شهید حسین دهرویه

نام: حسین

نام خانوادگی: دهرویه

نام مادر: نسا

نام پدر: علی

تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۷/۲۲

محل تولد: تهران

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: سوم راهنمایی (سیکل)

سن: ۲۱ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۶

محل شهادت: شلمچه (پاسگاه زید)

عملیات: الغدیر

گردان: حضرت زهیر

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، بهشت زهرا (س)، قطعه۴۰، ردیف۴۸، شماره۱۲

زندگی‌نامه

شهید حسین دهرویه بیست و دوم مهر ۱۳۴۶، در تهران چشم به جهان گشود. وی سومین فرزند خانواده بود. پدرش علی، راننده بود و مادرش نسا نام داشت.

حسین در کودکی بسیار شلوغی بوده و در عین حال نسبت به کار زرنگی زیادی داشت. در نوجوانی در قسمت روابط عمومی پایگاه بسیج شهید سلطانی فعالیت داشت و در کلاسهای ورزشی رزمی و احکام شرکت میکرد. در تشییع جنازه شهدا و مراسم آنها فعالانه حضور پیدا میکرد و در انجام برنامه های بسیج کوتاهی نمی کرد.

وی دانش آموز کلاس سوم راهنمایی بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

وی در ششمین روز از پنجمین ماه تابستان ۱۳۶۷، با سمت سرپرست گروه مین در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به پا به فیض شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

وصیت‌نامه

در حالتی این وصیت را بر این لوح می نگارم که در دستی سلاح دارم و در دستی صلاح و توکل به ذات احدیت، با قلبی آکنده از عشق به معشوق و لقای حق، با آگاهی و بینش، قدمها را چون کوهی استوار به پیش می نهیم و امید واثق به رسیدن به کربلای معلی ما را لحظه ای از خود غافل نمی دارد. ما آماده گشته ایم تا کبوترهای آزادی را رها نموده و قفس خاکی را که عاقبت آن فنا و نابودی است در راه معشوق از دست بدهیم. این قفس برای این کبوتر تنگ است و لقای حق، جذاب این کبوتر.

بارالها سالها گذشت و گروهی از کبوترها پر کشیده و معشوق خود را به آغوش گرفتند در حالتی که قفسهای آنها در بیابانهای گرم و سوزان جنوب کشور اسلامیمان بر روی خاکهای تفتیده بیابانها در خون مطهرشان غوطه ور بر زمین غلتیده اند. بارالها ما چگونه طاقت آوریم در حالتی که جسم به خون غلتیده همرزمانمان سالها باشد که در پیش چشمان ما بر روی خاکها افتاده و ما نمی توانیم آن جسم مطهر را به خاک بسپاریم. خداوندا جسم حسین سه روز بود که زیر آفتاب در زمین پاک کربلا افتاده بود. بارالها این غم را به کجا ببریم که جسم شهدای کربلای ایران سالها است که در جنوب یا غرب کشورمان در زیر آفتاب و برف و باران سر به روی خاک نهفته اند و خون خود را چون سرور و سالارشان به پای درخت تنومند اسلام ریخته اند.

بارالها بار دیگر کربلائی بپا گشته، خداوندا خود شاهدی که چگونه اشکهای چشمان جوانان عاشق، سراچه دل را سائیده و حاضر به هرگونه جانفشانی در راه تو هستند. یا الله ما خود را وقف اسلام نموده ایم، یا حسین ما خود را وقف ندای «هل من ناصر ینصرنی» نموده ایم. بار پروردگارا دستمان گیر و ما را نصرت و یاری بنما. خداوندا ما از خود هیچ نداریم بارالها ما هرچه داریم از رحمانیت توست.

خداوندا دلم گرفته است، نمی‌دانم چه بگویم و چه بنویسم. خود می دانم که به هیچ عنوان نتوان تو را وصف نمود. خداوندا خود می دانم که لیاقت معشوق بودن شما را ندارم، ولی نمی دانم چگونه است که خود را در میان عاشقان درگهت یافته‌ام. بار خدایا نمی دانم چگونه است که روزنه امیدی در دلم ایجاد گشته و آن توبه و استغفار به درگاهت می باشد. خدایا نمی دانم چگونه توبه و استغفار نمایم، پروردگارا پشیمانم، بارالها مضطرم، تو خود مرا دریاب که من از خود هیچ ندارم. بارالها تو فرمان داده بودی که انجام دهم ولی انجام ندادم، خداوندا تو گفته بودی که انجام ندهم ولی انجام دادم. معبودا گرفتارم، پشیمانم. مگر می شود که مرا از درگاهت برانی. تو خود گفته ای «توبوا الی الله» توبه کنید به سوی خدا. بارالها کوله بار گناه کمرم را شکسته ولی با امید به درگهت آمده ام، بارخدایا من به فرمان امامم آمده ام، من به فرمان رهبرم آمدم، رهبرم گفت برو و من آمدم. ولی نمی دانم چگونه بیان کنم که تو گفتی انجام نده ولی من انجام دادم تو گفتی گناه نکن ولی شیطان نفس مرا با ذلت و خواری تمام وادار به گناه نمود. خداوندا مگر آنکه تو خود مرا یاری کنی، بارالها می‌خواهم که به فرمانت عمل کنم ولی ضعیفم، سستم،‌ ایمانم کامل نشده به نفس مطمئنه نرسیده ام، ولی نفس لوامه مرا به آغوش گرفته، خداوندا اندکی مرا دریاب. خداوندا آرزوی آن را دارم که به نفس مطمئنه برسم. آرزوی آن را دارم تا به آنجا به درگهت نزدیک گردم که تو را از خود خشنود گردانم، ولی افسوس و صد افسوس که شیطان نفس را در خود گرفته، گاه مسلمانم گاه گبرم، گاه  بی ایمان و خطاکار، نمی دانم چه بگویم و بسازم، نمی دانم که با این کوله بار گناه به کجا پناه ببرم.

ولی اکنون خود را میان رهروان صدیقت یافته ام. خود را میان کسانی می یابم که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اباعبدالله نسبت به آنان لطف و کرم دارد. خود را میان کسانی می یابم که در نیمه های شب صدای ضجه و ناله به درگهت دارند، خود را به میان حُرهای زمانه می یابم، خود را به میان شهدایی می یابم که تو نظر به آنان داری.

خداوندا!‌ مرا هم جزء یکی از حُرهای زمانه قرار ده، پرودگارا تاکنون کوله بار گناه را پر نموده ام ولی خداوندا تو خود دستم گیر و مرا از این کوله بار سنگین برهان. خداوندا توبه مرا به درگهت قبول فرما.

