نام: حسین
نام خانوادگی: نوش آبادی
نام مادر: ربابه
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۳/۲۷
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات:دیپلم
سن: ۲۰ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۴
محل شهادت: حاج عمران
عملیات: والفجر۲
گردان: زهیر
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: تهران،بهشت زهرا(س) (قطعه۲۸، ردیف۱۱۳، شماره۸)
نمایه محتوا: بازتولید (جمعآوری اینترنتی و فضای مجازی )
زندگینامه
به نام نامى آن که جد ما را از خاک و بعد از آن ما را از آب آفرید و اوست که جان ما را هر زمان که بخواهد مىگیرد و قادر است که زمین و زمان را هر زمان که بخواهد زیر و رو کند.
اینجانب؛ قربانعلى کوچک تبار، در ساعت ۹ شب ۱/۱/۶۷ این وصیتنامه را مى نویسم.
باید بگویم این دنیا فانى است و انسان نباید اینقدر به دنیا بچسبد، که در زمان مرگ، مال و منال به درد انسان نمى خورد. باید توشهی آخرت برداشت که در زمان قیامت به درد انسان میخورد. از شما هم خواهشمندم که آخرت را به دنیا نفروشید!
پدر و مادر عزیزم! هر چند من فرزند خوبى براى شما نبودم، اما امیدوارم مرا ببخشید و خانوادهی مرا تا حد امکان سرپرستی کنید.
…و همسر عزیزم! مى دانم که براى شما هم همسر خوبى نبودم، اما تو براى بچه هایم مادر خوبى که بودى، امیدوارم بعد از من هم باشى.
اگر خداوند یارى کرد، برمىگردم و اگر عنایت و خواست خدا بر شهادتم بود، اینها را خواهشمندم انجام دهید:
براى من گریه و عزادارى نکنید و در تربیت بچه هایم بکوشید.
براستى که ایمان فقط در جبهه ها پیدا مى شود. جوانان و نوجوانان و پیران در جبهه ها براى آسوده زندگى کردن مردم چقدر زحمت مى کشند تا دشمن را نابود کنند.
درد دلْ بسیار است که من از نوشتن آن عاجز هستم؛ ولى خدا میداند هرکسی که مسلمان است، باید دِیْنِ خود را به اسلام ادا کند و در غیر این صورت باید گفت که فقط شعار داده و نمىتواند باعث پیروزى شود، باید خون هم در کنار آن داد و آن هم خون پاک.
در پایان از تمامى فامیل و از تمامى دوستان و آشنایان و همسایگان و برادرانم و خواهرانم رضایت داشته و طلب آمرزش دارم.
خدانگهدار همگى شما.
به امید پیروزى رزمندگان اسلام بر کفر.
۱/۱/۶۷
با تقدیم احترام قربانعلى کوچکتبار
وصیتنامه
به نام نامى آن که جد ما را از خاک و بعد از آن ما را از آب آفرید و اوست که جان ما را هر زمان که بخواهد مىگیرد و قادر است که زمین و زمان را هر زمان که بخواهد زیر و رو کند.
اینجانب؛ قربانعلى کوچک تبار، در ساعت ۹ شب ۱/۱/۶۷ این وصیتنامه را مى نویسم.
باید بگویم این دنیا فانى است و انسان نباید اینقدر به دنیا بچسبد، که در زمان مرگ، مال و منال به درد انسان نمى خورد. باید توشهی آخرت برداشت که در زمان قیامت به درد انسان میخورد. از شما هم خواهشمندم که آخرت را به دنیا نفروشید!
پدر و مادر عزیزم! هر چند من فرزند خوبى براى شما نبودم، اما امیدوارم مرا ببخشید و خانوادهی مرا تا حد امکان سرپرستی کنید.
…و همسر عزیزم! مى دانم که براى شما هم همسر خوبى نبودم، اما تو براى بچه هایم مادر خوبى که بودى، امیدوارم بعد از من هم باشى.
اگر خداوند یارى کرد، برمىگردم و اگر عنایت و خواست خدا بر شهادتم بود، اینها را خواهشمندم انجام دهید:
براى من گریه و عزادارى نکنید و در تربیت بچه هایم بکوشید.
براستى که ایمان فقط در جبهه ها پیدا مى شود. جوانان و نوجوانان و پیران در جبهه ها براى آسوده زندگى کردن مردم چقدر زحمت مى کشند تا دشمن را نابود کنند.
درد دلْ بسیار است که من از نوشتن آن عاجز هستم؛ ولى خدا میداند هرکسی که مسلمان است، باید دِیْنِ خود را به اسلام ادا کند و در غیر این صورت باید گفت که فقط شعار داده و نمىتواند باعث پیروزى شود، باید خون هم در کنار آن داد و آن هم خون پاک.
در پایان از تمامى فامیل و از تمامى دوستان و آشنایان و همسایگان و برادرانم و خواهرانم رضایت داشته و طلب آمرزش دارم.
خدانگهدار همگى شما.
به امید پیروزى رزمندگان اسلام بر کفر.
