درس بخوان دختر!

درباره شهید عبدالله قره تگینی به روایت خواهر شهید

من تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم. نه علاقه‌ای به مدرسه داشتم و نه آن زمان کسی به چنین مسائلی اهمیت می‌داد. خانه نشین شدم و از این وضعیت راضی بودم.
از ماه مهر گذشته بودیم که روزی به منزل برادرم رفتم. به تازگی از جبهه برگشته بود و من سخت دلتنگ.
پرسید: برای چه آمده‌ای اینجا؟
گفتم: مدرسه که نمی‌روم. گفتم سری به برادرم بزنم.
به شدت ناراحت شد. این را از چشم‌هایش خواندم. گفت: حتما باید درس بخوانی. باید به مدرسه برگردی و تحصیلت را ادامه بدهی.
هرچه قسم و آیه دادم که از درس خوشم نمی‌آید افاقه نکرد. دستم را گرفت و از میدان خراسان تا ته اتابک خیابان‌ها را متر کردیم و به خیلی از مدارس سر زدیم. چون از سال تحصیلی گذشته بود جا نداشتند که مرا ثبت نام کنند. با این حال، باز هم برادرم ناامید نشد. انقدر پرس و جو کرد تا موفق شد.

من که تسلیم شده بودم دیگر حرفی نزدم. انگار خیالش راحت شده بود. دست رو شانه ام گذاشت و گفت: تو حتما باید برای خودت کسی بشوی. سخت بچسب به درس و مشقت. اینطوری آینده‌ات روشن خواهد بود.

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search