درباره شهید رضا ایزدیار به روایت همسر شهید:
یکی از همرزمانش می گوید: دو شب قبل از عملیات اصرار داشت حتما به زیارت حضرت زینب برویم. می گفت شاید دیگر فرصت نشود. ما هم قبول کردیم. با آن که هوا سرد بود، تنگ هم پشت وانت نشستیم و راهی شدیم.
در حرم، رضا پیشنهاد داد از هم جدا شویم و با خود خلوت کنیم.
زیارت که تمام شد چشمانش را سرخ و چهره اش را آشفته دیدیم. شاید می دانست قرار است اتفاقاتی بیفتد. دو روز بعد بود که در عملیات به شهادت رسید.
***
پیکرش یک سال بعد از شهادت به وطن رسید.
همسرش با آنکه بی تابِ بازگشتش بود، اما وقتی متوجه شد پیکر شهیدش برای مبادله در دست داعش مانده، قاطعانه گفت: نمی خواهم بخاطر پیکر شهید حتی یک اسیر داعشی آزاد شود. شهید را در راه خدا دادیم و پس نمی گیریم.
***
فرمانده اش تعریف می کند:
اسمش را در لیست اعزام نمی نوشتند. آنقدر رفت و آمد و پیگیر شد و اشک ریخت تا بالاخره با رفتنش موافقت شد. می گفت در این دنیا کاری ندارم بگذارید بروم.
بازتولید (زینب رسولی)