شهید صفر رحمتی

نام: صفر

نام خانوادگی: رحمتی

نام مادر: گلدسته

نام پدر: احدالله

تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۵/۲۰

محل تولد: اراک

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: دانشجوی مهندسی مکانیک 

سن: ۲۱ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۳/۶

محل شهادت: جزیره مجنون

عملیات: پدافندی جزیره

گردان: حضرت المهدی

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، بهشت زهرا (قطعه۵۳، ردیف۱۸۰، شماره۷)

زندگی‌نامه

شهید صفر رحمتی بیستم مرداد ۱۳۴۴، در روستای آغداش از توابع شهر اراک دیده به دنیا گشود. پدرش احد‌الله، کارگر و کشاورز بود.

از نوجوانی به ریاضیات علاقمند بود و در عمل نیز، به دنبال علوم و معارف اسلامی. همچنین زبان عربی و انگلیسی و آلمانی را آموخت. شعر می گفت و سخنرانی میکرد. بعد از پذیرفته شدن در کنکور، دانشجوی کارشناسی رشته مهندسی مکانیک الکترونیک بود اما در کنار درس، عضو فعال بسیج نیز بود و فرماندهی پایگاه را به عهده داشت.

وی که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافته بود، ششم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول آموزش عقیدتی و آرپی‌جی‌زن در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، به فیض شهادت رسید.

وصیت‌نامه

 

وصیتنامه شهید صفدر رحمتی

 

چند وصیت دارم:

مدت ۲۰ روز روزه واجب به  واسطه نذر

دو ماه برایم روزه قضا (ما فی الذمه بگیرید)

دو ماه برایم نماز قضاء بخوانید .

هر کس از بنده طلب دارد بدهید.

اگر از کسی طلبی دارم حلال.

همواره برای بخشش گناهانم دعا کنید از دوستان خوبم تقاضای دعا دارم اگر قبری داشتم بر سر قبرم زیاد قران بخوانید بالاخص بچه های بسیج با قلبهای پاک

از همه طلب حلالیت کنید که مرا ببخشند که در روز قیامت مفتضح نشوم

برای بخشش گناهان قلبی بنده دعا کنید. شما را به خدا ما را دعا کنید.

روزه و نمازها را مادرم و بهزاد و مجید بگیرند و هر کدام از دوستان که خواستند ترکمان، بختو، سید محمود موسوی، رمضان زاده.

۸/۲/۱۳۶۵

ساعت ۱۰ شب

  اندیمشک

 

 

 

وصیتنامه ۲

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام بر ولیعصر و نایب بر حقش امام خمینی (روحی فدا)

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

محبوب عزیزم، خدای مهربانم، یا رفیق یا شفیق یا حبل الوثیق، دستم به دامانت جانم به قربانت، فدایت شوم، خواستم از سر درد چند کلامی اول با خودت سخن بگویم، خواستم محبت و علاقه ام را ابراز کنم، الله من، مرا ببخش. خدایا در این لحظات آخر تا وصال روزی بیش باقی نیست. مرا ببخش، محبوبم خیلی روسیاهم، خیلی گناه کرده ام. اگر مرا نبخشی پس چه کسی ببخشد.

اگر تو مرا در خانه ات راه ندهی چه کسی راه می دهد. خدایا به کرامت قبولم کن و به فضلت مرا به درگهت بخوان، خدایا لیاقت شهادت را بهیچ وجه در خودم نمی بینم، مگر می شود ظلمت و نورمگر می شود عشق و بغض با هم بسازند.

خدایا اگر تا بحال روی به استانت نیاورده ام حالا می آورم به من رحم کن.

 

چند کلامی با امت امام

مردم عزیز و قهرمان و دوستدار اهل بیت عظمت و طهارت. موقع امتحان فرا رسیده است عمری سینه زدید خدایا ما را به کربلا برسان عمری برای حسین (ع) اشک ریختید و ضجه و اله زدید حال وقت آن است که در عمل رسم جانبازی را نشان دهید.

مردم والله خمینی (روح فدا) حسین زمانه است والله این عزیز دلها سرباز وفادار مهدی است والله خمینی (روح فدا) برترین نائب امام زمان (عج) است قدر او را بدانید اهل کوفه نباشید که حسینشان را تنها گذاشتند.