عاشقانی در نظرم هستند که تا دیروز مصاحب ما بودند و امروز به لقاء یار شتافته و درس عبرتی برای ما هستند. اشخاص مخلصی را در نظر دارم که حتی جنازه شان هم به دست خانواده شان نرسیده، شهدای گرانقدری در نظرم مجسم شده که جز مشتی خاکستر از آنان اثری بر جای نمانده ولی ندای یا الله، یا مهدی (عجل الله فرجه الشریف) و یا حسین و یا زهرایشان فضای کشور را طنین افکنده است. چگونه بیان دارم آن شهیدی را که به هنگام پرکشیدن کبوتر آزادی سر به سجده نهاده و به درگاه ایزد باری تعالی سجده شکر بجا آورده و اکنون چند سالی است که بدن او به همان حالت در جبهه های گرم جنوب باقی مانده است. چگونه در نظرم مجسم بسازم شهیدی را که جز مشتی خاکستر از او بر جای نمانده است. چگونه به یاد آرم شهیدی را که چون سرور و سالارشان اباعبدالله بی سر و بی پیکر است. چگونه به یاد آرم شهیدی را که تا دیروز مصاحب ما بوده و امروز به لقاء حق شتافته و بدنش قطعه قطعه گردیده است. چگونه فرزند شهیدی را به یاد آورم که جلوی در خانه نشسته و منتظر بابای خود است. چگونه آن فرزند کوچک شهید را به یاد آورم که نیمه های شب بپا خاسته و بابای خود را طلب می کند. خدای بزرگ نمی دانم چه کنم و چه بگویم. من به یاد مجروحینی افتادم که دست در بدن ندارند، آیا ما مسئول نیستیم، آیا ما را باز خواست نخواهند نمود. بارالها، مسئولیت ما عظیم است، چگونه از عهده یک چنین مسئولیت عظیمی موفق به در آئیم. بارالها تو خود ما را کمک کن، ما از خود هیچ نداریم، هر آنچه هست از آن توست.

خداوندا، هر آنچه هست و هرکجا که هستیم صحبت از دعاست، صحبت از ایمان است، صحبت از حسین است، صحبت از شهید و شهادت است، صحبت از مقام عظمای شهید است و صحبت از الله و خدا و پیغمبر و اسلام است. بارالها، اخوت ها به نهایت رسیده، برادری ها سراسر جبهه ها را فراگرفته، صیغه های برادری، هریک از چادرها، اتاقها، مساجد و حسینیه ها را پوشانده است. بارالها تفرقه راهی ندارد، هرچه هست یگانگی، برادری، محبت و برابری است. بارالها، جبهه ها را بیان می کنم،

ملت غیور مسلمان ایران را برایتان وصف می کنم که سراسر آن را عشق و ایثار و ایمان خالصانه به درگاه احدیت فرا گرفته. شهادت طلبیها به اوج خود رسیده، نیمه شبها ناله های مخلصانه عزیزان، همچنان فضای جبهه ها را آکنده از عشق به معشوق و طلب عفو و بخشش و شهادت نموده. زیارتها، دعاها، استغاثه ها به درگاه خداوند به اوج و نهایت رسیده است، دیگر مرا توان بازگویی نیست.

خداوندا، خیمه های حسین چون خیمه های رزمندگان در جبهه ها بوده است، خیمه ها و چادرهایی که از درون آن نور اندک چراغ سوسو می زند و در میان نور اندک چراغ، چشمانی گریان و قلبهایی شکسته، امید زیارت قبر شش گوشه ابا عبدالله را دارند، بارالها بهشت زهرا (سلام الله علیها )پرشد از گلهای پرپر، خدایا بهشت زهرا (سلام الله علیها ) خود یک کشوری شده است. بارالها، سراسر جبهه ما را یاوران قرآن پر نموده اند.

پروردگارا، چگونه به یاد آرم و چگونه توصیف کنم زمانی را که رزمندگان وصیت نامه ها را می نویسند، در حالتی که امیدی به بازگشت ندارند. معبودا، چگونه یاد آرم زمانی را که رزمندگان یکدیگر را به ‏آغوش گرفته و وداع می نمایند در حالتی که از یکدیگر طلب عفو و بخشش و شفاعت در روز جزا را می نمایند. مگر قابل توصیف است؟ رزمندگان اسلام در حالتی که گاه لبخند به لب و گاه اشک به چشمانشان حلقه زده و قلبهایشان آکنده از عشق به الله و عاشقی که عاشق دیوانه معشوق گشته و به امید آن لحظه ای است که تا بتواند معشوق خود را به آغوش کشد و یا پیروزی را نصیب اسلام بنماید. که در هر دو صورت خود را پیروز می داند، او می داند که اگر شهید شود، خونش چون خون اباعبدالله هزاران هزار شکوفه می آفریند و از هر شکوفه هزاران هزار گل به ثمر می آید و ادامه دهنده راهش خواهند گشت. آری آنان رهروان صدیق سومین پیشوای مسلمین حضرت اباعبدالله هستند و  توسط همین امر هرگز خود را به فنا نمی بینند. آنان می دانند که خالق جهان در هر دو حالت به آنان وعده پیروزی و نصرت داده است. آنان می دانند که چه بکشند و چه کشته شوند در هر حالت که باشند و در زیر سخت ترین شکنجه ها اگر جان بسپارند، اگر بدنهای مطهرشان در بیابانها طعمه آب و باد و حیوانات گردد، ولی آنان پیروزند چراکه خداوند در قرآن کریم می فرماید: بدانید کسانی که در راه من (فی سبیل الله) هدیه ای ناقابل را چون جانشان فدا نمایند آنان نمرده اند، اگر چه روح از بدنشان خارج گشته ولی آنان نمرده اند بلکه آنان زندگانی جاویدند ولیکن ما نمی دانیم.

آری آنان آخرت را باور داشته و دارند که چنان ایثارگرانه سلاح به کف و قرآن به دست دیگر بر خصم زبون یورش می برند و چنان جانفشانی می نمایند و ایمان خود را به اثبات می رسانند که دنیا را چنان به وحشت انداخته اند که در بیانات خود، اینان را دیوانه می خوانند. بلی اینان دیوانه اند، دیوانه خدای خود هستند، دیوانه پیشوایان هستند، دیوانه اسلام و انسانیت هستند.

ای شما نظاره گران منافق ننگتان باد، ای کشورهای مسلمان نمای عرب مرگتان باد، ای ملتهای بی غیرت عرب عارتان باد که چنان بی لیاقتی خود را به اثبات رساندید و در آغوش شرق و غرب پناهنده گشتید که دنیا به شما و به بی غیرتی شما تبسم می نماید و نیش تیز خود را به قلب بیدار دنیا، دلاور و غیور و آگاه و مسلمان ایران می زنید، شما چون فکرتان غربی و یا شرقی است بی تفاوت از کنار تمام مسائل عبور می کنید، چه خجالت و چه ننگی برای مسلمین بالاتر از این که رهبر انقلاب اسلامی فریاد ارجاع را برآورد، مگر چه شده است،

خداوندا خود کمکی نما. بارالها خود، آنان را هدایت و اگر لایق نیستند به ذلت و خواری برسان، آیا آنان با این اعمال ننگینشان قلب اماممان را به درد می آورند، آیا آنان می خواهند که اسلام را ضربه بزنند و جمهوری نوپای اسلامی را به ورطه نیستی بکشانند. حقیقتاً که اینگونه اند و هدفی جز ضربه زدن به اسلام و قرآن ندارند، شاید گفته شود که آنان نمایندگان ملت خود هستند ولی ننگ بر آن نمایندگان ملت های مسلمانی که در جلسات و کنفرانسهای خود شیشه های شراب را چون اربابانشان بر هم زده و آنرا به سلامتی یکدیگر سر می کشند.

