نام: حسن | نام خانوادگی: پارساییان | نام مادر: ربابه | نام پدر: محمدحسین | تاریخ تولد: ۲۰ خرداد ۱۳۴۷ | محل تولد: تهران – ستارخان | وضعیت تاهل: مجرد | سن: ۱۹ سال | تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۱۳۶۶ | محل شهادت: شلمچه | عملیات: کربلای ۸ | گردان: تخریب | مسئولیت: انباردار | مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۲۹ ردیف ۱ / ۹۰
- سنی نداشت که به جبهه رفت. وقتی به او می گفتند: تو سنی نداری کجا می روی؟ می گفت: به سن نیست. بالاخره ما هم به اندازه خودمان کار می کنیم.
- صبور و آرام و خوش اخلاق بود.
- مدتی را در قسمت تدارکات بود، اما خودش لباس وصله دار به تن می کرد. می گفت: لباس نو را باید داد به رزمنده های توی خط.
- پیش از شهادت، خمس مال ناچیزش را حساب و پرداخت کرد.
- در وصیتنامه اش نوشت: شهادت من اتفاقی نبود، انتظاری بود.
- آخرین بار که به مرخصی آمده بود به مشهد رفت تا به قول خودش تذکرۀ شهادتش را امام رضا(ع) امضا کند.
شهید حسن پارسائیان؛ در بیستمین روز خرداد سال ۱۳۴۸ در محله ستارخان تهران پا به عرصه زندگی نهاد.
حسن در دوران نوجوانی یکی از برادران خود را از دست داد. به دنبال آن شوهر خواهرش نیز توسط منافقین کوردل به شهادت رسید. از دیگر سو مسائل جنگ تحمیلی باعث گردید که او تحصیلات خود را که تا مقطع اول راهنمایی بود رها کرده و گمشده خود را در جای دیگر پیدا کند.
او گمشده اش را در بسیج پیدا کرد و در بسیج مسجد حضرت مهدی (عج) مشغول به خدمت برای اسلام شد.
حسن بعد از فعالیت در بسیج مسجد، از طریق یکی از دوستانش وارد تیپ نبی اکرم (ص) واحد بسیج باختران شد. وی با دستکاری شناسنامه اش و تغییر عدد سن از ۱۳۴۸ که تاریخ تولدش بود به ۱۳۴۵ توانست در جبهه حضور یابد.
شهید حسن پارسائیان، سرانجام در عملیات کربلای ۸ که در فروردین ۱۳۶۶ انجام شد، در منطقه شلمچه بوسیله مین به فیض شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با حمد و سپاس به پیشگاه حق تعالی و با صلوات بر آخرین پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و با درود و سلام بر دوازدهمین اختر آسمان ولایت و امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی موعود و نایب بر حقش امام خمینی حسین زمان و ابراهیم بت شکن و با سلام و درود بر امت شهید پرور و حزب الله ایران.
وصیتنامه به پدر و مادر عزیز و زحمتکشم این است:
اینجانب فرزند کوچک و حقیر شما حسن. از آنجا که وصیتنامه نوشتن یک امر واجب است، وصیت هایی دارم به شما.
اول این است کهای پدر و مادرم، شما بسیار زحمتهایی برای من کشیدهاید. پدرم شما زحمت کشیده و بجز لقمه حلال و تربیت حسینی یک قدم از هدایت من به اسلام و مسلمین کوتاهی نکردی و شماای مادر عزیز از زمانی که من دنیا آمدم و حال که به شهادت رسیدم چقدر زحمتها برای من کشیدی، شیر پاک شما باعث شد که در این راه قدم بردارم و به مقام والای شهادت برسم.
