شهید جعفر حسینی

نام : جعفر

نام خانوادگی : حسینی

نام مادر : معصومه

نام پدر : محمدعلی

تاریخ تولد : ۱۳۴۹/۷/۱۴

محل تولد : اراک، بخش سربند، روستای رضاآباد

وضعیت تاهل : مجرد

میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی

سن اعزام :

سن : ۱۳ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷

محل شهادت : جزیره مجنون

عملیات : خیبر

گردان : حضرت قاسم علیه السلام

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

مسئولیت شهید : تیربارچی

مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۴۴، ردیف ۱۳۸

  • مادرش در دوره بارداری حالات معنوی خاصی پیدا کرده بود.
  • جعفر بعد از تولد مبتلا به بیماری سختی شد. پدر وی متوسل به حضرت قمر بنی هاشم(ع) شد و با نذر برای ایشان، شفای پسرش را گرفت.
  • از ۱۱ سالگی کنار برادرش خیاطی می کرد و بسیاری از پرچم های مسجد را به همراه برادرش دوخت.
  • شناسنامه اش را دستکاری کرد تا بتواند راهی جبهه شود.
  • وی به اسارت دشمن درآمد و به دلیل مجروحیت در اسارت به شهادت رسید.
  • موقع شهادت ۱۳ سال داشت.
  • پیکرش ۱۵سال بعد از شهادت به میهن بازگشت.
زندگینامه

شهید جعفر حسینی فرزند محمد علی در چهاردهمین روز پاییز ۱۳۴۹ در استان مرکزی اراک بخش سربند، روستای رضاآباد چشم به جهان گشود.

جعفر بعد از اینکه به دنیا آمد مبتلا به بیماری سختی شد. پدرش نذر و نیاز کرد و به قمر بنی هاشم(ع) متوسل شد و شفای او را گرفت.

جعفر سال ۱۳۵۵ در روستای رضاآباد وارد مدرسۀ محسنی شد و سال آخر ابتدایی را از شهرستان اراک به تهران آمد و در محله‌ی مسعودیه وارد مدرسه‌ی فلسطین شد. او کلاس پنجم را در این مدرسه تمام کرد اما دیگر درس را ادامه نداد.

وی از سن ۱۱ سالگی گاهی اوقات در کنار برادرش خیاطی می کرد. گاهی هم برای شرکت در نماز جماعت به مسجد می رفت. بسیاری از پرچم های مسجد را او به همراه برادرش دوخت. در همان سالها بود که شخصیت او دچار تغییر و تحول شد و به فکر رفتن به جبهه افتاد.

چون سن و سالش کم بود و او را نمی پذیرفتند، تاریخ تولد خود را عوض کرد و به سن خود افزود.

تنها ۲۳ روز از آغاز سال ۱۳۶۲ گذشته بود که از طریق پایگاه مالک اشتر به کردستان عازم شد و به عنوان تیربارچی مشغول خدمت شد.

جعفر بار دوم عازم منطقه جنوب شد و در عملیات خیبر شرکت کرد. وی در تاریخ ۷/۱۲/۱۳۶۲ به اسارت در آمد و درحالیکه زخمی بود و ۱۳ سال بیشتر نداشت به فیض شهادت رسید. پیکر او بعد از ۱۵ سال به میهن اسلامی آمد و در قطعه ۴۴ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند بخشنده مهربان

و با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی

و اینجانب جعفر حسینی فرزند محمدعلی، وصیتنامه خود را شروع می‌کنم:

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

گمان نبرید که کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مردگانند بلکه زندگانند و در پیش خدا رزق دارند و روزی می‌خورند.

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

در عشق قدم نهادن کسی را که مسلم شود تا خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار، عشق آتش است هرجا که رود سوزد و به رنگ خود گرداند و وجود عاشق از عشق است.

سلام بر پدر و مادر عزیزم، ای پدر و مادر عزیزم تا به حال مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و شهادت است و این احساس را در خود می‌بینم که تازه دارم متولد می‌شوم و زندگی جاویدان خود را آغاز می‌کنم.

شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوت می‌رساند و شهادت در راه خدا و اسلام شیرین است و مانند گل محمدی می‌ماند.

خدایا شهادتم را در راه اسلام و قرآن که خاری در چشم دشمنان است بپذیر.

و ای مادر مهربان و عزیزم سلام گرمم را بپذیر و حلالم کن و مبادا در شهادت من گریه کنی و اشک بریزی چون که این شهادت برای من عروسی است و باید برای عروسی پسرت جشن بگیری و خوشحال باش که این افتخار بزرگ نصیب پسرت شده.

و ای پدر ارجمندم مرا حلال کن و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب دفاع کن، شما هم خوشحال باش و برای این سعادتی که نصیب پسرت شد افتخار کن و جشن بگیر.

ای خواهر و برادران عزیزم شما را به خدا قسم که قدر و ارزش یکدیگر را بدانید و به هم کبر و حسد نورزید، و خلاصه از بدگویی با هم خودداری کنید و گرنه بعدا پشیمان می‌شوید.

و ای عزیزانم بهترین هدف؛ الله است و چیزی که می‌تواند ما را زودتر به الله برساند راه حق و خط صاف ولایت فقیه و امام خمینی است. تا جان دارید در این راه جان فشانی کنید حتی تا مرز شهادت و سنگر مسجد را خالی نکنید.

و ای برادر جانم ابوالفضل تو هم دنبال راه حق برو و شجاع باش.

و شما ای پدر و مادر عزیزم من یک ماه و نیم روزه قضا دارم و در حدود شش هفت ماه نماز قرض دارم یا بگیرید و یا بدهید بیرون بگیرند.

والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته

به امید پیروزی اسلام و فرج هرچه زودتر امام زمان

دوستدار شما جعفر

خاطرات
  • محمد کشاورزی (دوست شهید):

یک شب در خواب شهید جعفر حسینی را دیدم که به من گفت: ببین چقدر بزرگ شده ام. مثل مردها ریش درآورده ام و یک جای خوب و راحت زندگی می کنم.

او موقع شهادت، فقط ۱۳ سال داشت، اما انگار با شهادت، واقعا قد کشیده بود و مرد شده بود.

نمایه محتوا : گنجینه ل۱۰ / تولید

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search