چرا اینگونه گشته است، چرا ما باید نظاره گر باشیم که در کنفرانسهای به اصطلاح اسلامی شیشه های مشروب باشد، چرا باید جهت خوشگذرانی، فاحشه خانه هایی در کشورهای به اصطلاح مسلمان وجود داشته باشد، چرا صدام باید به دستور ارباب خود به یک کشور مسلمان حمله نماید و چرا ما باید اکنون نیروهای رزمنده خود را در مرزهای خود از دست بدهیم، ولی قدس عزیز در چنگال صهیونیستهای غاصب قرار داشته باشد، چرا باید اکنون غرب و جنوب لبنان توسط اشغالگران صهیونیستی و اربابان آمریکاییش تجزیه گردد و مسلمین کوچکترین عکس العملی را از خود نتوانند نشان بدهند، چرا حرکتهای اسلامی باید توسط مزدوران حاکم بر کشورهای اسلامی شدیداً سرکوب گردد، مگر می شود نشست و این همه جنایات وارده بر مسلمین را نظاره گر بود، چگونه باید جواب خونخواهی ملت صبرا و شتیلا را داد، چگونه است که عراق ظاهراً اسلامی، ملت بی گناه شهرهای کشور مسلم و تازه انقلاب نموده ایران را به خاک و خون می کشد و آزادیخواهی در سراسر جهان کفر و الحاد نیست تا به ندای مظلومین دزفولی پاسخ مثبت دهد. آیا اینگونه سازمانهای بین المللی نباید جوابگوی اینهمه چراها باشند؟ سازمانهایی که در آن اسرائیل و آمریکا و شوروی در راس آنان باشند آیا اینگونه سازمانها می توانند جوابگوی اینهمه چراها باشند. آیا سازمانی که در آنها چند کشور ابرجنایتکار در آن حق «وتو» داشته باشند می توانند و یا خواهند توانست که برای مستضعفین خدمتگزار باشند. آیا اینهمه حیوانی که در آنجا با نام و شکل ظاهراً اسلامی و انسانی بر پشت میزهای مذاکره نشسته اند، خواهند توانست برای مستضعفین جهان کار مثبتی را انجام دهند. پاسخ این معما را که می تواند بیان کند؟

بدون شک اگر از خود آنان سوال کنید جوابشان این خواهد بود که خیر، تاکنون نتوانستند که حتی ذره ای خدمت به مستضعفین بنمایند. چرا که اینان طبق فرمایشات قرآن کریم از احمق ترین هستند و الا آنان که خود از کشتگان جهان و آمار و تلفات اینگونه مردنها خبر می دهند، چگونه باز در سطح جهان میلیاردها دلار پول خرج می نمایند که این گونه کنفرانسها را افزایش دهند، آنان همانطور که نتوانستند جواب محرومین فلسطینی و لبنانی را بدهند و همانطور که نتوانستند با کنفرانسهای خود جواب مثبتی به محرومین آفریقا و آسیا بدهند، آنها همانطور که نتوانستند با جلسات خود راه حلی برای افغانستان بیابند، آنان که خود مجری حمله عراق به ایران اسلامی هستند چگونه خواهند توانست برای آن راه حلی بیابند. منطق آنان منطق زور است، منطق آنان منطق استعمار و استثمار محرومین است، همچنانکه مشخص بوده از زمانیکه آنان توانسته اند خود را بشناسند و برای خود قدرتی دست و پا نمایند، می بینیم که از آن زمان منطق آنان منطق زور و قلدری بوده است. آری آنان چون حیوانات تا بدانجا که قدرت داشته باشند دوست دارند که آنرا به دیگران بنمایانند، همچنانکه از زمان پیدایش آمریکا دیده ایم که منطق خود را با زور و اسلحه آغاز نمودند و چند صد هزار سرخپوست و سیاهپوستان آن دیار و سرزمین را به خاک و خون کشاندند تا به این زمان که مردم ویتنام و افغانستان و لبنان اشغالی را دسته دسته و گروه گروه  قتل عام نمودند و سلطه خود را بر سراسر جهان حکمفرما نمودند. آری آنان بمبها را بر سر مردم مستضعف فرود آوردند و جلسات خود را با شیشه های مشروب جلا بخشیدند.

ولیکن نمی دانستند که روزی فرا خواهد رسید که طومار زندگیشان را چون پنبه بر باد خواهند داد و شیشه عمرشان را امتی اندک و لیکن بااستقامت و باایمان بر سنگ خواهند زد و دیگر آن زمان است که آنان باید بساط خود را جمع نموده و با خود در روز جزا به پل صراط و از آنجا به اسفل السافلین خواهند برد و مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نامی سراسر جهان را به اذن و حکم پرودگار عالم به جهانی خرم و با صفا و جهانی که دیگر در آن جهان اثری از خونریزی و جنگ و استعمار و استثمار و حیوان گونه زیستن و منطق زور را بر سراسر جهان حکمفرما نمودن خبری نخواهد بود و در آن روز دیگر اثری از محروم و مستضعف و گنهکار نخواهد بود. جنگ امروز ایران جنگی است بین تمامی حق با تمامی کفر، امروز ایران روز آتش و خون و گلوله و پیوستن عاشقان به محبوب و معشوق خود است.

حیات یک ملت در گرو شرف آنان نسبت به معبود خود است، سرای قلب خود را با نور قرآن منور سازید و زنگار از آن بزدائید.

ای چشمهای گنهکار خون ببارید و آرزوی دیدار مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بخاطر آورید و از خدای تبارک و تعالی طلب عفو و آمرزش از سیئات خود نمائید که امروز روز تقوا است، روز حیات مجدد اسلام است. روزی است که در نیکیها عده ای سبقت گرفتند و اولئک المقربون گردیده و سرای آخرت خود را آباد و دنیای فانی را رها می نمایند.

بارالها این قلبهای ما را در دعاها و ثناها به یادت آرامش بخش و عنایتی بر ما فرما تا بتوانیم غرورها را شکسته و فقط برای تو و بخاطر فرمان و امر تو در اعمال و کردار خود همیشه تو را یاد کنیم ای خدای قادر قلوب ما را به یاد خود تمایل بخش و ما را از پلیدیها و هواهای نفسانی برهان «آمین یا رب العالمین».

و ای مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم کن که مسلمان بمیرم و نامت بر زبانم باشد و همراه لشگر اسلام کمر کفر را بشکنیم و قفس بدن را نیز همینطور. انشاءالله (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود).

خدایا امام را که به «اسم رب» کتاب می خواند و سخن می‌گوید طول عمر عنایت بفرما و به ما توفیق اطاعت از اوامرش را عنایت کن «آمین یا رب العالمین».

