خلوت با معشوق

درباره شهید رضا ایزدیار به روایت همسر شهید:

یکی از همرزمانش می گوید: دو شب قبل از عملیات اصرار داشت حتما به زیارت حضرت زینب برویم. می گفت شاید دیگر فرصت نشود. ما هم قبول کردیم. با آن که هوا سرد بود، تنگ هم پشت وانت نشستیم و راهی شدیم.

در حرم، رضا پیشنهاد داد از هم جدا شویم و با خود خلوت کنیم.

زیارت که تمام شد چشمانش را سرخ و چهره اش را آشفته دیدیم. شاید می دانست قرار است اتفاقاتی بیفتد. دو روز بعد بود که در عملیات به شهادت رسید.

***

پیکرش یک سال بعد از شهادت به وطن رسید.

همسرش با آنکه بی تابِ بازگشتش بود، اما وقتی متوجه شد پیکر شهیدش برای مبادله در دست داعش مانده، قاطعانه گفت: نمی خواهم بخاطر پیکر شهید حتی یک اسیر داعشی آزاد شود. شهید را در راه خدا دادیم و پس نمی گیریم.

***

فرمانده اش تعریف می کند:

اسمش را در لیست اعزام نمی نوشتند. آنقدر رفت و آمد و پیگیر شد و اشک ریخت تا بالاخره با رفتنش موافقت شد. می گفت در این دنیا کاری ندارم بگذارید بروم.

بازتولید (زینب رسولی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search