نام: اصغر
نام خانوادگی: خزمنش فرد
نام مادر: اقدس
نام پدر: کاظم
تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۶/۱
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: دوم راهنمایی
سن: ۲۴ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلای۵
گردان: حضرت قاسم
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مسئولیت: –
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۴۰، ردیف۳۴، شماره۲۳
- بسیار با معرفت بود. به جای پیرمردها در صف نفت می ایستاد و سهمیه شان را برایشان می گرفت و تا خانه هایشان می برد.
- به خاطر کمک به رفع مشکل مالی دوستش، از پدرش پول قرض گرفت.
زندگینامه
شهید اصغرخزمنش در اولین روز از آخرین ماه تابستان ۱۳۴۱ در تهران دیده به دنیا گشود. خانوادهی او بسیار مذهبی، متدین و معتقد بودند. پدرش در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت هایی پرثمر داشت چنانچه توسط ساواک دستگیر و تحت شکنجه های بسیار قرار گرفت.
اصغر نیز تحت تاثیر جو خانواده و محیطی که در آن پرورش یافته بود از همان سنین کودکی پایش به مکتبخانه باز شد. تعالیم دینی را فرا گرفت و با همان سن کمی که داشت قرآن را بسیار شیوا تلاوت می کرد.
بعد از آن به مدرسه رفت و درسش را تا دوم راهنمایی ادامه داد.
او در کنار درس و تحصیل همواره در مسجد حضور پررنگی داشت. بسیار فعال و پر جنب و جوش بود و لحظه ای از پا نمی نشست. او روزهایش را در کارگاه دوزندگی می گذراند و شب ها در مسجد به کارهای فرهنگی و نظامی مشغول بود.
در بحبوحه ی جنگ و شرایطی که آن زمان در جامعه حاکم بود برای انجام وظیفه به ارتش رفت و از آنجا به کردستان اعزام شد و تحت آموزش شهید سرهنگ صیاد شیرازی قرار گرفت. بعد از این که دوره ی خدمتش به پایان رسید مدتی را در بسیج محله مشغول کار بود. عاقبت به لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) پیوست و با گردان حضرت قاسم (ع) سوی جبهه شتافت.
در عملیات کربلای ۵ مجروح شد. او را در ماشین حمل و نقل مجروحان سوار کردند تا به عقب ببرند اما نیمه ی راه راکت هواپیمای بعثی به آمبولانس برخورد کرد و پیکر مجروح او همانجا مفقود شد.
خاطره
به روایت پدر شهید:
خیلی حواسش به اطرافیان و دوستانش بود. در عالم رفاقت، هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد.
روزی آمد و از من پرسید: می شود ۲۵ هزار تومان به من قرض بدهی؟
گفتم: این پول را برای چه می خواهی؟
گفت: یکی از دوستانم مشکلی دارد. وضع مالی اش چندان رو به راه نیست و ورشکست شده. می خواهم این پول را به او قرض بدهم تا کارش راه بیفتد.
اینچنین پول را از من گرفت و به او داد.
به روایت برادر شهید:
در روزگاری که سایه ی جنگ بر جامعه حاکم بود، بسیاری از مردم از لحاظ دسترسی به نفت و گاز در مضیقه بودند.
وقتی که سهمیه ی نفت می رسید، صف های عریض و طویلی بوجود می آمد. بعضی ها که مسنتر از دیگران بودند یا توانایی ایستادن در صف های طولانی را نداشتند، اصغر جایشان در صف می ایستاد، سهمیه ی آنها را می گرفت و می برد به خانه های شان.
نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید