شهید حمید جهانبخش
نام پدر: عبدالله
نام مادر: بتول
تاریخ تولد: ۲۰ اسفند ۱۳۴۵
محل تولد: اهواز / کرج
تحصیلات: دانشجوی سال سوم مکانیک
سن: ۲۲ سال
تاریخ شهادت: ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۷ – ساعت ۱۱ صبح
محل شهادت: ارتفاعات شیخ محمد – ماووت
عملیات: بیت المقدس ۶
گردان: حضرت علی اکبر(ع)
مزار: کرج – امامزاده محمد
آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)
وصیتنامه شهید حمید جهانبخش
بسم الله الرحمن الرحیم و بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام و درود بیکران خداوند بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان (عج) و رهبر کبیر انقلاب اسلامی و ارواح طیبه و عظیم شهدا و مجروحین و جانبازان و اسرا جنگ تحمیلی و رزمندگان پرتوان اسلام و خانواده های محترم شهدا و عزیزشان.
الان که این وصیت نامه را می نویسم روز یکشنبه یازدهم اردیبهشت ماه و ساعت ۵/۲ می باشد و این متن دومین وصیت نامه من است که اولین آن در دست دوست بزرگوارم جمشیدی می باشد.
این ایام، ایام ماه مبارک رمضان، ماه خدا و ماه علی (ع) می باشد. خداوند این ماه را ماه رحمت برای بدگانش قرار داد و آن بندگان البته امر خدا را بر مصلحت خود ترجیح میدهند؛ البته شاید تفسیر قرآن نخوانده باشند ولی آیه “اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی امر منکم” را با گوش دل شنیدند و اینان بودند که علی را تنها نگذاشتند و از سربازان امام حسن (ع) بودند و با امام حسین (ع) قیام کردند و همگی شهد شیرین شهادت را نوشیدند. اینان به دنیا روی خوش نشان ندادند و از مستضعفین بودند و به قول امام امت، پیرو اسلام محمدی بودند، آن اسلامی که هدف رسول خدا(ص) بود؛ هدف امیرالمومنین (ع) بود نه آن خلیفه های ظالم و نامرد که به ظاهر جز انصار حضرت رسول بودند ولی می گفتند: علی جوان است، علی تندرو است، علی به درد حکومت نمی خورد و احکام خدا را تعطیل می کردند و قانون های من درآوردی را با هزار تفسیر جز احکام دین کردند، وقتی حضرت رسول گفت :بروید به جنگ و در شهر نمانید بر اسامه شوریدند؛ وقتی گفت: بروید کاغذ و قلم بیاورید گفتند: حضرت تب کرده؛ وقتی مردم گفتند: حضرت وفات یافت بر مردم شمشیر کشیدند و گفتند: نمرده بلکه پیش خدا رفته.
وقتی حضرت علی(ع) مشغول غسل دادن و دفن حضرت بودند، آنان در جایی دیگر خود را قیم مردم قلمداد کردند و برای قبضه حکومت شمشر بر امام مسلمین کشیدند و خانه آن حضرت را آتش زدند و بر صورت مبارک خانم فاطمه الزهرا (س) سیلی نواختند و دری که در آتش می سوخت، آن خانم را لای آن در گذاشتند و با شلاق بر حضرت علی تاختند و امام مسلمین را ریسمان بر گردن کردند و بر زمین کشاندند تا از او بیعت بگیرند، خداوند بر این گروه مگر رحمت خود را نازل می گرداند؟
خداوند بر ایشان عذاب نازل می گرداند (اینان آخرت خود را فورختند و رو در روی یاران امام ایستادند، بر خون این شهیدان دلیر و سرداران رشید تاختند و هر مارکی را که خواستند بر آنان زدند، اول به ملاک های دیگران خندیند، اسلام پای برهنگان و زجر کشیده ها و جبهه رفته ها و شهید داده ها بار اینان عناوین خنده دار بود البته به ظاهر ولی در باطن با شنیدن اینها گوئی آتش به جانشان می افتاد و بعد تغییرجلوه دادند و خدا را حامی محرومان قلمداد کردند و انشاءالله خدا هدایتشان کند پیش از آسیب رساندن به ثمرات و آینده انقلاب که یکی از آن ها وحدت و دیگری حضور مستمر مردم در صحنه های مختلف به خصوص جنگ ها می باشد البته سعی شود از این مقدار داخل پرانتز استفاده نشود.