پروانه وار دور این پیر میدان دار عشق بگردید. اوامرش را که منطبق بر احکام الهی است مطاع باشید، من از شما امت شریف خجالت می کشم که وصیت می کنم چرا شما بزرگوارتر از آنی هستید که به فهم من حقیر آید.

در حق امام و شهدا و رزمندگان دعا کنید و جنگ را مسئله اصلی دانسته و جهاد را باعث عزت مسلمین و تسلیم را باید ذلت بدانید و تا آخرین قدم بمانید که فتح کربلا و قدس نزدیک است انشالله.

 

خدمت پدر و مادرم

شما عزیزان که رنج بزرگ کردن مرا کشیده اید نکند فکر کنید که مرا از دست داده اید نه بلکه مرا زن خواهید یافت در نزد حق تعالی.

مادر مهربانم مرا حلال کن که به تو خوبی نکردم پدر خوبم تو هم بی حرمتی های مرا که از روی جهالت و غرور بود حلال کن از شما عزیزان می خواهم که برای آمرزش گناهان من دعا کنید.

ضمناً اگر جنازه ای از من باقی ماند با صبر و استقامت زینب گونه مرا به خاک بسپارید و تجملات را فراموش کنید و در ضمن دل دشمن را با بی تابی خود در انظار شاد نکنید که شهیدان برای ضربه زدن به دشمن خدا شهید می شوند و این کار خمینی را دشمن شاد می کند.

از برادرهای خوبم علی اقا و اقا بهزاد و مجید حلالیت می طلبم و می خواهم برای آمرزشم دعا کنند.

از همه فامیل حلالیت می طلبم و خواستار پاسداری از خون شهیدان هستم.

 

از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است

قربانت بروم یا اباعبدالله یا ثار الله و بن ثاره

حسین جان چه رنجهائی که در راه احقاق حق نکشیدی، حسین جان قربان سر بریده ات بروم چرا ما راه کربلایت را وا نمیشه حسین جان ما را یاری کن و دست این پاکان بسیجی را به حرمت برسان، حسین عزیز ای که جانها همه دیوانه توست، دوست ندارم نام شهید بر من باشد ولی پیش تو نباشم مولای مهربانم اگر گناه کارم ولی بنده توام، عمری در خانه ات سینه زده ام مرا ببخش و به نزد خود بخواه.

مولا به جان مادرت زهرا (س) رزمندگان را یاری کن و از خدا بخواه که راه کربلایت را باز کند.

حسین جان قربان تو و مصائب تو قربان کربلای تو جانم فدای زینب و اکبر و اصغر و عباس تو حسین ما را قبول کن.

امام زمان (عج) عمری تو را فریاد زدیم و روی ماهت را ندیدیم مولای من ظهور کن و این جهان خسته را که از دست ظلم ظالمین به تنگ آمده و شیعیان وفادارت را نجات بده. دوست دارم وقت شهادت سرم بر دامن تو مولا باشد تا مطمئن شوم سربازیم را قبول کرده ای

خمینی عزیز، عزیز دلم، قربانت بروم، مولای خوبم، من قدر تو را خوب ندانستم، از اوامرت خوب تبعیت نکردم همیشه نزد خودم فکر می کنم که خدایا نکند من عاق امام شوم. ای عزیز دل زهرا ای پاره تن رسول خدا خوب می دانم که دشمن تو کافر استو دوستدار تو دوستدار اهل بیت، از وجود مبارک و مقدست طلب عفو و شفاعت دارم. تو را به جان زهرا (س) دعا کن خدا ما را قبول کند و ما نیز هر چه لایق نیستیم به عنوان سربازت از خداوند طول عمر و صحت و سلامت وجود شریف را خواهانیم. خدایا به گلوی بریده ابی عبدالله عمر امام را طولانی بگردان.

دیگر سخنی ندارم به جز اینکه از چند نفر از برادرانم که در ساختن بنده سهم داشته اند قدردانی کنم و از خانواده ام می خواهم همه آنها مثل خود من دوست داشته باشند. از برادر علی فرحزادی، عباس ترکمان، حسن بختو، سعید عبدالوند، محمود موسوی بسیار قدردانی می کنم و از همه آنها طلب دعا دارم و حلالیت.

