با پدیدهی نفاق، هوشمندانه برخورد کنید.
پدیدهی نفاق، از آن پدیدههای خطرناک است؛ و همیشه به یاد داشته باشید که آن چیزی که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور و بر پیغمبر و خود نبی مکرم اسلام و بهترینِ مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد – نمیگوییم ضایع و باطل کند؛ چون ضایع که نمیشود کوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر – نیروها و لشکرهای دشمنان قدارهکش و واضح نبود؛ بلکه حیلهها و تکرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. کسانی که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهراً چهرهی اسلامی به خود میگرفتند. یا از منافقین دستهی اول بودند، یا از منافقین دستهی دوم.
اگر توجه به این باشد، هوشیاری در مقابل مسألهی نفاق و منافق، در جای خود قرار خواهد گرفت؛ و من اصرار دارم که روی مسألهی منافقین در قرآن – آیات مربوط به منافقین – مطالعات خوبی انجام بگیرد کارهای اساسی بشود بنده هم اگر انشاءاللَّه یک وقتی فرصت بود و مناسبتی بود و جمعی مثل عزیزان بودند، انشاءاللَّه اگر عمری بود، یک روزی این بحثها را به طور مستوفا و مفصل خواهم کرد.
پروردگارا! به محمد و آلمحمد ریشههای نفاق را از دلهای ما بر کن.
پروردگارا! ایمان و محبت به خود را در دل ما راسخ کن.
پروردگارا! ما را از اولیای خود هرگز جدا مکن. ما را به دشمنان خودت قدمی نزدیک مفرما.
پروردگارا! ما را فریفتهی لبخندهای دشمنان خودت مگردان.
پروردگارا! ما در میدان دفاع از حق تو – حقایق عالم آفرینش – پایداری و شجاعت ببخش.
پروردگارا! به محمد و آلمحمد، قلب مقدس ولیعصر را از ما خشنود کن؛ روح مطهر امام و شهدای عزیز را از ما خشنود کن.
پروردگارا! اسلام را در هر نقطهیی از نقاط عالم که هستند نصرت عنایت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منکوب بفرما.
و عجل فی فرج مولینا صاحب الزمان
به نقل از پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری
۲ Comments
۳ آبان ۱۳۹۹ at ۶:۱۸ ب٫ظ
مشتاق
سلام،لطفا اخبار تصویری مراسم خاطره ماندگار در سپاه سیدالشهداء(ع) را بارگزاری کنید./ممنون.
۲۸ مهر ۱۳۹۹ at ۰:۰۰ ق٫ظ
منتظر
لطفا اخبار و گزارش تصویری مراسم را بارگزاری کنید.ممنون