خاطره برادر ابوالحسن غفاری (رزمنده گردان قمر بنی هاشم)، درباره شهید مجتبی صفدری
مجتبی صفدری؛ مسئول دسته بود.
او از مربیان کارکشته و ماهر گروهان فتح بود.
روزی در اردوگاه کوثر، در حال آموزش آمارگیری به رزمندهها بود، شیطنت بعضی از بچه ها گل کرد و آمار درست در نیامد.
تمرین آمارگیری به این صورت بود که نفر آخر ستون، آهسته به نفر جلوتر از خودش می گفت: “یک”، او هم به نفر جلویی می گفت: “دو”… به همین ترتیب، شماره به آخر ستون می رسید و فرمانده دسته، آخرین شماره را دریافت میکرد و تعداد نفرات دسته معلوم میشد. هدف از آموزش آمارگیری این بود که اگر در تاریکی شب، عناصری از دشمن وارد ستون شدند یا کسی از ستون جا مانده بود، مشخص شود.
آن روز، صفدری چندبار آمار گرفت، ولی بچهها عدد را کم و زیاد میکردند و عدد نهایی با واقعیت جور در نمیآمد.
صفدری که متوجه کار عمدی بچهها شد، شروع کرد به حرف زدن برای رزمندهها:
… شما برای شوخی و ادا بازی به اینجا نیامدهاید. اگر احساس تکلیف و وظیفه میکنید، نباید اینطور شلوغ کاری کنید. برگردید سر خانه و زندگیتان! میخواهید در همین نزدیکیها حمیدیه را نشانتان دهم که چگونه دشمن، مردم بیگناه و بیچاره را در آن منطقه به خاک سیاه نشانده و به جان و مال و ناموسشان رحم نکرده؟ نه به جوانانشان رحم کرد، نه به پیران و زنان و دختران جوان. اگر برای خدا به جبهه آمدهاید، باید به فکر نابودی چنین دشمنی باشید، نه اینکه آموزش را سرسری بگیرید…
آنقدر تاثیرگزار صحبت کرد که حرفهایش مانند پتکی بر سرمان فرود آمد و همه را منقلب کرد.
***
در عملیات والفجر۸؛ لحظات نزدیک به غروب که همه گردان در خرمشهر جمع شده بود، کاری داشتم. برای همین، به سمت سالن و اتاق خودمان رفتم. سالن و اتاقها، حتی اتاق مسئولین گروهان، خالی بود. تنها کسی که دیدم، شهید مجتبی صفدری بود.
او با عجله آمد، بلوز نظامیاش را درآورد و پیراهن نو و سفیدرنگ یقه طلبگی را به تن کرد. بعد هم دوباره بلوز نظامیاش را روی آن پوشید و از اتاق بیرون رفت.
یقین کردم که آن پیراهن سفید را به عنوان کفن میپوشید.
بعدها از دوستانش شنیدم که غسل شهادت هم انجام داده بود.
او در همان عملیات، مزدش را گرفت و در امالرصاص به فیض شهادت رسید.
ارسالی کاربران