آری که ای کسانی که منتظر ظهور امامتان هستید، شما باید به وظیفه خود عمل نمائید که مهم ترین وظیفه شما پیروی بی دریغ و بی چون و چرا از امام و ولی فقیه آیت الله منتظری که خداوند متعال انشاءالله تا ظهور مهدی(عج) ایشان را حفظ فرماید؛ می باشد.
آری سخن بسیار است و این مطالب را برای منظور خاضی ننوشته ام بلکه بر خود تکلیف دانستم و آن تکلیفی است از جانب خدا. انشاءالله تکلیف خود را انجام داده باشم و انشاءالله خداوند متعال قدرت و همت ادای تکلیف را به دیگران نیز ارزانی دارد.
برادران عزیز! ای کسانی که باعث پیروزی انقلاب و تکامل آن البته با کمک خداند تا بحال بوده اید دریابید انقلاب را امروز بار دیگر ندای “هل من ناصر ینصرنی؟” ائمه اطهار بلند شد؛ گویی بار دیگر همگان را برای ترک خانه و کاشانه و دفاع از موجودیت اسلام در مقابل دشمنان بزرگ ایران و روم که حال ابرقدرت های شرق و غرب است؛ دعوت میکند. گوئی بار دیگر حضرت امیر، مردم کوفه را به جنگ جمل و صفین و نهروان دعوت می کند، گویی امروز حضرت مجتبی(ع) مردم را بر علیه معاویه که همان کشور های مرتجع غرب است فرا میخواند،گوئی امروز امام حسین(ع) شما را از مکه و مدینه به دشت کربلا فرا میخواند تا حق خود را ادا کنید.
آری امروز حضرت زهرا (س) شما را برای گرفتن داد علی فرا میخواند، اگر حضرت مهدی (عج) الان ظهور می کرد مگر به شما فرمان دفاع از ناموس و حیثیت و آبروی خود و کشور و اسلام عزیز را که واجب تر از اینها است نمی داد، پس شما را چه شده سرگذشت آنان که حرف ائمه را پشت گوش اناختند یادتان رفته، آن ذلت ها و خواری ها که بر آن ها روان شده و آن توسری ها که خوردند که حقشان نیز همین بود زیار زندگی ذلت بار فانی در آن شرایط را بر شهادت و زندگی باسعادت و ابدی ترجیح دادند، البته درد و دل بسیار دارم از بی وفایان امروزی! گرچه شاید در ظاهر دوست همیشگی ام بوده اند ولی برای یکیبار هم که شده بخود زحمت ندادند تا رنگ جبهه را ببینند.
اما از خودم، من خود را لایق مسئله ای بنام شهادت نمیبینم زیرا از باطن خود و از گناهان خود آگاهم ولی هر وقت به فضل و کرم بیکران خداوند می اندیشم این کسری های خود را ذره ای هم در برابر رحمت بیکرانش نمی بینم.
انشاءالله خداوند به فضل و کرمش برمن عاصی رحمی نماید و پس از قبول توبه ام مرا نیز از فیض عظیم برخودار نماید.
خدایا! تو خود میدانی که زندگی برایم سخت شده و دیگر طاقت ماندن را ندارم.خدایا! اگر لایق دوستی بین ائمه ات نبوده م مرا ببخش و از من درگذر .
خدایا! امروز دیگر دوستان کمی برایم مانده و دیگر یارانم و آن ها که به آنان عشق می ورزیدم دیگر در این دنیای فانی نیستند و آنان به وصال خدایشان و ائمه اطهار رسیده اند. دیگر دوستانم، آن شهدای عزیز: شهید حمید جمشیدی، ناصرتنها، محمود یارمحمدی، مرتضی حسنی، سید رسول حسینی، مسعود پناهی، مهدی سرباس، سعید کربلائی صالح، حسین محرابیان، حسن نوابی فرد، ذبیح الله اصلانی، سیدمهدی، سید محمود، سید مصطفی اعتصامی، حاج حسین میررضی، سید احمد و سید کریم اعتصامی، رضا باقرزمانی، حاج سیدعلی محمد اعتصامی و سرداران دلاور: حاج یدالله، حاج حسین، حاج غلام کیان پور و دیگران که درجبهه با آن ها آشنا شدم و دیگر در کنارم نیستند.