شماهاای پدر رو مادر زحمت کشم! اگر در روز قیامت خدا از من بپرسد چه کسی تو را به دین اسلام و قرآن آشنایی داد؟ میگویم: پدر و مادرم، اگر بپرسد چه کسی در دنیا از همه بندگان بیشتر برای تو زحمت کشیده و تو را به این جا رسانده؟ میگویم: پدر و مادرم.ای پدر! شما راه حسین را به من نشان دادی، چرا که آن زمانی که من هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم در هیئتها میدیدم که وقتی اسم آقایمان حسین میآمد شما چگونه اشک میریختی و عشق و علاقهات را به آقا حسین نشان میدادی. من راه حسین را از آنجا آموختم و آن زمانی هم که آمدم برای رفتن در بسیج از شما اجازه بگیریم با جواب آری به من اجازه دادی که در این مکتب حسینی وارد شوم و آن زمانی هم که آمدم از شما اجازه رفتن به جبهه را بگیرم با یک کلام و آن هم این که پسرم برو ولی هدفت خدا باشد اجازه دادی و من وقتی با برادران رزمنده درباره پدر و مادرشان صحبت میکردم شما پدر و مادر خود را خوب میدیدم و وقتی به جبهه میرفتم و برمیگشتم به شما پدر مادر عزیزم که میرسیدم شما میگفتی زیارتت قبول باشد و آن زمانی هم که دست از کار کشیدم رفتم به مکتب حسینی یعنی جبهه، خیلیها به من میگفتند: بس است برای تو. برو دنبال کار. ولی آن حرف را از شما به آن صورت نشنیدم. شماای مادر زحمت کشم و عزیزم! شما به گونهای بودی که وقتی از شما اجازه رفتن به جبهه را گرفتم جواب “برو خدا به همراهتان” را دادی، شما مادر که نه تنها اجازه رفتن را دادی بلکه کوچک ترین ناراحتی بر دلت راه ندادی و خم به ابرو نیاوردی. خدا به شما پدر و مادر عزیزم که خیلی مهربان بودید و برای من خیلی زحمتها کشیدید خیر بدهد.
از شما چند تقاضا دارم. اول اینکه من که به شهادت میرسم برای شما افتخار باشد تا شما با شنیدن خبر شهادت من شکر خدا بکنید که خدا به خانوادههایی چون شما لیاقت داد و یکی از بچه هایتان را چون من به فیض شهادت رساند. شهادت مقامی بسیار والا است و من از زمانی که پا در این راه گذاشتم خیلی از خدا تقاضای این مقام را کردم. خودم را آنچنان سرزنش میکردم که من کِی به شهادت میرسم؟ شهید شدن من اتفاقی نبود بلکه انتظاری بود و مدت زیادی انتظار میکشیدم. آن وقتی هم که با برادران رزمنده شوخی میکردیم و میگفتند: برادر حسن تو شهید میشوی، من خوشحال میشدم و در دل با خدا میگفتم: کِی نصیبم میشود؟
شما و دیگران بدانید که من با آگاهی کامل در این راه قدم گذاشتم و شهادت و شهید شدن برای من حل شده بود و شماای پدرم و مادرم! به شهادت رسیدن من خدایی نکرده در روحیه شما اثری نداشته باشد بلکه راهنمایی باشد برای شما در این که خودتان تا آنجا که میتوانید راهم را ادامه دهید و برادرانم را در این راه ارشاد کنید چراکه ارزش آخرت خیلی بیش از ارزش های دنیایی است. به شهادت رسیدن من باعث نشود که نگذارید دیگر برادرانم به راهی که جبهه است بیایند. البته میدانم که ایمان و صبر شما بیش از اینهاست. شما اگر خواستید که برای من گریه کنید بکنید من نمی گویم که گریه نکنید چرا که خود خدا و پیغمبر فرموده اند که برای شهید گریه کنید، اشک ریختن برای شهید به قیمت زیادی در درگاه خدا ارزش خاصی دارد، گریه بکنید با گریه کردنتان دل منافق و منافقین و دشمنان اسلام را به درد آوردید و اگر در مجلس شهادت من کسی آمد که درک این مسائل را نداشت شما او را راهنمایی کنید و راه ما شهدا را به او نشان دهید.
