نام: حسن
نام خانوادگی: حاتمی
نام مادر: ملوک
نام پدر: محرمعلی
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۶/۳۱
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: دیپلم اقتصاد
سن: ۲۲ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۲/۳۱
محل شهادت: شیخ محمد
عملیات: بیتالمقدس ۶
گردان: حضرت قاسم
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۵۳، ردیف۱۲، شماره۱۰۴
- از ۱۳ سالگی کتابهایش را زد زیر بغل و راهی جبهه شد و دیپلمش را در جبهه گرفت.
- بارها در جبهه به سختی مجروح شد و حتی یک چشم خود را از دست داد و به افتخار جانبازی نائل آمد.
- بعد از خواستگاری عازم جبهه شد، اما به شهادت رسید و عروسی اش سر نگرفت.
- نحوه شهادت خود را در خواب دیده بود.
وصیتنامه
«الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله»
با سلام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان و نائب بر حق او امام خمینی و با سلام خدمت شما عزیزان حزب الله که حرف های مرا میشنوید. چند دقیقه ای با شما سخن دارم که ان شاءالله از اینکه مصدع اوقات شما میشوم مرا خواهد بخشید.
یا رب ز کرم به حال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینهی دردمند من راحت نه
بر دیده اشکبار من رحمت کن
الهی قبل از هر چیز از تو میخواهم که به من گنهکار رحم کنی و مرا در مقابل شهیدان که از همه چیز خود در راه مقدس اسلام و آزادگی گذشته اند روسفید کنی و در آخرت نکند که نتوانم در مقابل شهدا سر بلند کنم و خجل و شرمنده باشم. خدایا اگر معصیت کردم ولی به بخشنده بودن تو امید داشتم و اگر دور از تو بودم اما در مجالس عزاداری اهل بیت و ائمه معصومین (علیهم السلام) آنها را واسطه بین خودم و تو قرار دادم و اگر در جهت رضای تو کوتاهی کردم به لطف و کرم تو دل بسته بودم و اگر اعمال و کردارم آن جور که تو میخواستی نبود به تو در بازگشت از اعمال ناپسند ایمان داشتم و همیشه از تو میخواستم که توفیق توبه و ترک معصیت را به من بیچاره عطا فرمایی.
الهی در رحمت به رویم بازگردان
مرا با مغفرت دمساز گردان
دلم از نور عشقت کن فروزان
قبولم کن به جمع پاکبازان
ندارم چاره ای ای چارهی من
نظر کن بر دل بیچارهی من
ذلیل و ناتوان و خوار و پستم
زره افتاده ام بر گیر دستم
ندارم ره به جائی ده پناهم
منزه کن تو یا رب از گناهم
به خدا قسم هم اکنون که این مطالب را مینویسم شرمنده میباشم و هنوز خود را لایق شهادت در راه حق و حقیقت و مولایم نمیدانم و آنقدر بار گناه و معصیت پشتم را خم کرده که حتی فکر شهادت را هروقت میکنم ناامید از افکار خودم بیرون میآیم و حتی در آخرین لحظات زندگیم هم اگر بگویند تو در راه خدا شهید شده ای باز باورم نمیشود که به چنین درجه ای از رشد رسیده باشم. اما خداوندا تو در تمام امور مصلحت بندگان مومن و پرهیزگارت را خواسته ای و وعده داده ای که اولین قطره خونی که از شهید میریزد تمام گناهان حق الله او را خواهم بخشید. پس عاجزانه از تو میخواهم که قبل از هرچیز مرا پاک و مبرا از گناه کنی و بعد به وعده وصل عبد با معبود خود وفا کنی.
