- به روایتِ شهید محسن وزوایی:
خدا را شاهد می گیرم هنگامی که به واسطه ی اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم و خون زیادی از بدنم رفته بود، به کمک الهی نجات پیدا کردم و در بیمارستان زجر زیادی می بردم!
آنگونه که شاید قابل تصور نباشد!
به طوری که در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمی آرام گرفتم!
اما هنگامی که درد می کشیدم ، در عین زجر بدنی ، از لحاظ معنوی و روحی در زجر و عذاب نبودم!
حس می کردم که بار دوشم سبک می شود!
و هنگامی که پرستار مراقب من ، به مسخره گفت: چرا این کارهارا کردی و خودت را به این روز انداختی؟ به همان خمینی بگو تا بیاید درستت کند.
به او گفتم: خدا خودش درست میکند!!!
همینطور هم شد. خدا خودش نجاتم داد…
ولله قسم وقتی کمی از فشار کارم کم می شود، در خود احساس ضعف و کوچکی می کنم!
آخر میدانید ای امت شهید پرور ایران، امروز در شرایطی هستم که لحظه ای غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
- خدا خودش درست می کند!!!
در عملیات بازی دراز هلی کوپترهای عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند!
در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت: پس آنها که قرار بود ما را پشتیبانی کنند، کجایند؟ جرا نمی آیند؟! چرا بچه ها را به کشتن می دهی؟
وزوایی سرش را برگرداند، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد؛
صدایش در فضا پیچید که می گفت: أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ…
بچه ها با او شروع به خواندن کردند.
در همین لحظه یکی از هلی کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند.
بازتولید(جمع آوری اینترنتی)