ما شهدا وظیفه خود را انجام دادیم و پرچم و این راه را بدست شما میسپاریم و بر شماست این وظیفه که ادامه دهنده راه ما باشید. شما اگر میخواهید برای نبودنم در دنیا و به شهادت رسیدنم بیتابی کنید به یاد آقای مظلوممان و مولایمان اباعبدا… باشید و یاد آن سختیها و رنجها که در راه خدا کشید و از همه بالاتر به یاد خواهر مظلومش حضرت زینب (س) باشید که تا برادرش زنده بود چقدر رنجها و سختیها را کشید و وقتی هم برادرش با آن حال با آن موقعیت زمانی با آن مظلومیت به شهادت رسید با آن دلاوریهایی که نشان داد به دنیا و جهان اینگونه بود و مظلومۀ دیگری در آنجا کنار آقا حسین (ع) بود آن هم حضرت زینب است که بعد از شهادت آقا حسین هم صاحب عزاداران بود و هم سرپرست این همه زن و بچه بود، معلوم نیست در آن زمان زینب عزاداری برادرش حسین را میکرد و یا عزاداری دیگر بستگان را و یا تحمل حمله کردن قوم عمر سعد را؟
در حقیقت هر کسی خواست گریه کند واجب است اول برای مظلومی آقا حسین و حضرت زینب گریه کند. شما پدر و مادرم حال که پسرتان به شهادت رسیده میتوانید به هرگونه که میخواهید عزاداری کنید. در مراسم شهادت من برای اهل بیت ابا عبدا… خیلی گریه کنید و دیگر اینکه، ای پدر و مادرم باز هم میگویم و به دیگران، برادران و خواهرانم و فامیل و دوستان بگویید شما صبر و استقامت کنید.
و باز میگویم پدر و مادرم من را حلال کنید و از این که فرزند خوبی برای شما نبودم ببخشید و بار دیگر میگویم از همه کسانی که من را میشناسند فامیل و آشنا و دوست از همه حلالیت میطلبم و اگر غیبت شما را کردم یا شنیدم حلالیت میطلبم و از این که به بعضی از شما بدی کردهام ببخشید و حلالم کنید و پدر و مادرم باز میگویم صبر کنید که خدا انسانهای صابر را دوست دارد و در آخر از همه مهمتر نماز جمعه و جماعت و وحدت را از دست ندهید و دعا زیاد بکنید اول به امام عزیز و رزمندگان و اسیران و معلولین و غیره. تا زمانی که زنده هستید از امام و این رهبر حسین گونه پیروی کنید و این را بدانید پیروی کردن از رهبر ادامه دهنده راه شهداست و به امام زیاد دعا کنید و قدر این امام را بدانید و باز هم دعا را فراموش نکنید که تمام رزق و روزی ما در دعا و توسل است.
إِنَّ اللَّهَ اشتَرى مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ وَعدًا….
همانا خداوند جان و مال مومنین را به بهای بهشت از ایشان خریداری نموده که در راه خدا میکنند و سپس میکشند و خود کشته میشوند و این خود سعادت بزرگی است.
با حمد و سپاس به پیشگاه حق تعالی و با صلوات بر آخرین پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و با درود و سلام بر دوازدهمین اختر آسمان ولایت و امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی موعود و نایب بر حقش امام خمینی حسین زمان و ابراهیم بت شکن و با سلام و درود بر امت شهید پرور و حزب الله.
قبل از شروع سخن شهادت میدهم به وحدانیت خداوند یکتا و اینکه خدائی جز خدای یکتا نیست خدائیکه رب العالمین و رحمان رحیم است. خدائیکه خالق زمین و آسمانها و آگاه بر همه موجودات است، خدائیکه جان های ما از اوست و همه بسوی او رجعت خواهیم کرد. خدائیکه جان را عطا میکند و آنگاه با قیمت گزاف خریداری میکند. ان الله اشتری من المومنین انفسهم… شهادت میدهم محمد (ص) پیامبر و فرستاده بر حق و علی جانشین بر حق او که اولین امام شیعیان است. حمد و سپاس خدائی را که پیمان شکنان عاصی و سیه رویان بی آبروئی چون حقیر را در سایه لطف و حمایت خود روزی میدهد. حمد و سپاس خدای را که به من عنایت کردی و مرا لیاقت آن دادی که بتوانم از دین تو و آئینت در جبههها پاسداری کنم و شاهد از جان گذشتگیهای عاشقانه کربلای حسینی باشم. ای خدای بزرگ تو را سپاس میگویم که نعمت وجود رهبری عالیقدر را به ما ارزانی داشتی و توفیق خدمت و خادمی دولتش را به ما عطا نمودی. شکر و سپاس بیکران به درگاه خداوند کریمی که منت نهاده و انقلاب اسلامی به ما عطا فرمود. امیدوارم که بتوانم از پیروان حقیقی این امام عزیز باشم.