از پدر و مادرم، مخصوصاً مادرم که رنج فراوانی برایم کشیده می خواهم برایم دعا کند طلب مغفرت صبر و استقامت پیشه کند که انشالله در نزد فاطمه (س) روسفید است.

از برادرم ترکمان می خواهم که از این وصیتنامه و وصیتی که در رشت لابلای کتابهای خودم دارم، وصیتی جامع تهیه کند و برای مردم بخواند.

والسلام

۱۱/۸/۱۳۶۵

۲۱شعبان۱۴۰۶

عبد حقیر صفر رحمتی

سد دز

ساعت ۳ و نیمه شب

 

دست‌نوشته

عهد با خدا

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

خدای من امروز ۷/۶/۶۴ ساعت ۱۰ و ربع صبح روز پنجشنبه نذر می کنم که برای کسب رضای تو و بخشش روسیاهی خودم و گناهان کثیرم سه روز روزه غیر روز معین بگیرم و همچنین از فردا صبح جمعه الی ۴۰ روز مگر با عذر، پشت سر هم (ای نفس بمیر، ای شیطان از لج تو)

خدایا برای رضایت تو نه اینکه از بغض عمر و نه از حب علی (بلکه از حب تو و از حب علی) دعای عهد امام زمان (عج) را بخوانم و نماز غفیله و نافله عشاء را انجام دهم .

و نذر می کنم که هر روز حتما قرآن بخوانم اگر شده ۵۰ آیه.

خدایا می دانم ضعیفم ولی یاریم کن که این کارها جزو برنامه زندگی ام شود.

دست‌نوشته

سوال و جواب

با شهید صفر رحمتی

 

نمی دانم چرا با اینکه اصلا لیاقتی در خودم برای حضور در جبهه نمی دانم و هنوز هم خودم را نمی توانم رزمنده بدانم اما خدا مرا به جبهه راه داده شاید و حتما این مسئله از فیض خداست وگرنه اگر با عدلش رفتار کند ما کجا و جبهه کجا؟ شاید داخل شدن به گروه عده ای از مخلصین و سربازان امام باعث شد که من هم نادیده گرفته شوم و بواسطه آنها به جبهه بیایم.

***

در جبهه به چه حقایقی دست یافتید؟

در جبهه به حقایقی پی بردم که مرا در شناخت عمیق تر اسلام یاری می نماید. اینکه ما شعارهایمان را به شعور تبدیل کنیم. دیگر اسلام شعار نمی خواهد. الان زمان حساسی است باید جان فدای اسلام کرد. اسلام را در لای کتابها نمی توان به خوبی فهمید. باید عاشق شد تا مسلمان و آدم شد.

عشق بچه ها به رزم و شهادت در دلم مرا نسبت به حقایق اسلام عزیز محکمتر می کرد و تا حدی درد و رنج ائمه معصومین را حس می کردم.

***

آخرین بار که توبه کردید، کی بود؟

در جبهه هر شب از گناهانم توبه می کردم اما شبی که قرار شد عملیات بشود حال دیگری داشتم. از تمام گناهانم معذرت خواستم و از خدا طلب مغفرت کردم که قدر خود و نفس خود را نشناخته و عوض اینکه روح و جسم خود را جهت بندگی خدا سوق دهم آن را به بطالت و هرزه گویی گذرانده ام و از عمرم، این سرمایه زودگذر، در جهت بندگی هر چه بیشتر استفاده نکردم.

***

علاقه به چه دعاهایی دارید؟

از خدا می خواستم اگر شهید می شوم اول مثل شهید بهشتی به خدا نزدیک بشوم، بعد شهید بشوم.

دعایی کمیل را خیلی دوست دارم و بعد از دعای زیارت عاشورا علاقه شدید به دعای مولای مولای انت المولی و انا البعد… تا آخر دارم. از صحیفه سجادیه و دعای مکارم الاخلاق و مناجات شعبانیه مخصوصا آن قسمتی که امام زیاد می خواند و این دعا از امام علی (ع) که می فرماید: الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا انت کما احب فاجلعنی کما تحب…

دعای عهد امام زمان (عج) مورد علاقه شدیدم هست. دعای عهد و زیارت عاشورا و دعای امام علی و دعای کمیل را تداوم دارم اما دعای ندبه بیشتر انفرادی و بعضی مواقع می خوانم. دعای توسل را هم هر هفته می خوانم.