والسلام

حسین دهرویه

مورخه ۴/۶/۱۳۶۶

ساعت ۱۰ شب

خاطره

خاطراتی درباره شهید حسین دهرویه

  • خلوتکده

به روایت همرزم شهید:

یک روز با حسین قرار گذاشتیم و همراه هم به پشت دوکوهه رفتیم برای عبادت. او مرا برد پشت یک کانال، چاله ای را نشانم داد و گفت: جای خلوتم با خدا اینجاست و سعی می کنم به اینجا بیایم.

 

  • سند کتبی

به روایت دوست و هم محلی شهید:

یک هفته پیش از آخرین اعزام حسین دهرویه، با او و محسن سلطانی، سه تایی در مسجد همدیگر را دیدیم. آن دو گفتند: قول بده اگر شهید شدی ما را شفاعت کنی. من هم از آنها همین قول را گرفتم. همانجا نشستیم و قول شفاعت کتبی به یکدیگر دادیم.

مدت زیادی نکشید که حسین پر کشید. من در منطقه بودم که پیکر او را به تهران بردند.

آن عهدنامه کتبی را که پیشم بود، از طریق یکی از دوستانم که به تهران می رفت، دادم تا به برادر شهید برساند و از او خواستم کاغذ را در جیب شهید بگذارد.

امیدم این است که شفاعتم کند…

 

قلب بی غل و غش

به روایت دوست شهید:

من با حسین دهرویه خیلی اردو رفته ام. او همیشه شلوغ می کرد و بچه شری بود. در اردوها خیلی شلوغ می کرد و همیشه جریمه می شد و سینه خیز و کلاغ پر می رفت، اما با همۀ شر و شلوغی، قلب پاک و صاف و بی غل و بی غشی داشت. او هر شب سوره واقعه و زیارت عاشورا میخواند و دائما باوضو بود.

یکبار برای برادرش تعریف کرده بود که در جبهه های غرب به اسارت نیروهای بعثی درآمده بود و در حال اعزام به پشت جبهه عراقی ها بوده که صدای چند ایرانی آنها را به خود آورده. زبر و زرنگی‌اش به کمکش آمد و برادران ایرانی آنها را آزاد و عراقی ها را به اسارت درآوردند.

 

  • جنگی که تمام نشد

به روایت دوست شهید:

بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ زنگ زد به مسجد. من گوشی را برداشتم و با هم صحبت کردیم. حسین خیلی ناراحت و پکر بود.

گفت: جنگ تمام شد

گفتم: مگر بد است که جنگ تمام شده؟

گفت: نه نمی گوم چرا جنگ تمام شد؟ حرفم این است که چرا ما شهید نشدیم؟

چند روز بعد، منافقین و صدام از غرب و جنوب حملات شدیدی را آغاز کردند و تا پشت دروازه های خرمشهر آمدند. حسین هم برای بازپس‌راندن دشمن در عملیات شرکت کرد و در آخرین روزهای جنگ، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در اثر شلیک مستقیم گلوله آرپیجی به سمت شکم و پاهایش به آرزویش رسید.

 

  • من هم آمدم

به روایت دوست شهید:

در پایگاه بسیج، فعالیت زیادی داشت تا جایی که شب قبل از آخرین اعزامش به جبهه، تا پاسی از شب، به کمک برادر جعفری مشغول دیوارنویسی منزل خانواده شهید سیامک صالحی بودند.

شهادت محسن سلطانی و سیامک صالحی تاثیر خیلی زیادی روی او گذاشته بود تا جایی که وقتی قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران پذیرفته شد، با آه و افسوس می‌گفت: خدایا جنگ تمام شد. شهدا رفتند و ما جا ماندیم.

او فردای همان روز به جبهه اعزام شد و پس از یک هفته پیکر مطهرش به تهران آمد.

همرزمش می گفت: وقتی موشک آرپیجی۷ به او اصابت کرد، با صدای بلند گفت: سیامک جان من هم آمدم.

نامه

انا لله و انا الیه راجعون

«اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت رایه نبیک مع اولیائک»

«اللهم الرزقنی شهاده فی سبیلک»

«خدایا می دانم صلاحیتش را ندارم اما چه کنم آرزو دارم از آنان باشم. تو را به مقام سرور شهدا حسین بن علی ناامیدم مگردان»

به دشت و کوه و صحرا و بیابان نظر کردم و جستجو کردم دیدم الله است، به بلبل نغمه سرا نظر کردم دیدم الله است، به زارع و کارگر نظر کردم دیدم الله است، به گله گوسفندان و به چوپان آن نظر کردم دیدم الله است، به جبهه و سنگر، مدرسه و کلاس نظر کردم دیدم الله است، به جبهه غرب و جنوب ایران و به هر جای ایران نظر کردم دیدم تمامی جنبش برای خداست، گفتم چه کنم؟ به رهبر و پیرو راه علی نظر کردم دیدم فداکاری هایش، خوابش، بیداریش، عبادتش، عملش و هر کاری که می کند همه اش فی سبیل الله است. گفتم خوشا بحال کسی که از این رهبر خدمتگزار و بنیانگذار اسلام در ایران درس بیاموزد و هر کاری که می کند فی سبیل الله باشد.

آری برادرانم، اوست که زمانی تو را متولد می سازد و زمانی هم تو را از این دنیا وارد دنیای دیگر می سازد‌، اوست که این عقل و بینی و دست را به تو داده تا بتوانی خوب بیاموزی و خوب عمل کنی و خوب مدرس شوی. پس چه بهتر آنکه این آموختنی هایت و این عمل هایت و این معلم و مدرس بودنت برای او باشد که در آخرت سرافراز بمانی و چه بهتر آنکه کسانی باشند در این دنیا که به تولی و تبری که از فروع دین اسلام می باشد عمل کنند، یعنی با دوستان ایزد منان دوست شوند و از دشمنان خدای احد دوری جویند.

خوشا بحال آن رزمنده ای که همیشه بیاد خدای احدش است و با دشمنان خدا، تا آخرین قطره خونش مبارزه می کند و تبری را فراموش نمی کند.

آری برادرانم، این رزمنده لحظه ای از عمرش را بیهوده نمی گذراند، تولی می کند، با دوستان خدا همراه می شود و آنان را دوست می دارد و در شبهای جمعه، سه شنبه و دعاهای عاشورا و سایر شبها با یاران خدا که لحظه ای         نمی گذرد و مهمان خدا می شوند، می نشینند و در مقابل پروردگارشان به دعا و نیایش می‌پردازند و در لحظه ای دیگر تبری را به پای می دارند و می روند سلاحشان را بر دوش می گیرند و با دشمنان خدا می ستیزند.

