درباره شهید محمود معزپور
به روایت دوستان و همرزمان شهید:
یک روز صبح وقتی بیدار شدیم و از چادرها بیرون آمدیم با کمال تعجب دیدیم تمام کفشها واکسزده و مرتب پشت سر هم قطار شدند. از هرکسی سوال کردیم “چه کسی این کار را انجام داده” هیچکس پاسخگو نبود. ما هم دیگر پیگیر نشدیم. اما روز بعد هم همین آش بود و همین کاسه.
کنجکاویمان بدجوری گل انداخت. باید میفهمیدیم این آدم کیست که میآید و پنهانی کفشها را برق میاندازد و ناپدید میشود؟
یک شب همگی با هم تصمیم گرفتیم بیدار بمانیم تا سر بزنگاه، مچ این خیر بی نام و نشان را بگیریم.
مدتی که گذشت، دیدیم محمود آمد. در سکوت کامل شروع کرد یکی یکی کفشها را تمیز کردن و واکس زدن.
البته چیزی جز این از او انتظار نمیرفت، نمیدانم چرا با مَنِشی که از او سراغ داشتم، لحظهای شکم به آن نرفت که کار، کار محمود باشد.