***

اصولا برنامه های نوحه و روضه خوانی تا چه اندازه در شما جهت بیشتر آماده شدن برای رو به رو با دشمنان اسلام موثر بوده است و کلا نقش آنها در جنگ و پیروزی تا چه اندازه موثر است؟

این نوحه اگر در جبهه نباشد کار پیش نمی رود و به خدا چنان تاثیری در عمق وجود انسان می گذارد که حد ندارد. بازوها را پر توان و قدمها را محکم می کند. با خواندن نوحه و مسائلی که در آن مطرح است انسان حس می کند که باید این نوحه را به صورت عملی پیاده کند و اگرچه زائرین آماده باشند کربلا در انتظار است باید راه کربلا باز شود و خانواده شهدا به زیارت مولا بروند. نوحه ها حکم سلاحی را دارند که بر فرق دشمن و عزت دهنده رزمندگان اسلام است.

***

راجع به امام امت چه احساسی دارید؟

آنقدر امام عزیز را دوست دارم که حاضرم هر لحظه هر چه بگوید انجام دهم. امام را انسانی مقاوم و شجاع و شبیه به رسول اکرم (ص) می دانم. در خیلی از شئونات فکر می کنم خیلی پر درد است. فکر می کنم خیلی مظلوم است. امام عزیز را دارای تمام شئون ولایت می دانم و او را عارف و عاشق خدا می دانم و فکر نمی کنم بعد از ائمه معصومین کسی توانسته باشد به درجه عرفان امام برسد. امام عزیز مجسم کننده اسلام راستین با همه ابعادش است.

گاهی اوقات سر کلاس روی کتاب بی اختیار به فکر امام می افتادم، می نوشتم امام جانم فدایت، نکند که دشمن به تو ظلم کند و حقیقت را چون امام حسین پایمال کند.

***

آیا تا کنون مکاشفاتی با ائمه معصومین (ع) داشته اید؟ کیفیت آن چگونه بوده است؟

از امام زمان (عج) و امام حسین (ع) عنایت زیاد دارم، اما تا بحال موفق به دیدارشان نشده ام.

گاهی اوقات وقتی با مولایم حسین یا امام زمان (عج) صحبت می کنم گویی آنها را می بینم و با آنها راز و نیاز می کنم و این مسئله سبب آن شده بود که بچه ها فکر کنند من بدبخت امام زمان را دیده ام و یا چون خیلی به امام مهدی ارادت داشتم بعضی از بچه ها فکر کنند که عضو انجمن لعنتی حجتیه هستم. اعوذ بالله من ذالک.

من امام حسین را در خواب دیدم که وقتی مرا به جهنم پرتاب کردند در خواب به ایشان متوسل شدم و مرا از جهنم به بهشت پرت کردند و شفاعت کردند. انشاءلله، اما من خیلی ذلیل و بدبخت هستم نمی دانم چرا هرچه مهدی را صدا می زنم یک لحظه نزد من نمی آید شاید می آید ولی من چشم دیدنش را ندارم.

خدایا هنگام شهادت مهدی را به فریادم برسان.

دست‌نوشته

غفلت‌نامه

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

الهی قل عملی و بسط املی فلا تقطع رجائی

گفتم نام این ورق پاره ها را بهتر است که غفلت نامه نام دهم چرا که هر گاه آن را ورق می زنم و حالات ما قبل خود را با ما بعدش مقایسه می کنم می بینم وضع بدتر شده است. حرکتی، حالی، جوشی، خروشی، سوزی به وجود نیامده است. میترسم عمر به پایان برسد ولی این غفلت نامه همواره به همین نام باقی بماند و حالی تحولی نکند و قلبی منقلب نشود.

چندی قبل دعای پر فیض مناجات شعبانیه را می خواندم که جملاتش برایم حیات داشت. دلم می گرفت و معانیش تا حدی برایم کشف می شد و گریه وجودم را می گرفت.

