دل نبستن…

خاطره خانم فاطمه کرمانی درباره سردار شهید حاج یدالله کلهر

حاج یدالله کلهر همیشه مراقب بود تا چیزی در عزم و اراده اش خلل وارد نکند تا از هدفی که داشت، باز نماند.

تنها فرزندش، ده روزه بود که حاجی به مرخصی آمد. قرار نبود زیاد بماند، فقط آمده بود سری به خانواده بزند و دوباره برگردد جبهه.

وقتی به خانه آمد، همسرش گفت: مریم را بیاورید تا حاجی ببیند

اما حاج یدالله گفت: نه! نیاوریدش! من نمی‌توانم زیاد بمانم و باید زود برگردم.

او نگران بود بچه را ببیند و آن وقت مهر پدر و فرزندی پای رفتنش را زنجیر کند. با آنکه خیلی به خانواده‌اش علاقه داشت، بدون آنکه فرزند تازه به دنیا آمده‌اش را ببیند، دوباره راهیِ جبهه شد…

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search