بار پروردگارا:
در این دنیا با خیلی ها برخورد داشته ام و با خیلی ها نشست و برخواست داشته ام و محبت های آنان به دلم نشسته ولی آنها دوست و یاری بهتر داشته اند و آن تو بودی و به همین دلیل به سوی تو رجعت کردند و لباس زیبای شهادت را بر تن پوشیدند و مرا در این دنیا بر فراغ دوری خود محزون کردند. خدایا تو علام الغیوب هستی و میدانی که دلم از دوری آنها به درد آمده و دیگر تاب جدایی از آنها را ندارم و تعداد آنها به قدری زیاد است که نمیتوان این شهادت ها را دید و باز آرزوی زندگی از خداوند داشت و همیشه خواسته ام که روزی به آنها ملحق بشوم و این چند روز زندگی زودگذر را با انتخاب شهادت سریع تر بگذرانم و به محضر مولایم برسم و نزد او روزی بخورم.
بارالها:
دوستانم همه از دستم رفت
دل به هر پاکدلی بستم رفت
حال تنها و غریبم چه کنم
معصیت داده فریبم چه کنم
من که ای دوست تو را میخواهم
همه شب نام تو را میخوانم
دانم آخر که مرا میخری ام
در جنان پیش خودت میبری ام
و سخنی با شما برادران بسیجی دارم: خدا شاهد است که چه رنج ها و سختی ها متحمل شده ام تا بتوانم به جبهه اعزام بشوم و این فقط با عنایت و ارادهی خداوند متعال بود و من کی میتوانستم در راه خدا سلاح بردارم و لباس رزم بر تن کنم و در راه او به درجهی رفیع شهادت نائل شوم. همه اینها از الطاف الهی میباشد که در به روی بندگان خود باز کرده و اگر غیر از ارادهی خداوند بود یقینا در وسط راه جامیماندم چون جهاد با دشمنان خدا واقعا سعات میخواهد. شما اگر در جامعه نگاه کنید خواهید دید که خیلی ها از این نعمت خداوندی محروم هستند و حتی یک بار هم در این مدت جنگ به جبهه نرفته اند و حتی بعضی ها که به کمال رذالت رسیده اند و نه تنها به جبهه نمیروند بلکه ظاهر خودشان را طوری میآرایند که در میان مردم زیر سوال نروند و همیشه به بهانه های کاری و مشکلات زندگی و غیره از جنگ فرار میکنند و هر روز فکر مقامی تازه و حیله ای جدید هستند تا بتوانند راحت تر اعمال خلاف انقلاب خود را توجیه نمایند.
برادران و خواهران حزب اللهی بدانید تمام این عزیزان که شهادت را انتخاب نمودند میتوانستند مانند بعضی ها به صحنه جنگ و انقلاب نگاه کنند اما اینطور نبودند و با ریختن خون خود به پای اسلام موجب سرفرازی مسلمین جهان شدند. ما نیز باید در عمل پیرو راه آنها باشیم و نه فقط در مراسم تشییع جنازه شهید شعار دهیم که راهت ادامه دارد و واقعا در میدان جنگ و زیر آتش خمپاره و توپ است که میتوان خود را آزمایش کرد. ما خیلی از قوی ترین افراد را میتوانیم ببینیم که وقتی مسئله مرگ به میان میآید خود را میبازند و نمیتوانند از این آزمایش روسفید بیرون بیایند.
برادران دعا کنید که هیچگاه از این افراد نباشیم و خدای ناکرده در مقابل شهدا و خانواده آنها روسیاه و ذلیل نشویم. از خدا بخواهید که توفیق قدم گذاشتن در راه خودش را به ما عطا کند و البته متذکر بشوم که خداوند به همه توفیق جهاد میدهد و کسانی که میگویند ما سعادت جنگیدن در راه خدا را نداریم افرادی هستند که شاید بتوان گفت خطرناک تر از منافقین هم میباشند زیرا منافقین خط خود را کاملا مشخص کرده اند اما اینها در حساس ترین مقاطع زمانی به بهانه نداشتن توفیق دست از یاری اسلام بر میدارند و موجب ضربه خوردن مسلمین میشوند.
در کل، رسالت بزرگی به گردن شما گذاشته شده رسالتی که حتی فکر آن اراده و عزم راسخی میخواهد چه برسد بر انجام این تکلیف.