و چندی قبل مناجات امیر مومنان (ع) که در مفاتیح در بخش اعمال مسجد کوفه آمده است را می خواندم. همان دعای معروف مولای یا مولای. جمله ای در آن دلم را می سوزاند که در قرآن نیز آمده است که: اللهم انی اسئلک الامان یوم یعض الظالم علی یدیه و یقول یا الیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا که خدای من، مولای من، من از وجود اقدست طلب امان می کنم از روزی که ظالم ها بر پشت دست خود می زنند و می گویند: ای کاش که با رسول خدا بودم.

یاد حسرت قیامت می افتم. یاد این می افتم که فردا پشت دست خودم می زنم که ای کاش خوب بودم. ای کاش درست بودم. ای کاش می دانستم. ای کاش این غلط ها را نمی کردم. ای کاش بنده بودم. ای کاش معصیت کار نبودم. ای کاش عنان نفس را به دست شیطان نداده بودم. ای کاش می دانستم که قیامت چگونه است (به علم حضوری). ای کاش عارف بودم. ای کاش این طور نبودم. ای کاش می فهمیدم. ای کاش قیامت را قبول داشتم به چشم دل، ای کاش، ای کاش خدا دوباره سراغت آمدم.

الهی هر بت الیک و وقفت بین یدیک ذالیلاً خاضاً خاشعاً الهی اعتذاری الیک

خدای من تو درد مرا میدانی. درمانم بده. خدا از من نجاتم بده. الهی انک تعلم ما فی نفسی و تخبر حاجتی. خدای من مرا دریاب، خدای من مرا قبول کن، ای رب ودود، ای رب غفور می خواهم، به عزتت قسم، می خواهم بنده ات باشم. می خواهم شربت عشق تو را نوش کنم ولی مولا اسیر نفسم. مسخر دیوم. الهی من با ناله می گویم، اشک چشم، با آه دل می گویم خدا غلط کردم، خدا گنه کردم، خدا دیگر نجاتم بده. خدای من بی فیض تو نتوان کاری کرد.

خدا تا تو نگیری من نرسم، خدا آمدن من ذلیل فایده ندارد بدون کشاندن تو و تا که از جانب معشوق نباشد کششی، کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.

 

محمد (ص) ای نبی حق مرا دریاب

مرا از چاه ظلمانی نجاتم ده

بیا یکبار دیگر از حرا بیرون

ببین دنیای ظلمت را

محمد (ص) ای رسول حق بیا این کشور حق را

 

ایران کشور اسلام تنهاست

و دنیا با سلاح ظلم و قلدرها با تمام قوت و قدرت

برای کندن این ریشه اسلام می کوشند

 

 

روز شهادت حضرت رسول و شهادت امام حسن مجتبی (ع)

ساعت ۲۰ دقیقه به یازده ۲۱/۸/۶۴

دست‌نوشته

میروم کرب و بلا

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

بسمه تعالی

و قاتلوا ائمه الکفر

امروز بعد از ظهر ما را جمع کردند و برادر حاج داود حیدری فرمانده گردان زهیر برایمان سخنرانی کردند و اعلام آمادگی کرد و گفت که آماده باش است و جایی نروید قرار شد به ما ماسک بدهند و همین روزها برای عملیات حرکت کنیم. شور و حرارت و ولوله بین عزیزان بسیج افتاده دلها به طپیدن آغازید. آه و گریه ها شروع شد، عشق ابی عبدالله به قلوب آتش زد و این آتش تا عمق وجود بعضی را سوزاند و انتخاب کرد. برادری مقداری نوحه خواند که:

میروم کربٌ بلا

مادر ای مادر

 

گریه بلند شد…

 

سپس سرود گردان، توسط بردار عظیمی خوانده شد و چه با صفا و حال خوانده شد، بعد از مراسم مقداری دویدیم و به نماز جماعت رفتیم، اما چه نمازی حاج اقا درودی راجع به برگشت به جانب خدا و رابطه بین حق و خلق گفت که اول تا آخر گریه بود. حال هم در چادر آماده ایم که برویم .

 

۱۰/۲/۶۵

 

 

دست‌نوشته

امام امت

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر گلگون کفنان و الفجر ۸ و ۹ سلام بر شهیدان این دو حماسه.