۱/۱/۶۷
با تقدیم احترام قربانعلى کوچکتبار
خبر
دیدار جامعه قرآن کشور با خانوده شهید حسین نوش آبادی
در ادامه سلسله دیدارهای جامعه قرآن کشور با خانوادههای شهدای قرآنی، جمعی از فعالان قرآنی به همراه رحیم قربانی، مسئول سازمان قرآن و عترت سپاه محمدرسول الله(ص) با حضور در خانه شهید حسین نوشآبادی یاد و خاطره آن شهید بزرگوار را زنده کرده و پای صحبتهای خانواده نوشآبادی نشستند.
در این مراسم، محمد نوشآبادی، پدر شهید، ربابه کاشانی، مادر شهید و علی نوشآبادی، برادر شهید حسین نوشآبادی از او سخن گفتند.
وی به حضور مقام معظم رهبری در خانه این شهید بزرگوار نیز اشاره کرد و افزود: در آن سالها حضرت آقا که رئیسجمهور بودند به خانه ما آمده و درباره ایشان از ما پرسیدند و آلبوم عکس حسین را دیدند و بعد از شنیدن دردلهای ما، قرآنی را به ما هدیه دادند.
خاطره
خاطراتی از شهید حسین نوش آبادی
به روایت خانواده
- محمد نوش آبادی (پدر شهید):
حسین در ستاد نماز جمع فعال بود و پنجشنبه بعد از ظهر به ستاد میرفت و جمعه بعد از ظهر باز میگشت. وی از اعضای فعال بسیج و مسجد محل بود.
سال ۱۳۶۲ بود… دیپلم را که گرفت، بارش را بست و قصد رفتن به جبهه کرد.
به او گفتم: نرو. برادرت هم در جبهه است و خبری از او نداریم
اما حسین گفت: پدر جوانان ما در خاک خون هستند باید بروم.
گفتم: کی برمی گردی؟
جواب داد: «مرا برمیگردانند.»
داوود، برادر بزرگترش یکسالی بود در جبهه بود و ما مخالف حضور حسین در جبهه بودیم، اما او چنان شوق سفر داشت که کسی نتوانست مانعش شود. انگار میدانست سفرش بازگشتی ندارد.
حسین زمانی که به جبهه رفت، ۲۰ سال داشت هنوز ۴۰ روز از حضورش در جبهه نمیگذشت که در نیمۀ مرداد سال ۶۲ در منطقه حاج عمران به آرزویش رسید و شهید شد.
او رفت و دیگر بازنگشت.
- ربابه کاشانی (مادر شهید):
حسین شیفته قرآن بود و این کتاب الهی را با اشک میخواند همیشه روزه میگرفت و کمک به خلق الله را در دستور کار خود قرار داده بود. فعالیتهای سیاسی داشت و تمام وقت در جلسات قرآنی حضور پیدا میکرد، هرجا نامی از قرآن بود، حسین آنجا بود بخشی از این کتاب مقدس را حفظ کرده بود، همیشه دیگران را به انس با قرآن دعوت میکرد. او، هم قاری قرآن بود، هم بخشی از قرآن را حفظ بود.
خواندن نماز شب در اتاق یکی از عادتهایش بود. اغلب روزها روزه میگرفت. همیشه به دنبال خدمت به مردم بود. روزهای سرد زمستان بین مردم محروم نفت توزیع میکرد.
- علی نوش آبادی (برادر شهید):
یکسال با هم اختلاف سنی داشتیم، اما انگار او سالها بزرگتر بود. همه کارهای حسین حساب شده بود و همه چیز را به خوبی از هم تفکیک میکرد.
کارهای خیر بسیاری را انجام می داد اما هیچ موقع اجازه نمیداد کسی از این موضوع آگاه شود. در بسیج اقتصادی فعالیت میکرد و رسیدگی به امور معیشتی نیازمندان را در اولویت قرار میداد. خیلی بزرگوار بود و اهل خانه را بسیار دوست داشت.
باهم در ستاد اقامه نماز جمعه فعالیت میکردیم و انتظامات بودیم. شبهای پنجشنبه تا صبح تدارکات لازم برای اقامه نماز جمعه را فراهم میکردیم.
دوست نداشت کسی متوجه کارهای خوبش شود. شبها مخفیانه به خواندن نماز شب و راز و نیاز با خدا مشغول میشد. یک شب حسین را در محراب مسجد دیدم که در حال خواندن نماز شب بود وی از اینکه من متوجه عبادت او شدم خیلی ناراحت شد.
با برادرم در جلسات قرآن اساتیدی مانند سماواتی، میرزائی و پورسلطانی شرکت میکردیم. با قرآن مأنوس بود. زمانی که در ستاد نماز جمعه بودیم، مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بود، یک جلد قرآن به وی هدیه کرده بود. حسین این قرآن را به مسجد اهدا کرد.
حسین اگر گناه کوچی مرتکب میشد بلافاصله روزه میگرفت. مثلاً هر وقت که نماز صبحش قضا میشد، فردای آن روز روزه میگرفت. هر هفته برای دیدار امام به جماران میرفت. مدتی پاسدار افتخاری بیت امام و مدتی پاسدار افتخاری صدا و سیما بود تا اینکه به عضویت سپاه درآمد.
شب ۲۳ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۲ با هم تا سحر در مسجد بودیم هنگام سحر به منزل بازگشتیم و حسین همان شب ساکش را بست و به جبهه رفت فردای آن روز با من تماس گرفت و گفت: برادر تو هم به جبهه بیا. تنها ۴۰ روز از اعزامش گذشته بود که خبر شهادتش را به ما دادند.