شهید اسماعیل مسلمی

نام : اسماعیل

نام خانوادگی : مسلمی بی هندی

نام مادر :

نام پدر : منصور

تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۶/۲۲

محل تولد : تهران

وضعیت تاهل :

تحصیلات:

سن : ۲۱ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱

محل شهادت : ام الرصاص

عملیات: والفجر۸

رجعت: ۱۳۷۷/۶/۱۶

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

گردان: حضرت علی اکبر(ع)

مزار : کرج، امامزاده محمد

زندگینامه

«شهید اسماعیل مسلمی» بیست و دوم شهریور ۱۳۴۳، در شهر تهران چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در شهر تهران با موفقیت به پایان رسانید. بعد ازاخذ دیپلم دررشته اقتصاد اجتماعی تحصیل می کرد که به انقلاب فرهنگی برخورد کرد و به علت بسته بودن دانشگاه دیگر نتوانست ادامه تحصیل بدهد. سپس به صورت داوطلب در سال ۱۳۶۰، از سپاه کرج عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید.

در عملیات رمضان، فشنگ کالیبر ۷۵ به پای اسماعیل اصابت کرد. وی روی ماسه های گرم تابستان بی هوش شده و در حالیکه به روی زمین افتاده بود به وسیله امدادگران به پشت جبهه اعزام شد و بعد از درمان دوباره به جبهه های جنوب اعزام شد.

دوباره از ناحیه کتف، نزدیک به نخاع، آسیب دید ولی باز دست از مبارزه بادشمنان برنداشت تا سرانجام در بیست و دوم بهمن ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۸ در منطقه ام الرصاص بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل می گردد و پیکرش مفقود شد. ۱۳ سال بعد در شانزدهم شهریور ۱۳۷۷ به آغوش خانواده بازگشت و در «امامزاده محمد» به خاک سپرده شد.

وصیتنامه

«بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا و بل احیاء عند ربهم یرزقون.

و مپندارید آن‌هایی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می‌برند.

با سلام خدمت امام زمان منجی عالم بشریت و با سلام و درود خدمت قائد اعظم حضرت امام خمینی پرچمدار راهیان خط کربلا که بر یزید و یزیدیان شورید و طاغوتیان زمان را از صحنه کشور بر انداخت و چون ابراهیم بت شکن بت‌های خودخواهی و خودپرستی را در هم شکست و می‌رود تا پرچم لا الا اله الله و محمد رسول الله را در بالاترین نقطه جهان به اهتزاز در آورد.

ای امام! ای رهبر! مسلمانان و ای امید مستضعفان جهان من عاشق خدا عاشق شهادت و عاشق توام من در مکتب حسین راه و رسم ایثار و فدارکاری را آموختم و در خط تو که همان خط خدا و اولیاء وانبیاء است گام نهادم و تا پای جان از آرمان و عقیده‌ام دست بردار نیستم آنچه من از انقلاب آموختم اخلاص و ایثار بود.

پدر عزیزم سلام، من می‌دانم شما پدر مهربان و دلیر در مقابل دشمنان مبارز و حاضر هستی تمام خانواده خود را در راه اسلام یعنی خدا بدهی و خوشی آخرت زمان معاد را بر خوشی دنیوی ترجیح می‌دهی خوشا به حال تو پدر که اجر و ثواب تو بیشتر از یک شهید است. برایم گریه شادی سرده که من با شهادت عروسی کرده‌ام. خداحافظ پدر عزیز و مهربانم.

مادر عزیزم سلام! قامتت را استوار نگهدار و سرت را بالا بگیر و افتخار کن به اینکه تو و فرزندانت توانسته‌اید به حال اسلام و مسلمین مفید واقع شوید. مادرم! از اینکه در عنفوان جوانی ترا ترک می‌کنم بر من خرده نگیر چون مگر می‌توانستم نزد شما بمانم و بر زندگی عادی و روزمره‌ام ادامه دهم در حالیکه دین و آیینم در معرض خطر افتاده و خاک مقدس میهنم جولانگاه چکمه‌های دشمن گشته بود. خداحافظ مادر عزیز و مهربانم.

خواهر عزیز و مهربانم من می‌دانم که غم از دست دادن برادر بسی مشکل و دشوار است اما مگر غم از دست دادن حسین (ع) برای زینب (ع) آسان بود؟

همانگونه که من از آقا و سرورم درس جهاد و شهادت را آموختم تو نیز از خواهر او درس استقامت و شکیبایی بگیر و مقاوم باش خداحافظ خواهر مهربانم.