خدایا چه عظمتی! چه شکوهی، چه افتخاری عزیزان بسیج دوباره حماسه افریدند و با جنگ و رزم دلیرانه شان جزیره فاو عراق را تصرف کردند و پرچم لااله الاالله را بر فراز بزرگ مناره شهر به احتزار در آوردند این عملیات از نظر نظامی بسیار پر اهمیت و کاری قهرمانانه و عظیم بود چرا که عبور از اروند رود کار ساده ای نبود. عراق برای به محاصره در آوردن ابادان نتوانست از آن عبور کند و از رودخانه کارون عبور کرد ولی عزیزان کاری شگفت کردند و با تاکتیکی نظامی و حساب شده با تائیدات الهی از این رودخانه عبور کردند و باعث عزت اسلام شدند. نقشه عملیات در پایین کشیده می شود و توضیحاتش به علت مسائلی داده نمی شود.

دیروز نیز روز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود. خیر کثیری که خداوند به جهان اعطا کرد و با وجودش اسلام جاودان شد و سرچشمه زحمت و فیض برای جهان گردید.

دیروز جمعی از خواهران و زنان نزد امام عزیز رفتند و امام ضمن سخن از زن و ارزش دادن به زن مسائلی را مطرح کردند که از اعتقاد و عمق ایمان امام به انقلاب نشات می گیرد و امام چند مدت پیش که از فرو ریختن ارکان کاخ کسری صبحت می کرد، از این صحبت کرد که از کاخ کسری ۱۴ رکنش فرو ریخت و امام گفتند شاید به این معنا باشد که بعد ۱۴ قرن واقعه انقلاب اسلامی ایران واقع شد. و دیروز هم حضرت امام امت خمینی بزرگ فرمودند: حضرت جبرائیل با رسول الله مسائلی که گفتگو می شد همین مسئله انقلاب اسلامی ایران بود .

عجب!، ما کجا، او کجا؟! او کجا را می بیند ما کجا را میبیم. خدایا ما را عاق الامام نکن و توفیق اطلاعت اوامرش را بما عطا فرما.

۱۲اسفند۶۴

صفر رحمتی

دست‌نوشته

پای ما لنگ است، منزل بس دراز

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

تارک چشم تو در هر گوشه ای

همچو من افتاده دارد صد قتیل

پای ما لنگ است، منزل بس دراز

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

خدایا بسیار بالائی و دست ما آلودگان بر دامنت راهی ندارد .

خدا خذ بیدی، دستم را بگیر. خدا نجاتم بده، خدا مرا غافل مگذار بمانم. توفیق نصیبم کن که تو را از یاد نبرم. مشکلات زندگی مرا نلرزاند.

مولای من، همدم و غمخوارم تویی و شهدا. دوستان جدیدم کم ظرفیت هستند. مرا درک نمی کنند. چه کنم، خدا. سیاست‌بازیها ما را از خدا دور کرده است. هر کسی ساز خودش را می زند .

بعضی از امام هم مسلمان‌تر شده اند، جو خرابی داریم، نیروها هرز می روند. عمرها به تباهی می گذرد. خودت اصلاحی بفرست که صلاح در دست قدرت توست .

در این ماه خون و صیام ما را حفظ کن و به اسلام رهنمون ساز

والسلام علی من اتبع الهدی

صفر رحمتی

۷/۳/۶۴

 

دست‌نوشته

مهدی بیا!

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی ارواح التی حلت بفنائک

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

مهدی بیا، مهدی بیا نوبت به ما رسیده

امام زمان آقا!

پس کی می خواهی بیائی، مولای اشکو الیک، اقای من ازمایش ما سختتر شده، دشمن بر ما از هر سو حمله می کند. مولای من رحمی کن، از خدا ظهور خودت را بخواه آیا می شود در زمان ظهور باشیم آیا می شود چشم به جمال تو روشن شود. آیا می شود ما هم حکومت عدل اسلامی را در سراسر دنیا و نه فقط ایران ببینیم. چه خوب دنیایی است زمان ظهور. چه شیرین لحظاتی است روی مهدی را دیدن و خود را در صف یاران ایشان دیدن .

