رفته بود قرارگاه حمزه. فرمانده قرارگاه حاج حسن بهمنی بود داود خیلی علاقه داشت که مسئولیت یکی از شهرهای کردستان را به عهده بگیرد. حاج حسن هم باتوجه به شناختی که از داود داشت به او مسئولیت داد. رفت کردستان اما این مسئولیت داود را راضی نکرد. گفت: “اینجا راحت نیستم و این مسئولیتها مرا راضی نمیکند. اینجا جنگ، جنگ سرد است، من جنگ رو در رو و حضور در عملیات را ترجیح میدهم؛ حتی اگر یکبار در سال باشد.” و به همین دلیل استعفا داد.
مدتی هم داوود به همراه بقیه نیروها به مقر اسرائیلیها میرفت و عکس و پرچم کشور ایران را روی تانکها و تجهیزات دشمن میچسباند و به مقر خودی برمیگشت. روز بعد وقتی با دوربین به پادگان اسرائیلیها نگاه میکردند وحشت اسرائیلیها از اوضاع به هم ریختهشان مشهود بود و شجاعت داود مثال زدنی.
شهره به دریادل بود. هیچ چیز به اندازه جان نیروها تا حد ممکن برایش مهم نبود. چادر فرماندهیاش همیشه بین نیروها برپا بود و تابلوی «خدمتگزاران» در جلوی آن به چشم میخورد. صفای خاصی داشت با آن پای مجروح و لنگ جرات و جسارت یک شیرمرد را داشت. پای بیحسش را جلو میانداخت و سر ستون حرکت میکرد. گاهی اوقات نیروها با او شوخی میکردند و میگفتند: “حاج داود اگر توی خیابان راه برود همه ترکشهایش صدا میدهد.” کل بدنش آسیب دیده بود. اگر جنگ تمام میشد و برمیگشت به یک بازسازی کامل احتیاج داشت! غمهایش برای خودش بود و شادی هایش را بین نیروها تقسیم میکرد. میگفت: “اگر روزی جنگ تمام شود فقط در بسیج خدمت میکنم و لا غیر.”
*شهید داوود حیدری در نوزدهم اسفندماه ۱۳۶۵ در ۲۳ سالگی با سمت فرماندهی گردان زهیر در پدافندی کربلای۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۸۱ و جدا شدن سر از بدن مطهرش، به شهادت رسید و به دیدار مولایش شتافت.
One Comment
۱۴ تیر ۱۳۹۹ at ۷:۳۱ ب٫ظ
سعید اردستانی
سلام.سردار شهید داود حیدری از فرماندهان کم نظیر لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا ع بود. روحش شاد