درباره شهید رضا ایزدیار
در روزگاری که دنیا، ظلمت و پلیدی را آبستن بود، غیور مردانی از سرزمین دل ها پر کشیدند تا میان خلنگزارهای اسارت، گلستان آزادی را به ملت های بی گناه هدیه دهند. پناه و بهانه ای برای لبخندهایِشان باشند.
و دشمن یکه تازانه می تاخت و می کشت و می برد و دست غارت به سر و روی شهر ها می کشید و به خیال خام خود، خواب پنبه دانه می دید.
در این شرایط بود که مردان بزرگ سرزمین من، مرزی شدند بین اسارت و حریت. دلاورانه ایستادگی کردند و اجازه ندادند دست متجاوز به حریم امن مردمانی بیگناه پیشروی کند. مردمانی که شاید زبان و فرهنگ و موقعیت جغرافیایی حیاتشان کیلومترها با این دلاوران فاصله داشت اما ندایی واحد همگی آنها را بهم پیوند می داد. آن ندا “انسانیت” بود. ندایی که به واسطه ی آن کودکان کم سن و سال بفهمند تنفس در هوای آزادی چه رنگ و طعمی دارد، که بزرگ ترها خیالشان آسوده شود، که مشتی شود بر سر و صورت و بدن جاهلانی که گوششان را به ناحق پر کرده اند و غفلت هوش و حواسشان را ربوده.
این غیور مردان سرزمین من دلی دریا دارند. الفبای عشق را به درستی آموخته اند و تلاش می کنند پرچم ولایت را سر افراز نگه دارند تا سرانجام روزی به دست صاحب حقیقی اش برسد.
تا جهان را با عدالت فرش کنند. خون و خون ریزی و جنگ رخت بر ببندد و دنیا فارغ شود.
تا آن زمان این پرچم را باید بالا نگه داشت.
زینب رسولی