خدایا! این صبری که کرده ام همه از عنایت تو می باشد و الا تا بحال طاقتم تمام می شد.
بارالهی! هنوز ماجرایی که در بین من و شهید مسعود پناهی اتفاق افتاد یادم نمی رود. درآن زمان که به آموزش جبهه رفته بودیم و هنگامی که می خواستیم برای ادامه تحصیل تصفیه حساب کنیم و آن استخاره که در دفعه اول آیه ای آمد که معنی آن این بود که خداوند می خواهد کسانی که ایمان دارند از کسانی که شک در دل هایشان است جدا کند و ما گفتیم: که این تکلیف ما را مشخص نمی کند؛ و برای دومین بار استخاره کردیم که سوره بنی اسرائیل آمد که درباره آن قوم سرکش که همیشه در برابر پیغمبر رحمتشان بهانه جویی می کردند، دیگر حرف و بهانه ای نماند و آن جمله شهید بزرگوار که گفتند: “هر وقت شیپور جنگ نواخته می شد، مرد از نامرد جدا می شد؛ پس ای شیپورچی بنواز!”
خدایا! فکر می کنم که در این آزمایش ها که به لطف بی کرانت که بر من ارزانی داشته ای هدایتم نمودی و من لنگان لنگان پیروز به درآمدم. خدایا! پس بیشتر کمکم نما تا از بقیه امتحان هائی که بر من روا میداری، پیروز بدرآیم.
چند روز از نوشتن این وصیت نامه می گذرد و این بخاطر جابجایی ها بوده و حال که بقیه اش را می نویسم در غروب روز بیستم ماه مبارک رمضان و یکی از شبهای رحمت، شب قدر و هم چنین شب شهادت حضرت امیر (ع) است و ساعتی دیگر عازم حسینیه لشگر برای برگزاری این شب مبارک می باشم.
خدایا! دیگر حاکمی باعدالت اجتماعی او و سرداری با رشادت و عارفی با عرفان و… به دنیا نخواهد آمد. نعمت خدا بر او و یارانش و عذاب ابدی بر قاتلش و دشمنانش!
آری این سخنم با امت امام بود، به عنوان درد ودل، دیگر سخنانم با خانواده بزرگوارم:
ای پدر و مادرم! امروز شهادت می دهم که شما حق من را ادا کردید و حال من هستم که باید حق شما را ادا کنم. حق من بر شما نام نیک بود، تربیت صحیح اسلامی بود و دیگر آنکه از محبت و آرزوی خود نسبت به من بریدید و اجازه دادید که بنده برای یکبار، برای چندین بار به جبهه بروم؛ در حالی که به کمکم احتیاج داشتید و در فراقم می نالیدید ولی در هنگام حضورم در برابرتان چیزی از آن به من نشان نمی دادید. در حالی که خبر شهادت دوستان مرا می شنیدید و احتمال شهادتم را می دادید از رفتن من جلوگیری نمی کردید.
آری حال چرا شهادت را انتخاب نموده ام و به آن رسیده ام، در حالی که به زندگی مادی با تمام رویاها و آرزوهای طولانی پشت پا زده ام؟
حضرت علی می فرماید: من مانند کسی هستم که در شب از فرط تشنگی می سوزد و در صحرا به دنبال آب می گردد و هنگامی که آن را پیدا می کند، سروری می یابد و من از آن بیشتر برای شاهدت در راه خدا شاد می شوم و هنگام ضربت خورد می فرماید”فزت و رب الکعبه”، به خداب کعبه که رستگار شدم و حافظ می گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
واقعا آن لحظه چه لحظه ای است برای من؛ هنگامی که به وصال پروردگار و ائمه اطهار و انبیا و و دوستان عزیزم، آنان که از من سبقت گرفتند، می رسم! پس در فراغم ناله نکنید و به خود آسیب و ضرر نرسانید. چرا که من به کامم رسیده ام و آن کامی است که حضرت رسول و حضرت امیر و حضرت زهرا و دیگر ائمه و دوستان خدا بوده.