به فرمان امام اسلحه بدوش میگیرم و تا آخرین قطره خونم از اسلام عزیز دفاع میکنم تا درخت اسلام را بار دیگر با برادرانم با خون هایمان آبیاری کنم تا به کافران بعثی و ضد خلقیها، منافقین کور دل بفهمانم که دینم اسلام کتابم قرآن معلمم حسین (ع) و رهبرم خمینی و هدفم زنده نگهداشتن اسلام است و آرمانم شهادت است.
اینجانب حسن پارسائیان فرزند محمد حسین … به وظیفه شرعی خود وصیتنامه خود را نوشتم و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم زیرا که شهادت دعوتیست به تمام هدایت شدگان در راه خدا و امروز تاریخ صدر اسلام تکرار میشود.
اولین تقاضای من به امت حزب الله عرض مینمایم، اول آنکه همیشه یاد خدا باشید و هیچگاه در کارهایتان خدا را از یاد نبرید که گمراه خواهید شد. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ
دیگر اینکه به هوش باشید که خون شهدا مسئولیت سنگینی بر عهده شما گذاشته است. برشماست که با کوشش و جدیت راه آنها را ادامه داده و پاسدار حرمت خونشان باشید. اگر کوتاهی کنید فردا در پیشگاه خدا جوابی نخواهید داشت. عزیزان! شهدا سه امانت بزرگ امام اسلام و انقلاب را بدست شما سپرده اند. امانت هایی که خود تا سر حد شهادت از آنها پاسداری نمودند و اکنون بر شماست که با ایثار و فداکاری ادامه دهنده راه آنها باشید. عزیزانم از خانوادهها و همسران شهدا غافل نباشید و با عیادت و پیوند با آنها رابطه خویش را با بهشتیان محکم نمائید. برادران و خواهران عزیز جبهه های نبرد را از یاد نبرید و از هیچگونه کمک مالی و جانی دریغ نورزید. اکنون که اسلام به فداکاری های شما امت حزب الله نیاز دارد رزمندگان عزیز را فراموش نفرمائید.
و اما شما پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم ممکن است شما از فراغ من ناراحت بشوید. درست است که از دست دادن عزیزان برای انسان مشکل است اما در نظر داشته باشید که مقصد و هدف همه ما اسلام است. و اسلام برای ما از همه بالاتر است. و دیگر تقاضا این است در لحظهای که جنازه ام وارد خانه میشود، شیون و گریه بر پا نکنید. خانه را آن طور چراغانی کنید و جشن بگیرید انگار شب دامادیم است. کسی در شب دامادی فرزندش گریه نمی کند.
و همچنین برادران و خواهران به شما توصیه میکنم صبر و استقامت پیشه کنید و دیگر سخنم این است که پدر و مادر عزیزم شما زحمت های زیادی برای من کشیدید و من لایق آن نبودم تا زحمات شما را جبران کنم. اما با شهادتم جبرانی باشد تا فردای قیامت در برابر پیامبر و حضرت زهرا روسفید خواهید بود. این بهترین هدیه ایست که هر فرزند در برابر زحمات آنها انجام میدهد.
در پایان دعا برای امام عزیز و بزرگوار، دعای همیشگی ما را فراموش نکنید و یک لحظه از فرمایشات ایشان غافل نشوید.
در مذهب خونین کفنان باختن جان شده عادت در کیش دلاویز محبت به از این نیست عبادت
گفتند به شهیدی که چرا طرز دگر جان نسپردی گفتا چه کنم بهر همین زادهام از روز ولادت
۶۵/۱۱/۱۹
عنوان: پلوی دامادی!
درباره شهید حسن پارساییان به روایتِ برادر و خواهر شهید
اولین بار که به جبهه رفت، گفتیم ۲ – ۳ ماه میرود و برمیگردد، ولی دیدیم نه!
همان دفعه اول هم حدود ۵ ماه ماند!
