شهید سید حمید خدایی
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
وضعیت تأهل: متاهل
تاریخ شهادت: ۱۳/خرداد/۱۳۶۷
سن: ۲۵سال
عملیات: بیت المقدس ۶
گردان: نامشخص
مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۲۷ ردیف ۲۲
بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)
شهیدی که پس از شهادتش دارای ۶ دختر شد!
به روایتِ رقیه محسن دوست؛ همسر شهید حمید خدایی
همسرم که شهید شد، ۱۸ سال بیشتر نداشتم. با کودکی ۱۴ ماهه و کودک دیگری در راه…
خودم را آماده کردم برای یک زندگی سخت… اما زندگی ما با وارد شدن ۶ دختر، شیرین تر شد!…
***
سال ۱۳۹۲ بود که بهعنوان نیروی داوطلب وارد شیرخوارگاه شدم تا هرکاری از دستم برمیآید، انجام دهم. رفتم که بچه های محروم از محبت را ببوسم، در آغوش بگیرم، حمامشان کنم و اگر مریض شدند، شبها بالای سرشان بمانم و مراقبشان باشم…
در لحظهبهلحظه حضور کنار آن بچه ها، حضور همسر شهیدم را کنارم حس می کردم و رضایتش را با عمق جانم درک می کردم. گاهی به خواب اطرافیانم می آمد و برایم پیام می فرستاد که “از من راضی است…”
مدتی بعد، با موسسه خیریه «روشنای امید» آشنا شدم و دختران آنجا را برای مراسم سالگرد شهیدم که هر سال در تپه نورالشهدا برگزار می کنم، دعوت کردم.
آری، اصلا انگار خودش بود که دستم را در دست دختران بهزیستی گذاشت… آن دیدار، یک شروع جذاب برای برقراری ارتباط با دختران بالای ۱۸ سال مرکز شِبه خانواده شد. از همان شب با خودم عهد کردم هر کاری برای بچههای خودم میکنم، برای این دختران عزیز هم انجام دهم. شدم مادرشان…
مهمترین انگیزهام از خدمت به فرزندان شیرخوارگاه و خانه امید، حرکت در مسیر همسر شهیدم بود. راهی را که او شروع کرده بود، من باید ادامه می دادم….
همان روز اول که وارد خانه امید شدم، به دخترها گفتم: من تنها به اینجا نیامدهام. شهیدم هم با من است. هر وقت به مشکلی برخوردید، مثل یک پدر میتوانید از او کمک بخواهید. حمیدآقا خیلی دلش میخواست دختر داشتهباشیم. حالا آرزویش برآورده شده و خدا یکدفعه ۶ دختر به ما داده…
تولیدی
۲ Comments
۲۳ فروردین ۱۴۰۲ at ۱:۲۰ ق٫ظ
مهدی
سلام و درود به روح پاک شهید سید حمید خدایی، این شهید بزرگوار خصوصیات زیبا و ماندگاری داشتند، از جمله ان ،میتوان اشاره کرد به اعزام خلاف کارهای منطقه به جبهه بمنظور اصلاح و سازندگی روح و جسم انها، که به حق همیشه در یاد و خاطره همه ماندگار است روحش شاد
۳۰ شهریور ۱۴۰۰ at ۱:۴۵ ب٫ظ
حامد
خدا رحمت کنه شهید حمید خدایی رو . دوست پدرم بود و ایشون هر موقع اسمشو می شنوه به گریه می افته . توی ختمشون شرکت کردم سال ۶۷ محلشون هم همون روزا بمب بارون شده بود . توی ختمش نوحه کجایید ای شهیدان خدایی رو می خوندن . بابام می گفت خیلی انسان وارسته ای بود و این دنیا براش کوچیک بود و باید پر می کشید . گفته بود انشااله جنگ که تموم شه میایم به فضل خدا همه چی رو درست می کنیم .