خوشا بحال کسی که برای رضای خدا لوای آزادی، لوای سرخ لااله الا الله را در قله های بلند سرزمینش همچون حسین در دست می گیرد تا به رضای خداوند تعالی به همه نشان دهد که لوای اسلام، لوایی که از حسن و حسینیان  به دست ما رسیده چقدر خون رنگ است و همچون گل سرخی است که در بهار شکوفه می کند و بوی عطر می دهد، آری این پرچم هم مانند گل سرخ است که با خون شهیدان، الوان شده و بوی عطر شهادت می دهد. آیا می دانید چرا اینان را شاهد نامیدند؟ اینان در زندگی هر قدمی که بر می داشتند، برای رضای خدا بود و نخستین کلمه ای که بر زبان جاری ساختند کلمه الله بوده است. اینان دوستان خدا را دوست می داشتند،‌ از دشمنان او دوری   می جوییدند، او را خشنود ساختند و خدا هم آنان را خشنود ساخت.

خوشا بحالشان، خوشا به سعادتشان که با نام خدا و به رضای خدا زیستند و با نام و مشیت خدا به لقاءالله پیوستند.

آری کسیکه چنین کند، عملش، سودش، زیانش، مبارزه اش، جهادش، پیروی از رهبرش برای خدا باشد و فی سبیل الله باشد، همیشه و در هر زمان سرافراز و سربلند است.

برادرانم،‌ توجهتان بیشتر به خدا باشد، قدمی که در راهتان بر می دارید الله باشد و خدا را چنان عبادت کنید که گویا او را می بینید، هر چند تو او را نمی بینی بلکه او تو را می بیند «پیامبر اکرم»

چه زیبا معلم شهادت حسین می فرمایند: «فان تکن الا بدان الموت انتقات فقتل امره بالسیف فی الله افضل » «اگر سرانجام بدنها را مرگ خواهد ربود و نیست خواهند شد، پس چه بهتر و والاتر که آدمی در راه خدا و با شمشیر کشته شود»

ما که می دانیم «انما کنتم یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده» «هر کجا باشیم مرگ ما را خواهد ربود، هرچند در خانه باشیم» پس چه بهتر که در راه خدا و با گلوله ها و خمپاره های دشمن کشته شویم. حضرت علی در خطبه ۱۲۳ می فرماید: «زیبنده ترین و والاترین مرگ شهادت است، سوگند به آن کس که جان علی در دست قدرت اوست، هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر از مرگ در بستر، آنهم در غیر طاعت خدا می باشد».

برادرانم، همانگونه که برادران شما در جبهه ها آماده می شوند تا رزمی دگر بیافرینند، شما هم در پشت جبهه آماده شوید که انشاءالله پیروزی نزدیک است.

مصاحبه

مصاحبه با شهید حسین دهرویه

بنام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان و با عرض سلام خدمت رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، ما اینک خدمت برادر گرامی، حسین دهرویه رسیده ایم و از ایشان که عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل خواهند بود، مصاحبه ای بعمل خواهیم آورد.

سوال: از ایشان می‌خواهم ابتدا خودشان را معرفی کنند و مختصری از وضع خانوادگی شان را برای ما شرح بدهند؟

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم،‌ اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد، اینجانب حسین دهرویه، به تاریخ تولد ۱۳۴۶، شماره شناسنامه ۸۵۱ و در خانواده ای که الحمدلله مذهبی بوده متولد شده ام و با یادگیری قرآن و احکام اسلامی آشنایی پیدا کردم.

سوال: انگیزه شما از رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل چیست؟

جواب: انگیزه رفتن به جبهه کم کردن شر صدام از مملکت اسلامی است تا آنکه ملت ما آزاد باشد.

سوال: شما فکر می کنید، چرا استکبار جهانی از انقلاب ایران بیش از انقلاب های دیگر وحشت داشته و در اضطراب است؟

جواب: چون این انقلاب، انقلاب آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و چون این انقلاب اسلامی است و در کل کشورها باید باشد و اگر قانون آن طبق قانون اسلامی رعایت شود،‌ چون بر خلاف استکبار غرب و شرق است روی این حساب نمی توانند تحمل کنند.

سوال: شما رهبریت انقلاب اسلامی ایران را تاکنون چگونه دیده اید؟

جواب: رهبری انقلاب اسلامی ایران، الحمدلله به قوت خدا خیلی خوب بوده، حتی من یقین دارم که با آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم ارتباط دارند. تاکنون چیزهایی که از امام دیده ایم واقعاً خیلی آینده نگر هستند، گفتند ما نه زیر سلطه شرق می رویم و نه زیر سلطه غرب و فقط جمهوری اسلامی، ‌گفتند ما پیروزیم و الحمدلله می بینیم که کم کم به عنایت خداوند پیروزی را بدست می آوریم، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد و چون به حرف امام اعتقاد داریم، می رویم منطقه و جبهه ها را پر می کنیم تا پیروزی هرچه زودتر بدست آید.

سوال: برادرگرامی، حسین دهرویه، شما فکر می کنید چرا انقلاب اسلامی ایران تا این حد دشمن دارد؟

جواب: هر چیز خوبی یک دشمن دارد، از زمان پیغمبر تا حالا بوده، چون جمهوری اسلامی می خواهد طبق اسلام عمل کند و چون خوب است، نهایتاً باید دشمن داشته باشد، اگر در این موقع از زمان، تمام شرق و غرب طرفدار ما شده باشند باید بفهمیم که در ما یک اشکالی وجود دارد که اینها طرفدار ما شده اند.

سوال: شما یک مقدار از خصوصیات انقلاب اسلامی ایران را برای ما بگویید؟

جواب: خصوصیاتی که این انقلاب اسلامی دارد، خیلی زیاد است،‌ همین قاطعیت امام و دولت که الحمدلله می‌بینیم به کشورهای خارجی یک ریال هم قرض نداریم، حالا صدام را نگاه کنید، ماشاالله ماشاالله اگر کشورش را هم بفروشد می ترسم باز هم کم بیاورد تا قرض هایش را بدهد، خصوصیات انقلاب خیلی است، یکی دیگر اینکه اگر این انقلاب نبود جوان های ما خراب شده بودند، ولی الان می بینیم الحمدلله با خلوص نیت به جبهه می روند و در نماز شب و دعاها و همه چیز شرکت می کنند و این خود نعمتی بزرگ است.

سوال: شما چه خاطره ای از جبهه ها دارید؟

جواب: خاطره در جبهه زیاد است فقط یک خاطره که به نظر من خیلی خوب بود، این است که نشسته بودیم دورهم و صحبت می کردیم، شهید میرزا علی (مسئول دسته) یک خاطره گفت که برای من خیلی جالب بود، گفتند که یکی از دوستان که حزب اللهی بودند، با یکی از بچه های الواط محل رفیق می شود و دائم به گردش و سینما و خلاصه خیلی با هم بودند تا حدی که ما فکر می کردیم دوستمان چپ کرده، بعد متوجه شدیم این بنده خدا، ایشان را همانطوری که با هم بودند کم کم به مسجد می آورد و طوری کرد که او دلبسته مسجد شد و بالاخره روزی رسید که هر دو با هم به جبهه رفتند و در جبهه با بچه های بسیجی بودند و پس از به شهادت رسیدن این دوستمان آن شخص در جبهه ماند تا اینکه او نیز شهید شد، اگر ما این کار خوب را بکنیم انشاءالله در جبهه آنچنان سیلی به صدام می زنیم که از جایش بلند نشود.