برادران مهربانم سلام!

به شما وصیت می‌کنم که در راه خدا مبارزه کنید و عوامل ضد اسلام را سرکوب نمایید هر چند که به قیمت جان شما تمام شود و بدانید که سرانجام حق پیروز است و ما که اطمینان داریم در راه قدم برداشته‌ایم و حق با ماست از شهادت چه باکی داریم مقاوم باشید و امام را تنها نگذارید برادران عزیزم. خداحافظ

ای ملت شهید پرور تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی پشتیبانی قاطع و بی‌دریغ از جمهوری اسلامی و پیوستن به خط امام که همان خط اسلام و محمد (ص) است، می‌باشد از توطئه‌های دشمن آگاه باشید و هیچ وقت امام عزیز و رهبر انقلاب را تنها نگذارید با بی‌حجابی این هدیه استعمار مبارزه کنید و نگذارید با وجود داشتن این همه شهید بدست این فریب خوردگان تمدن غرب، انقلاب تضعیف گردد.

سخنی با برادران هم محلی خود دارم؛ تقاضا دارم که راه امام خمینی که همان راه الله است در پیش گیرید و به مال دنیا اهمیت ندهید که همه ما رفتنی هستیم و با خود هیچ نمی‌بریم راه جبهه‌ها را پیش گیرید و بی‌تفاوت نباشید. مبادا خواب غفلت بمیرید که علی (ع) در مهراب عبادت شهید شد. مبادا در حال بی‌تفاوتی بمیرید که علی‌اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.

سخنی با همرزمان و دوستانم همان‌هایی که معلمان من بودن دارم عاجزانه از شما می‌خواهم که مرا دعا کنید و بی‌تابی نکنید زیرا شما نیز به آن آرزویی که من داشتم و به آن رسیدم خواهید رسید به خدا توکل کنید و صابر باشید و یار صدیق امام؛ خداحافظ دوستان مهربانم .

سخنی با امت حزب الله رجائی شهر دارم به شما گوش زد می‌کنم که عده ناچیز و قلیلی سعی در تضعیف برادران وفادار به انقلاب را دارند این عده ظاهر جالبی دارند و بسیاری از شما با این عده آشنایی دارید و از این عده پشتیبانی می‌کنید من از شما خواستارم که گول ظاهر افراد را نخورید و هر کسی که دم از انقلاب زد، نگویید آدم مخلصی است. شهید خیاط زاده نیز در وصیت‌نامه خود اشاره‌‌ایی به این افراد کرده بود این افراد را شناسایی کنید و از خود برانید.

در پایان از همه تقاضای حلالیت دارم. اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ حسینی و خط امام عزیزم نیستند بر من نگریند و بر جنازه‌ام حاضر نشوند. باشد که شهدا آنان را را متحول سازند، جنازه‌ام را هر کجا که پدر و مادرم صلاح دانستند به خاک بسپارید. (از پدر و مادرم تقاضای حلالیت دارم).

قسم به اشک تو مادر که مرد جنگم من

من آن یلم که به میدان چو شیر غرانم

بروز رزم سلحشور مرد ایرانم

شهید گر شوم از خون شوی تو پیرهنم

که بود لاله دهد قطره قطره خون تنم

مریز اشک و مکن ناله در شهادت من

که مرگ سرخ بود لحظه ولادت من

من از تو هستم و در من هر آنچه هست تویی

تو از ندایی پیروز و بی‌شکست تویی

به هوش باش و در این رزگه شو خاموش

رسالت من از آن پس تو می‌کشی بر دوش

پاسدار با وفای امام خمینی اسماعیل مسلمی

خاطره
  • مادر شهید :

زمانیکه اسماعیل مجروح شده و به بیمارستان منتقل شده بود، وقتی او را از اطاق عمل بیرون آوردند، هنوز چشمهایش بسته بود اما مرتب امام را دعا می کرد. می گفت: «خدایا تمام دوستانم شهید شدند. چرا من شهید نشدم؟»

انقدر ناله هایش جانسوز بود که تمام کادر بیمارستان را به گریه انداخت.

نمایه محتوا : آرشیو سایت گردان حضرت علی اکبر(ع)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search