نام: سید محمد | نام خانوادگی: طبایی | نام مادر: طوبی یاوری | نام پدر: سید جواد | تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۹/۵ | محل تولد: تهران، انیس آباد فشافویه | وضعیت تاهل: – | سن: ۳۲ سال | تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۵ | محل شهادت: شلمچه | عملیات: کربلای ۵ | گردان: – | یگان خدمتی و مسئولیت شهید: – | مزار: تهران، بهشت زهرا سلام الله، قطعه ۵۳ ـ ردیف ۵۰ ـ شماره ۵
- در خط مقدم نیاز به یک داوطلب بود که جلو برود. چون دوستش بچه داشت مانع رفتن او شد، خودش جلو رفت و شهید شد.
- در پایگاه بسیج هر هفته را به نام یک شهید نام گذاری کرده بودند و طی هفته از خانواده آن شهید بازدید و دلجویی می کردند.
زندگینامه
پنجم آذر ۱۳۳۳، مطابق با شب بیست و ششم ماه مبارک رمضان، در روستای انیس آباد فشافویه چشم به جهان گشود. پدرش سیدجواد، روضه خوان بود و مداحی میکرد و مادرش طوبا یاوری نام داشت.
در کودکی سخت بیمار شد. خانواده که در روستا زندگی می کرد برای مداوا به زحمت زیادی افتاد. باید به سختی از روستا به شهر می آمدند تا دکتر بروند و دارو بگیرند.
بیشتر دوران کودکیاش را با پسرعموهایش میگذراند که بعدها سه نفر آنها نیز شهید شدند. قبل از شش سالگی به مکتب خانه قرآن رفت و پس از آن در مدرسه روستای کویرآباد کهریزک درس خواند. از همان کودکی رفتارش با همسالان متفاوت بود. ساکت، آرام و مهربان بود.
در دوران نوجوانی بعلت مشکلات مالی ترک تحصیل کرد و به کار در کارخانه مشغول شد. بیشتر وقت خود را به فعالیت در پایگاه بسیج و کارهای مرتبط با انقلاب اختصاص می داد.
زمانی که جنگ شروع شد، میگفت دفاع از اسلام وظیفه هر مسلمانی است. به فرمان رهبری و برای دفاع از اسلام عازم جبهه شد.
سال ۱۳۶۴ تصمیم گرفت ازدواج کند. کمی بعد با یک مراسم ساده و مهریهای اندک زندگی مشترک را در خانه پدری آغاز کرد.
بسیار امین و مورد اعتماد همگان بود. طوری که وقتی کارگر شرکت فرانسفورت بود، همه امور صندوق قرض الحسنه شرکت دستش بود و همه از او به نیکی یاد می کردند.
سرانجام در ۱۳۶۵/۱۱/۵ در عملیات کربلای۵، منطقه شلمچه، با اصابت خمپاره به شهادت رسید. بخشی از پیکر پاکش مادر را از چشم انتظاری درآورد و بخش دیگر مفقود شده و در همان منطقه به یادگار ماند.
خاطرات
مادر شهید
- در پایگاه بسیج بسیار فعال بود. هر هفته را به نام یک شهید نامگذاری کرده بودند. سعی میکردند در آن هفته به دیدار خانواده شهید بروند و از آنها دلجویی کنند. فعالیتهای آنان شامل نمایشگاه کتاب و دفاع مقدس و ایستگاه صلواتی و … بود.
- همیشه دوست داشت فرزند داشته باشد. اما بچهدار نشد. شبی خواب امام حسین(ع) را دید که او را به جبهه دعوت میکند. نذر کرد برود جبهه، اگر شهید نشد و برگشت خدا به او فرزند بدهد.
پدر شهید
- از قم برایمان مهمان آمد. آن موقع ما فقط یک دختر داشتیم. گفت به حضرت زهرا(س) و رسول اکرم(ص) توسل کنید تا پسر مبارکی نصیبتان شود. پس از مدتی خداوند به ما فرزندی زیبا عنایت کرد و نام او را محمد گذاشتیم.
- در زمان پهلوی به دنبال معافیت از سربازی بود که معاف شد. اما پس از فرمان رهبر انقلاب، به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد.
- وصیت کرده بود که در حسابم ۵ هزار تومان دارم، آن را به جبهه کمک کنید.
- در جبهه حدود ۱۰روز در خط مقدم بودند. پس از بازگشت از خط مقدم، مجددا نیاز به داوطلب میشود. او از رفتن دوستش که چندین بچه داشت جلوگیری کرد و خودش داوطلب شد. تمام پولهای توی جیبش را هم به دوستش هدیه کرد. شهادت خود را پیش بینی کرد و راهی خط مقدم شد و به شهادت رسید.