به خاطر دارم که از پادگان امام علی سنندج، رفتیم به “دوپازه” جهت پدافندی.
بعد از حدود یکماه پدافندی، ما را به اردوگاه قائم بردند و از آنجا نیز، چند روز بعد، سوار بر کامیون رفتیم تا پل سیدالشهدا علیه السلام.
به پل که رسیدیم، پیاده شدیم و بقیه مسیر را پیاده طی کردیم تا به پلی دیگر رسیدیم؛
پل وحشتناکی که بر روی رود قلهچولان قرار داشت.
رد شدن از پل، شاید از ایستادن مقابل دشمن هم سختتر بود!
هر طور که بود، در تاریکی شب، از پل رد شدیم…
آنطرف پل، وارد غار شدیم و استراحت کردیم.
صبح که بیدار شدیم و دوباره پلی را که از آن رد شده بودیم دیدیم، باورمان نمیشد که از آن عبور کردهایم!
* * *
دوباره راه افتادیم و چند ساعت دیگر پیادهروی کردیم و از میان برف و رودخانه کنار جاده گذشتیم تا عاقبت رسیدیم پای کار و تازه باید عملیات میکردیم!…
گاهی اوقات، شرایطی که باید طی میکردیم تا به عملیات برسیم، به اندازه خود عملیات، نفسگیر و سخت بود… شرایطی که هیچکس توان توصیفش را ندارد و فقط کسانی که رفته و از نزدیک دیدهاند، میدانند چه بود…
* * *
عملیات انجام شد و طی آن، گردان المهدی عج شهدای بسیاری تقدیم کرد.
من هم بر اثر موج کاتیوشا مجروح و به بیمارستان صحرایی منتقل شدم.
اگرچه خودم را رزمنده نمیدانم، اما خدا را سپاس میگویم که چند صباحی را با رزمندگان واقعی گذراندم و انسانهای خالصی را دیدم که نظیرشان را در هیچکجا و هیچدورهای نیافتم.
خاطره برادر محمدرضا مفخمی رزمنده گردان حضرت قاسم
ارسالی کاربران