حسین راحت، از همان هجدهمین روز بهمن ماه ۱۳۳۷ که قدم در این دنیای مادی گذاشت، همواره با مشکلات کوچک و بزرگ، دست به گریبان شد.
یکساله بود که طعم تلخ بیپدری را چشید و از داشتن پدری مهربان و با تقوا محروم شد.
او با مشکلات سخت زندگی روستایی در دهه ۳۰ و ۴۰، کنار آمد و بالید و رشد کرد.
۱۲ ساله بود که ناچار به مهاجرت شد و این بار، رو در روی مشکلات زندگی در شهر شلوغ و پر هیاهوی تهران قرار گرفت.
دیری نپایید که برای امرار معاش، ناگزیر به ترک تحصیل شد و به همراه برادر بزرگش، به کار بنایی روی آورد.
سال ۱۳۵۴؛ هنوز کامش از ازدواج، شیرین نشده بود که غم تلخ بیمادری بر دلش سایه افکند؛ مادری که برایش، هم پدری کرده بود و هم مادری.
چندی بعد، حسین بود و مشکلات ناشی از ستم و بیعدالتی رژیم ستمشاهی. او در این راه هم، همگام با مردم مسلمان و انقلابی، از جان مایه گذاشت.
چیزی از جشن پیروزی انقلاب نگذشته بود که او هم مانند تمام جوانان غیرتی وطن، متحمل جنگ تحمیلی شد.
حسین راحت، در جبهه های جنوب و غرب ایران، خوش درخشید.
او در هنگامۀ عملیات والفجر مقدماتی هم خوش درخشید، آن لحظهای که برادرش، درست در کنارش به شهادت رسید و حتی پیکرش را هم نتوانست به عقب بیاورد.
او حالا استوارتر و مصممتر، در راهی که برگزیده بود، پیش می رفت.
در عملیات سر پل ذهاب پردههای گوشش پاره شد و به خیل جانبازان پیوست، اما باز هم کنار نکشید. او راحتی روحش را توی سنگرها و پشت خاکریزها جستجو میکرد تا سرانجام، اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر، وقتی که با قایق، برای شناسایی منطقه رفته بود، هنگام بازگشت، مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر و قلب واقع شد و برای همیشه راحت شد و به سوی معبودش پرواز کرد.
بازتولید (جمعآوری اینترنتی و فضای مجازی)