ان شاءالله بتوانیم در این چند صباحی که در این دنیای زودگذر و فانی هستیم برای آخرت خود توشه ای جمع کنیم و در موقع بازگشت به سوی مولای خود با دست پر حاضر شویم و اعمال شایسته از خود داشته باشیم و در این دنیا موجب رنج و آزار هیچکس نشویم و کسی مورد غضب و نفس امارهی ما قرار نگیرد که در آخرت حساب ما پیچیده خواهد شد.
در آخر از تمام دوستان و برادران دینی خود طلب حلالیت میکنم و از زحماتی که در این مدت برای من متحمل شده اید کمال تشکر را دارم. ان شاءالله همگی بتوانیم با اعمال خود مورد شفاعت حضرت زهرا سلام الله علیها و شهدای کربلای حسین علیه السلام قرار گیریم.
سخنی هم با خانواده خود دارم:
اول از هر چیز از شما تشکر میکنم که مرا چنان پرورش دادید که برای اسلام موجب سرافرازی شوم و من هرچه دارم از شما پدر و مادر مهربان میباشد. از شما میخواهم در نبود من از خداوند طلب صبر و استقامت کنید و میخواهم که در میان خانوادهی شهدای محل نمونه باشید و با توکل و صبر، شهادت مرا تکمیل کنید و با روحیهی بالای خود که در خانواده ما وجود دارد مشت محکمی به دهان تمامی کسانی که اسلام و انقلاب را تضعیف میکنند بزنید.
در آخر از شما طلب حلالیت دارم و همگی شما را به خداوند متعال میسپارم.
والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
حسن حاتمی
۲۸/۰۵/۱۳۶۶
خاطره
یک چشم اشک و یک چشم خون
به روایت رضا صادق (همرزم شهید):
زمانی که چشمش را جراحی کرده بود او را مستقیم از بیمارستان به هیئت بردیم. وقتی روضه خوانده شد دیدم حسن گریه میکند.
از چشم آسیبدیدهاش خون میچکید و از چشم سالمش اشک جاری بود.
***
سال ۱۳۶۶ ما در گردان میثم بودیم. حسن وقتی شستش خبردار شد عملیات در پیش داریم به گردان پیوست.
حین عملیات، فرمانده گردان و معاونش مجروح شدند. بچهها حسابی سردرگم بودند. فرمانده گردان بچهها را پوشش داده بود تا بتوانند برگردند عقب، اما آنها پخش و پلا شده بودند.
فرمانده دستور داد حسن بچهها را سازماندهی کند. الحق و انصاف اگر حسن نبود عملیات با شکست سختی مواجه میشد و تلفات زیادی میدادیم.
تا ملکوت
به روایت علی نقی زاده (دوست شهید):
حسن اصلا اهل ازدواج نبود با این حال دختری را برایش انتخاب کردیم و به خواستگاری رفتیم. درست بعد از خواستگاری حسن عازم جبهه شد. به او گفتم چه تصمیمی میخواهی بگیری؟ گفت: اگر سلامت بازگشتم پاسخ خواهم داد، اگر هم شهید شدم که دیگر هیچ.
گویا شهادت به او الهام شده بود. در خواب دیده بود و برایمان تعریف کرده بود که ترکش خمپاره به قلبش خواهد خورد.
برای عملیات در خاک عراق روی تپه ای به نام تپه دوقلو مستقر شده بودیم. آنجا حسن به دستور مسئول گردان به منطقه منتقل شد.
وقتی از شهادتش مطلع شدم که مسئولیتم را در پشت شبکه بیسیم شروع کردم. با شنیدن این خبر چنان دگرگون شدم که شبانه با یک قاطر رفتم سمت ارتفاعات که جنازه حسن را به عقب برگرداندم، اما در راه، هم قاطر از نفس افتاد هم خود مجروح شدم. به محض اینکه از بیمارستان مرخصم کردند دوباره به ارتفاعات بازگشتم و خوشبختانه توانستیم جنازه او را همراه یکی دیگر از دوستان به نام شهید نیک بین به عقب انتقال دهیم.
نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید