سکوت پدر…

درباره شهید عباس بیات به روایت محسن اربابیان

پنجشنبه دوم شعبان سال ۶۶ دمادم غروب توی خانه بودم که حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان تخریب تماس گرفت و یک لیست از بچه ها را خواند و گفت سریع آنها را پیدا کنم و به اتفاق برویم منطقه.

  • مجید روزبهانی (جانباز)
  • عباس بیات (شهید)
  • حمید محمدی (شهید)
  • عبدالله محمدحسن (جانباز)
  • کاظم بیگدلی (شهید)

قرار بود چند نفر دیگر هم به ما ملحق شوند: غلامرضا میرزاخانی و سرآبادانی و مظهری.

به سختی آدرس هر کدامشان را پیدا کردم. دست آخر رفتم خیابان قزوین ۱۶ متری امیری، برای پیدا کردن عباس بیات. پدرش ساندویچی داشت. با او سلام و احوالپرسی کردم و سراغ عباس را گرفتم.

پدرش نگاهی به من کرد و پرسید: چه‌کارش داری؟

گفتم: دوستش هستم!

همینطور که نگاهم می کرد بعد از سکوتی نسبتا طولانی، با اکراه اشاره کرد که برو خانه است!

خلاصه رفتم و عباس را هم خبر کردم.

فردای آن روز یعنی شنبه به اتفاق همه دوستان بجز مجید روزبهانی که قم بود (و قسمتش شد برود  کربلای ۸ و پایش را جا بگذارد) از پادگان رفتیم ترمینال و حرکت کردیم به سمت منطقه.

منبع: سایت الوارثین

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search