شهید بهروز عبدی زاده
نام پدر : شیرعلی
تاریخ ولادت: ۲۱/۱/۱۳۵۰
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۰/۱/۱۳۶۷
محل شهادت: دربندیخان
عملیات: بیت المقدس ۴
مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۴۰ ردیف ۴ شماره ۱۱
زندگینامه شهید بهروز عبدی زاده
شهید بهروز عبدی زاده بیست و یکم فروردین ۱۳۵۰، در تهران دیده به جهان گشود.
پدرش شیرعلی (فوت ۱۳۶۴) پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بود و مادرش دختر نام داشت.
بهروز تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.
او به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
از خصوصیات بارز بهروز؛ شب زنده دارى، خواندن نماز شب، شرکت در مراسم دعاى کمیل و توسل و نماز جمعه، تواضع، فروتنى، ساده پوشى، ایثار، از خود گذشتگى، مخالفت با هواى نفس و ضدیت با حب دنیا بود؛ او بارها خون خود را به مجروحین جنگى اهدا نمود. با قرآن مأنوس بود و در این زمینه بسیار فعال بود؛ به طورى که بعضى از دوستانش به وى لقب کلید قرآن داده بودند. گریه هاى نیمه شب و سجده هاى طولانى وى تبلور خودسازى چند سالۀ او بود.
وی سرانجام دهم فروردین ۱۳۶۷، با سمت کمک تیربارچی در دربندیخان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و پاها، شهید شد.
مزار مطهر این شهید در بهشت زهرای تهران واقع است.
وصیتنامه شهید بهروز عبدی زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا و با سلام و درود بر آقا امام زمان و با سلام به خدمت آقا امام خمینی و با سلام به خدمت مادر عزیزم؛
مبدا ز هر سخن سخنی از خدا و پیامبر او
نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند؛ هر کس این دعا را نوشته و در کفن میت نهاده یا در دستش بگذارد، به خدا قسم، هرگز میت در قبرش عذاب نشود.
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم انّ هذا اوّل قدومی الیک فاکرمنی فانّ الضیف اذا نزل بقوم یکرم و انت اولی بالکرامه، الهی ما دمت حیّاً عصیتک و انت احسنت علیّ (الیّ) فالآن انقطع عصیانی فلا تقطع احسانک عنّی یا رب اعتقنی من النار بمحمّد و آله الاطهار الابرار الاخیار و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
ای خدای من اینک که نخستین گامهایم بسوی توست اکرامم فرما! چرا که چون میهمانی بگروهی درآید اکرامش کنند. حال آنکه تو بر اکرام سزاوار تری. خدای من تا زنده بودم عصیانت نمودم و احسانم کردی! اکنون که مجال گناه سلب گردیده از احسان دریغم مفرما! پروردگارا! من بحق محمد و آلش که پاکان و خوبان و نیکانند از آتش دورخ رهایم بفرما!
و درود و سلام خداوند بر محمد و آل اطهارش باد مادر جان سلام امیدوارم که حالت خوب باشد. مادر جان هنگامی که این وصیت نامه را می نویسم در فکر شما هستم.
خاطرات
مادر شهید:
بار آخرى که بهروز به جبهه اعزام مى شد قرآن را آوردم تا او را از زیر قرآن رد کنم.
بهروز به شوخى گفت: از زیر قرآن رد نمى شوم چون هر بار که این کار را مى کنى من شهید نمى شوم،
بعد گفت: اگر من شهید شوم چگونه مرا شناسایى مى کنى؟
به شوخى به او گفتم: تو شهید بشو، من مى شناسمت.
وقتی که رفت، گفتم: خدایا او را در راه رضاى تو مى دهم.
و این آخرین دیدار ما بود…