سوال: شما فکر می کنید چه کسانی پشت سر صدام ایستاده اند و او را کمک می کنند؟

جواب: کلیه ابرقدرت ها، آنهایی که به قول معروف دوست هستند ولی دشمن بوده و از پشت خنجر می زنند، مرتجعین منطقه مثل کویت و امثالهم، البته ملت ما خود آگاه هست و نیاز به نام بردن دیگران نیست.

سوال: شما بارها در جبهه ها بوده اید، شما تفاوت جبهه های ایران با جبهه های عراق را در چه می‌بینید؟

جواب: الحمدلله در جبهه ها می بینیم که توپ و خمپاره ما فقط دعا است، دعاهایی که خانواده شهداء می کنند، این برادرانی که پشت جبهه ها هستند، همان بچه رزمنده که بلند می شود و در دل شب نماز شب می خواند، مهمات ما اینها است و گرنه ما در قبال صدام هیچ مهماتی نداریم، خود آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)کمک می کند، در این طرف ما سلاح ایمان داریم و در مقابل هزاران هزار سلاح و میلیارد ها دلار پول می جنگیم.

سوال: شهادت یعنی چه؟

جواب: شهادت از کلمه شهید و شاهد می آید که خداوند در قرآن کریم می فرمایند: «به کسی که در راه خدا شهید می شود، مرده نگویید آنها نمرده اند بلکه زنده اند »، خداوند دارد می‌گوید که شما نمی دانید کسی که شهید شده زنده است نمی توانید او را درک کنید، شهید آنقدر مقام دارد که هر مسلمانی، هر بچه مذهبی دوست دارد شهید بشود، اماممان که در جماران است عشق شهادت دارد و می‌خواهد شهید بشود، عشق به شهادت است که جوانها را می کشد به جبهه‌، آن پیرمردها هم که نمی توانند بیایند، هی زمزمه می کنند: «خدایا ما را شهید فرما». شهید خیلی مقام دارد، شهید می تواند یک جمعی را در آن دنیا شفاعت کند، شهید آنقدر مقامش زیاد است که می تواند به لقاءالله برسد، می تواند برسد پیش خداوند، خدا شهید را خیلی دوست دارد و آرزوی کلیه رزمنده ها است که پایشان را در جبهه می گذارند وقتی می خواهند بروند به جبهه، به عشق شهادت، به عشق اسیر شدن، به عشق مجروح شدن یعنی کلیه زمینه ها را در خودشان آماده کرده اند که می روند به جبهه، آرزوی کلیه بچه های مسلمان است که شهید بشوند. برادر سیامک صالحی می گوید که: «من شهادت را بیشتر ترجیح می دهم تا اینکه سالم برگردم»، استاد شهید مرتضی مطهری می‌گوید: «امام حسین که به کربلا می رفت عده ای به او می گفتند که این کار منطقی نیست، بلی آمدن ابا عبداللهu منطقی نبود، امام حسین یک منطق بالاتری دارد منطق او منطق شهادت است منطق شهید مافوق منطق افراد عادی است». علی می فرماید: «اکرم الموت القتل» «گرامی ترین مرگها کشته شدن در راه خداست»

استاد شهید می گوید: «شهدا شمع محفل بشریتند، سوختند و محفل بشریت را روشن کردند، وقتی شهید می شوند به یک سری از بچه ها روحیه می دهند، یک سری را به انقلاب جذب می کنند یک سری را به خط این خون شهید که پیام اسلام می دهد جذب می کنند. حالا ما هزاری شعار بدهیم، فایده ندارد، آن عمل است که انسان را به جایی می رساند»

سوال: از خصوصیات افرادی که به شهادت می رسند برای ما صحبت کنید؟

جواب: کسانیکه به شهادت می رسند واقعاً از علایق دنیوی دست می کشند، دیگر از دنیا خسته شده اند، واقعاً دنیا بی وفاست، دنیا سرای گذر است، به قول شهید سیامک صالحی: «هر شهیدی دارای یک خصوصیتی است» یکی با ساکت بودن، یکی با اخلاق بودن،‌ مثلاً شهید کریمی فرد تعریف می کرد که شهید صالحی می خواست به جبهه برود ایشان را تا ابوذر همراهی کرده و این عمل را سرمشق خود قرار داده بود و بنده را با وجود خداحافظی در مسجد، در بیرون نیز بدرقه می کرد که با اعتراض من روبرو و با زور ایشان را بر می گرداندم، این شهدا اینقدر خودشان را ساخته اند.

سوال: شما آمادگی خودتان را برای این امر بفرمایید؟

جواب: هرکسی می خواهد پا به جبهه بگذارد آماده همه چیز شده است، « رضا برضائک »، راضی هستم به هر چه خدا بخواهد.

سوال: می شود بیشتر توضیح بدهید؟

جواب: همانطورکه در جواب سوالات قبلی گفتم، کسی که به جبهه می رود از علایق مادی دست می کشد، یعنی مال و دنیا و زن و بچه همه را ول کرده می رود جبهه برای رضای خدا، فی سبیل الله کار می کند، هرچه بر سرش بیاید برایش مسئله ای نیست، هیچ مسئله ای نیست، چون که خودش خواسته، اسلام را اینقدر به دیده دل قبول کرده که از جانش مایه می گذارد و دوست دارد برود.

سوال: یعنی شما هم دوست دارید بروید؟

جواب: مشخص است، این آرزوی کلیه بچه های رزمنده است، کلیه بچه هایی که دارند در جبهه می جنگند و جبهه ها را گرم نگه داشته اند، هر موقع خدا بخواهد می برد، ما فقط می توانیم آرزو داشته باشیم و از خدا بخواهیم، دیگر با خداست که ما لیاقت داشته باشیم شهید بشویم یا نداشته باشیم.

سوال: شما پیروزی را می خواهید یا شهادت را، کدام برای شما مقدمتر است؟

جواب: ما هر دو را می خواهیم، هر دو را دوست داریم، می خواهیم هم پیروز شویم و هم شهید شویم هرچه که خدا بخواهد همان را هم من می خواهم، نمی توانم بگویم که کدام را می خواهم، چون که خدا هرچه را بخواهد همان می شود و من هم می خواهم همان بشود که خدا بخواهد. چه بسا که من شهادت را بخواهم و کارم در آن دنیا اشکال داشته باشد و چه بسا که من پیروزی را بخواهم و شهادت بهتر باشد پس خداوند بهتر می داند که کدام را به ما عنایت کند، هرکدام را به ما عنایت کرد ما مخلصش هم هستیم.

حضرت علی می فرماید: «ای تشنگان که بدنبال آب زلال می روید تا سیراب نشده اید باز نگردید». امام صادق می فرماید: «روح شهید چون مرغی است که از قفس آزاد شده و قفسش را زیر خاک می کنند اما خود مرغ را چطور؟»

بلی ما مانند اصغر صادقیان و دیگر شهدایی که خودشان را وقف جبهه کردند، ما خودمان را انشاءالله آماده کرده ایم و وقف جبهه می کنیم تا انشاءالله خدا هر چه خواست همان بشود، یا سیرابمان می کند و یا تشنه بر می گرداند.