وقتی هم که می آمد مرخصی، دوباره فکر رفتن بود.
می گفتیم: تو که سنی نداری. کجا می روی؟!
می گفت: به سن که نیست. به هر حال ما هم به اندازه خودمان کار انجام می دهیم. امروز اسلام به ما احتیاج دارد.
راست هم می گفت. انگار بزرگ شده بود. مشکل ترین کارها را که شاید برای خود من سخت بود، حسن به راحتی انجام می داد.
* * *
حسن پسر صبور و خوش اخلاقی بود. هرگز تندی نمی کرد و حرف دلش را خیلی راحت و آرام و با ملایمت بیان می کرد.
اهل نماز شب بود. اهل تفکر و توجه.
من و او حدود ۲ ماه با هم در قسمت تدارکات در جبهه بودیم. می دیدم که لباس وصله دار به تن می کند. می گفتم: اینجا انبار تجهیزات است با اینهمه لباس. چرا لباس نو برای خودت برنمی داری؟!
می گفت: ما باید لباس نو را بدهیم به آن رزمنده ای که توی خط ایستاده، او که نمی تواند فکر این باشد که لباس خود را درست کند. او که جلوی خط ایستاده استحقاقش از من بیشتر است چرا که دارد جانش را فدا می کند.
* * *
۲ ماه مانده بود به شهادتش، اصرار داشت که برود پیش پیرمردی در محل به نام حاج آقا علی و حسابش را پاک کند.
می گفتیم: آخر مگر تو چیزی هم داری؟ جز لباس تنت و کفش پایت؟!
گفت: مقداری پول دارم (حدود ۳۰۰۰ تومان). ببر بده به حاج آقا تا سهم خمسش را رد کند.
او حتی نسبت به همان مقدار مال ناچیزی هم که داشت، حساس بود.
* * *
نوروز ۱۳۶۶ بود و حسن آمده بود مرخصی.
به او گفتم: محمد هم شهید شد (شهید محمد مظفری)
گفت: ای داد بی داد. پس بالاخره او هم جلوتر از من داماد شد.
با هم به منزل شهید رفتیم. موقع خوردن شام، گفت: “محمد! ما پلوی دامادی تو را خوردیم. حالا کی پلوی دامادی ما را بخورد؟…”
چند روز بعد، یعنی پانزدهم فروردین به جبهه رفت. هجدهم فروردین، پدر همان شهید محمد مظفری به همراه بچه های پایگاه مقداد خبر آوردند: حسن هم داماد شد!
او در وصیتنامه اش نوشته بود:
“شهید شدنِ من؛ اتفاقی نبود، بلکه انتظاری بود.”
* * *
آخرین بار پیش از آنکه به جبهه برود، به مشهد رفته بود.
یکی از اقواممان که ساکن مشهد بود، تعریف می کرد: در حرم ایستاده بودم که دیدم کسی هایهای گریه می کند. به خودم گفتم: این کیست که انقدر گرفتاری دارد و اینطور به امام رضا (ع) توسل کرده؟!
جلو رفتم.
اول نشناختمش. بعد که کمی آرام شد، یکدفعه دیدم حسن است!
گفتم: چی شده حسن؟ کشتی هایت در گِل گیر کرده؟!
گفت: آره! گیر کرده! حسابی هم گیر کرده! آمده ام تا امام رضا(ع) تذکره شهادتم را امضا کند…
۴ Comments
۲۷ فروردین ۱۴۰۲ at ۳:۲۵ ق٫ظ
ناشناس
سلام مادر من خواهر زاده اول این شهید هستم
۲۰ فروردین ۱۴۰۱ at ۸:۵۲ ب٫ظ
ناشناس
سلام
از حسن پارسائیان
عکس بیشتری ندارید
۲۱ فروردین ۱۴۰۱ at ۱:۲۱ ق٫ظ
admin3
سلام ضمن آرزوی قبولی طاعات
چنانچه تصاویر بیشتری با ارسال کاربران و یا سایر مجموعههای دیگر به دست ما برسد در سایت منتشر خواهد شد.
۱۲ دی ۱۴۰۰ at ۲:۲۹ ب٫ظ
محمد میرجلیلی
❤❤❤❤