ای خانواده عزیزم! تحمل کنید. این برای شما ضرر نیست بلکه نعمت الهی است که شامل همه نمی شود.
حضرت ابوالفضل العباس القمر بنی هاشم در صبح روز عاشورا به برادران خود می فرماید: بروید حهاد کنید و بیش از این شهید شوید و من می خواهم داغ از دست دادنتان را بکشم که خدا به خاطر آن اجری به من بدهد.
و دیگر پیامم به خانواده مهربانم، اینکه دستورات و احکام الهی را بیشتر اجرا کنید. باشد که خداوند از ما راضی بشود.
دیگر اینکه زیاد خرج نکنید و پول شصت روز روزه را به فقرا یا کمیته امداد از پولم بپردازید.
در ضمن اگر جنازه ام ماند، ناراحت نشوید و مانند مادری که فرزندش را در روز عاشورا به یاری امام حسین (ع) به میدان فرستاد و آن دشمنان خدا او را شهید کردند و سرش را جدا نموده و به طرف خیمه پرتاب کردند و مادر پس از بوسیدن، آن را به طرف کفار پرت کرد و گفت چیزی که در راه خدا داده ام دیگر پس نمی گیرم و عمود خیمه را برداشت و به طرف آنان حمله ور شد و گفت: تا جان دارم از خاندان حضرت فاطمه زهرا (س) حمایت می کنم.
خداوندا! ما شهادت را بر اسارت ترجیح می دهیم.
اگر جنازه ام آمد، مزارم را در کنار دوست عزیزم حمید جمشیدی در نظر بگیرید.
به امید فرج آقا امام زمان (عج)
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
حمید جهانبخش
آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)
خاطرات شهید حمید جهانبخش
- بتول ایرانی، مادر شهید حمید جهانبخش:
حمید از همان ابتدا به مسائل اطرافش حساس بود و سعی میکرد راه درست را انتخاب کند. او که چهارمین فرزندمان بود در اهواز؛ شهر ایستادگی و مقاومت، به دنیا آمد اما به واسطه شغل پدرش به تهران مهاجرت کردیم.
همانند سایر هم سن و سالهایش به کارهای کودکانه میپرداخت، با این وجود، وی سر و گردنی از دیگر کودکان بالاتر بود، انگار میدانست روزی نامش جاودانه خواهد شد. احترام بزرگترها را حفظ میکرد، شجاع بود، ما را در کارهای خانه یاری میکرد، درسش خوب بود و در تابستانها نیز مشغول به کار میشد تا کمک خرجی برای خانه باشد. صادق و راستگو بود و به هیچ وجه دروغ نمیگفت تا میتوانست دیگران را به این کار دعوت میکرد. بسیار باغیرت بود، خواهرانش را به حفظ حجاب دعوت میکرد. بسیار فهمیده بود و طوری حرف میزد که به کسی برنخورد. در مسجد و محله به خوش اخلاقی و شجاعت شهره بود، بچهها دوستش داشتند و بزرگترها نیز به وی احترام میگذاشتند. عصبانی که میشد، سعی میکرد خشمش را بروز ندهد تا خدایی نکرده به کسی بیاحترامی نشود.
با آغاز انقلاب، اعلامیههای امام(ره) را پخش میکرد. با اینکه سن کمی داشت، اما شجاعتش مثال زدنی بود.
از ۱۶ سالگی به جبهه رفت.
هربار از جبهه برمیگشت بهانه جبهه را میگرفت، بیتاب جنگ بود؛ میگفت همرزمانم چشم به راهم هستند. نمیشود که من در مرخصی باشم و همرزمانم در جبهه مشغول دفاع باشند.
حمید را افتخار خانواده جهانبخش میدانیم، او برایمان سرافرازی به همراه آورد. من و پدر مرحومش این را افتخاری برای خودمان میدانیم که چنین فرزندی را تربیت کرده و در راه اسلام تقدیم کردیم.
آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)