سوال: شما از شهادت صحبت کردید، حالا نهایت آرزوی خودتان را در این دنیای فانی بگویید؟

جواب: نهایت آرزوی من در این دنیای فانی به اهتزاز درآمدن پرچم اسلام در کل جهان و ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رسیدن به لقاءالله می باشد.

سوال: شما نقش توبه را جهت رسیدن به شهادت تا چه حد مهم می دانید؟

جواب: توبه واقعاً یکی از مهمترین چیزهایی است که انسان برای خودش می تواند ذکر کند. انسان اگر خدای نکرده یک خطایی انجام بدهد، اگر توبه نبود، دیگر نمی توانست برگردد و سرش را بلند کند و چون انسان جائز الخطاست، بنابراین خداوند توبه را برای انسان گذاشت که انسان اگر واقعاً از گناهش پشیمان شد، خدا هم از گناهش می گذرد.

سوال: معاد چیست و شما از روز قیامت و اینکه چه روزی است صحبت کنید؟

جواب: معاد یعنی پایان خط، آن روزی است که به انسان پاداش می دهند، پاداش خوبی یا بدی انسان را می خواهند بدهند. دیگر کارنامه را می خواهند بدهند. آیا انسان قبول شده است یا نشده است؟ اگر خداوند بخواهد با ما کنار نیاید، هیچ کدام در آن دنیا جایی نداریم، باید از خدا بخواهیم که خدا با ارحم الراحمینی خودش با ما رفتار کند که بتوانیم در آن دنیا پیش ائمه اطهار۸سربلند بیرون بیاییم.

سوال: شما راجع به بسیج مستضعفین بگویید چگونه نهادی است؟

جواب: این نهادی است که الحمدلله چشم داشتی از هیچ کس ندارد، یعنی چیزی به ایشان نمی دهند بلکه چیزی هم از ایشان می گیرند یعنی تمام خرج بسیج را خودشان می پردازند، اگر قرار باشد بسیجی چیزی بگیرد آن بسیجی دیگر بسیجی نیست یعنی آن بازدهی که باید داشته باشد دیگر ندارد کسی که می آید بسیج، دیگر می خواهد برای رضای خدا کار کند، چه از تبلیغات گرفته تا نوارخانه و کتابخانه و کلیه بخشهای دیگر آن.

سوال: شما بفرمایید خصوصیات افراد بسیجی چگونه باید باشد؟

جواب: یک بسیجی باید خوش برخورد باشد، به احکام اسلامی کاملاً آشنا باشد و احکام اسلام را رعایت کند.

سوال: شما در بسیج مستضعفین پایگاه شهید سلطانی خدمت کرده اید، از افرادی که در آنجا با شما بوده اند و در نگهبانی ها شرکت می کردند و در فعالیت ها شرکت داشتند و اکنون به شهادت رسیده اند چه خاطراتی دارید؟

جواب: خاطرات از شهدا خیلی زیاد است، چه از شهید سلطانی، امیر عباسی، کریمی فرد، سیامک صالحی و دیگران که البته می بخشید همه اسم ها را نمی توانم الآن نام ببرم و در خاطرم نیست، خاطره خیلی زیاد است و اگر اجازه بدهید نگویم خیلی بهتر است.

سوال: شما نقش دعا در بسیج را بیان فرمایید؟

جواب: دعا مهمات ما در جبهه ها است، یعنی اگر این مهمات نباشد برای ما خیلی سخت است، واقعاً هر موقع که دل آدم گرفته می شود یک طوری است می رود می نشیند یک گوشه دعا می خواند و گریه می کند،عقده‌اش باز می شود، دعا اهمیت خیلی زیادی دارد، دعا آرامش بخش هر مسلمان است.

سوال: شما چه پیشنهاد و صحبتی با مسئولین بسیج دارید؟

جواب: برادران در کلیه کلاس ها که گذاشته می شود شرکت کنند، با هم مهربان باشند، با هم یکی باشند، ما وقتی متحد باشیم همه چیز را می توانیم از بین ببریم و صدام که سهل است، کفر را می توانیم از بین ببریم ولی اگر خدای نکرده، خدای نکرده، یک زنندگی در بین ما بوجود بیاید و قرار باشد تیم بندی باشد،‌ باند بازی باشد، قرار باشد از این کارها باشد به هیچ چیز نمی رسیم، یعنی هیچ چیز نیستیم، ولی اگر متحد بشویم، همه چیز هستیم و می توانیم اسلام را یاری کنیم، چه در تهران و چه در جبهه، می بینیم که بسیجی ها هستند که الان در جبهه دارند کار می کنند، البته بچه ها همگی خوب هستند و بنده از ایشان بدی ندیدم، البته خودم در حق ایشان بدی کرده ام که از همین فرصت استفاده می کنم و از کلیه بچه ها می‌خواهم که به بزرگی خودشان، آن شلوغ کاری هایی که کردیم، خودمانی بگویم، شلوغ کردیم، اذیت کردیم، احیاناً دست بلند کردیم، کشتی گرفتیم، دلخوردگی از ما دارند، بالاخره کنار بگذارند و از ما روسیاه هم راضی بشوند انشاءالله.

سوال: شما در مورد بسیج و جبهه های جنگ صحبت نمایید؟

جواب: البته می بینیم که بچه های بسیجی هستند و ارگانهای دیگر و ارتش هم هستند، ولی بسیج نقش اصلی را دارد. یعنی برنامه اصلی را (عملیات) روی بسیج پیاده می کنند، پس باید بسیج برود جبهه و جبهه را گرم نگه دارند شعار ندهیم، پشت جبهه شعار ندهیم، مسجد شعار ندهیم برای کسان دیگر، اول باید خودمان برویم ببینیم جبهه چطور جایی است، البته بچه ها می روند، ولی کلی می گویم، برویم جبهه را پر کنیم، بدون ریا، کار کنیم برای رضای خدا انشاءالله بیاییم جبهه را از این که هست بهتر کنیم.

سوال: شما برای خانواده خودتان، پدر، مادر و برادرانتان چه پیامی دارید؟

جواب: الحمدلله خانواده ام همه شان حزب الهی هستند،‌ فقط از مادرم می‌خواهم که صبور باشد،مثل خانم زینب (سلام الله علیها) و خانم فاطمه (سلام الله علیها )باشد. یک پسر که این حرفها را ندارد، خانواده هایی داریم که چندمین شهید را داده اند، درست است، مادر است و بالاخره فرزندش است. نمی تواند تحمل کند، ولی می تواند در جمع خوشحال باشد و لباس سفید تن کند و خوش باشد، واقعاً می بینیم که توی بسیج وقتی شهید می آورند یک چیز جالبی می گویند: «آی جوانها گل بریزید آمده اکبر لیلا» پس بیاییم در عزا، عزا که نمی شود گفت در دامادی پسرمان خوشحال باشیم، قلب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خودمان راضی کنیم، واقعاً روحیه بدهیم به خانواده های شهدا و رزمنده ها، خانواده هایی که رزمنده دارند، خدا آن صبر را می دهد و شما هم آن صبر را خواهید گرفت و تحمل می کنید.

سوال: شما برای پدر و مادر شهید علیرضا منظوری و مادر شهید اسماعیل کاشفی و بچه هایش چه پیامی دارید؟

جواب: البته من خیلی کوچکتر می بینم خودم را که پیامی برای این خانواده ها بدهم، برای اینکه می‌دانند فرزندشان، جگر گوشه شان برای چه رفت به منطقه و شهید شدند و بخاطر چه ما داریم می رویم به منطقه، بنابراین همان راهی که آنها رفتند و با دیده دل قبول کردند، ایشان هم قبول کنند و صبر کنند برای خدا انشاءالله پیروزی نزدیک است،اسلحه به زمین افتاده فرزندشان را اگر احتیاج شد خودشان بردارند که انشاءالله به آن روز نخواهد کشید.

سوال: حسین آقا شما به فامیل های نزدیک، دائی ها، عموها، عمه ها چه پیامی دارید؟

جواب: پیام خاصی ندارم، فقط می گویم که ای فامیل های گرامی به بزرگی خودتان ببخشید که خانه تان کم آمدم، نرسیدم زیاد صله رحم کنم من از همین جا از همه تان حلالیت می‌خواهم، سخن دیگری دارم، هرکاری می کنید جنبه رضای خدا را در نظر بگیرید، ببینید کاری که می کنید خداوند راضی هست و اگر راضی نیست انجام ندهید.

سوال: حسین جان حالا آخرین صحبتی که برای ما دارید بیان بفرمایید؟

جواب: هر اندازه که از دوستان خوب حیا می کنی از خدا هم حیا کن، هر اندازه از دوستان خوب که رفتند و شهید شدند حیا می کنی و کاری را انجام نمی دهی از خدا هم حیا کن، همین مقدار را حیا کنی کافی است.

سوال: آیا شما صحبت دیگری برای کسی دارید هر صحبتی دارید بفرمایید؟

جواب: صحبتی که یادم رفت به برادران بسیجی بگویم این است که برادران بسیجی سعی کنند تا آنجا که می توانند تعهدشان را به یکدیگر حفظ کنند، همدیگر را تحویل بگیرند، جوان ها را تشویق کنید و بیاورید مسجد، ببینید اگر اینها بیایند، خیلی کارها را می توانید انجام دهید. برادران در صحنه باشند، طوری نباشد که یک لات سرکوچه برگردد و به یک بسیجی اهانت کند، سخنی به دولت دارم که دولت باید دست این رزمندگان را باز بگذارد، بسیج مظلوم شهر و شهید جبهه نباشد، مظلوم باید باشد، نه آنقدر که به آن اهانت شود، یاری کنید بسیج را، نگذارید اینقدر مظلوم باشند، توی سرشان بزنند، بسیج باید الگو باشد، الحمدلله هست و خواهد بود،‌ نهایت حرفی که داشتم همین بود.

– در نهایت و درخاتمه از سوی یکی از مسئولین پایگاه شهید سلطانی از شما حلالیت خواسته شده و اینکه اگر در حق شما بدی شده است انشاءالله ببخشید.

جواب: بدی که ما ندیدیم، فقط یک سری مشکلات بود که این مشکلات درد دلهای بچه ها بود، بخصوص سیامک صالحی (یکی از شهدای پایگاه شهید سلطانی) بود که با مسئولین در میان گذاشتیم، انشاءالله امیدوارم که به این سوالات و گفتگوها رسیدگی بکنند.

– در آخر از شما برادر عزیزم حسین دهرویه که عازم دیار عاشقان، جبهه های نبرد حق علیه باطل هستید التماس دعا داریم و امیدواریم که در آنجا به یاد ما باشید و ما هم در پشت جبهه ها به یاد شما دلاوران وکفر ستیزان در جبهه های نبرد حق علیه باطل هستیم و امیدواریم که به سلامتی انشاءالله بروید و در صحت و سلامتی به خانه تان بازگردید ولی خلاصه اگر خداوند لیاقتی هم داد و لقاءالله را از نزدیک در آغوش گرفتید و به همان فیض عظیم شهادتی که فرمودید نائل شدید، این گناهکاران و روسیاهان را فراموش نکنید و امیدواریم که اولاً ائمه اطهار۸و صالحان و شهدا ما را شفاعت کنند، ثانیاً شما عزیز درگه حق ما را در روز جزا از شفاعت خود محروم نکنید چرا که شهید می تواند امت دیاری را شفاعت کند و این قول را از شما می خواهیم.

ـ‌ به قول یکی از بچه ها خوش به حال شما که با بچه ها مصاحبه می کنید و از هر کس که می خواهد به جبهه برود شفاعت می گیرید.

ـ‌ حسین جان من فقط برای خودم شفاعت نمی گیرم، برای بچه های بسیج و خانواده ها هم فعالیت می کنم.

ـ‌ امیدوارم برای ما هم فعالیت کرده باشید که دست ما را هم بگیرند انشاءالله.

ـ‌ شما چطور؟

ـ‌ من هم انشاءالله اگر خداوند توفیق بدهد، شفاعت می کنم و اگر شفاعت شما را نکنم شفاعت کی را بکنم اگر بچه های بسیج به بهشت نروند پس چه کسانی بروند؟

سوال: حسین آقا اگر صحبتی دارید بفرمایید و همچنین از بچه هایی که بیشتر با آنها رفیق هستید و صحبتی برای ایشان دارید و یا می خواهید اسامی آنها را نام ببرید، بفرمایید.

جواب: کل بچه های بسیج دوستان من هستند ولی کسانیکه من می خواهم نام ببرم کسانی هستند که واقعاً‌ می‌آیند جبهه، آنهایی که راه شهدا را دارند ادامه می دهند چه در بسیج در پشت جبهه، چه در جبهه، آنهایی هستند که دارند اسلام را یاری می کنند، سیامک صالحی آمد و رفت و شهید شد، بخاطر چی، مگر دانشجو نبود، چه چیزش کم بود، فقط می خواست شعار ندهد، حرف آخرش که در بسیج زد و گفت: « شعار نباشد، بیایید شعار را کنار بگذاریم، برویم جبهه را پر کنیم بقول معروف رأس کلیه امور را جنگ قرار دهیم، بیایید حرف امام را گوش کنیم و فقط جنگ را در نظر بگیریم، قول می دهم که جنگ هم خیلی سریع تمام می شود اگر فاو تا فاو را مسئولین بیایند عمل کنند خیلی خوب هست ». البته این را باید به مسئولین می گفتم، کلاً رفیقان من چه در بسیج و چه در جاهای دیگر کسانی هستند که جبهه ها را گرم نگه داشته اند و اسلام را دارند یاری می کنند.

ـ‌ با تشکر فراوان از شما که در این مصاحبه شرکت نمودید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search