انسان باید حالت ذکر را همیشه با خود داشته باشد، باید مساوی وجود انسان شود، وجود انسان باید داد بزند خدا، غفلت عجب درد بزرگی است انسان را منحرف می کند و از مسیر حیات به دور می اندازد. دنیا بدون اتصال بین بنده و حق هیچ ارزشی ندارد .

دنیا بدون عشق و کشش واقعی بین بنده و مولای هیچ فایده ای ندارد (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) اکثر افراد اطراف خود را مشغول می بینیم، مشغول غیر خدا، هر کدام دنبال چیزی همه سرگردانند و پریشان گویی فقط به دنیا آمده اند که بمیرند و از حیات حاصلی ندارند باید توجه داشت که زنده ای حیات داری، قلب داری، احساس داری، باید همه اینها به فعلیت برسد. نباید خود را باخت و گم کرد، نباید غرق شد، باید غرق بحر خدا شد .

 

والسلام

جمعه ساعت ۸ صبح

 

دست‌نوشته

هوای نفس…

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

بسمه تعالی

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

 

مدتهای زیادی است که به این نتیجه رسیده ام که خیلی نفس ضعیفی دارم. شیطان عجیب مرا فریب داده است. خدایا ما چه می کنیم به کجا می رویم. خدایا سر تا پای ما هوای نفس است. مولا چقدر از تو دوریم. چقدر از تو غافلیم، چقدر پستم. آیه قرآن: انما المومنون الذین اذا ذکر الله. مومنین وقتی که یاد خدا می شود دلهایشان می لرزد و می ترسد. این آیه ما را شرمنده می کند که آیا با این که آیه فرموده این است و جز این نیست که مومنین حالت بالا را دارند.

ما هم مومن هستیم، آیا حقیقتا شرممان نمی آید که نام خود را مومن می گذاریم، آخر چه مومنی، چه اسمی چه رسمی، کجای ما مومن است؟…

ما که آیات در دلمان اثری ندارد، ایات معاد دل ما را نمی لرزاند، چگونه مومن هستیم.

خدایا به ما ایمان عطا کن و ما را در راه راست خودت قرار ده.

خدایا کاری کن که مزه ایمان را بچشیم،

خدایا دلهای ما را نیز بلرزان و ما را تکان بده که از خواب غفلت بر خیزیم و تو را دریابیم.

خدایا ما یادمان رفته که الدنیا الهو لعب و زینه و تفاخر خدایا یادمان رفت که دنیا پوچ است، دنیا هیچ است، دنیا آزمایش است و سرگرمی است. خدایا راستی تو اگر ما را نبخشی چه کسی ما را ببخشد اگر تو ما را نگیری چه کسی به فریادمان می رسد. العی الغوث، الهی العفو، الهی النصر و لا تحر مناوجهک خدایا اگر دستم را نگیری چاره ام چیست.

خدا، خدا، خدا گناههای بزرگ ما را چه کسی می بخشد. ذنوب ما را غافر کیست. خدایا ما را به حال خودمان وا مگذار. خدایا در خلوت جلوت دست ما را بگیر، خدایا عشق خودت را در سینه مان جای بده که خیلی ضعیفیم.

خدایا دستمان را بگیر، هدایتمان کن نصرت عطا کن مولای من، آقای من، سرور من، عزیز من اگر لاتقنطوا دستم نگیره من از قالوا بلی تشویش دارم خدایا توبه ما را بپذیر، خدایا غلط کردیم که از مسیر تو منحرف شدیم خدایا اشتباه کردیم به بیراهه رفتیم خدایا ایمان ما را نگیر. خدایا تو را به سر بریده اقا حسین نگذار در دریای فساد گناهان غرق بشویم، خدایا به ما نوری بده، خدایا حرارتی بده که آتش بگیریم و بسوزیم و خاکستر شویم.

والسلام

 ۱۸/۲/۶۴

عبدالمذنب صفر رحمتی

دانشگاه گیلان

 

دست‌نوشته

مبعث

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا مولای یا رسول الله

السلام علیک یا خیر خلق الله

پنج شنبه گذشته روز مبعث بود؛ روز برانگیخته شدن سرور عالمیان حضرت رسول اکرم. روز آمدن نور به میان ظلمت بود. روز باز آمدن حیات به کالبد مرده انسانیت بود. روز مبعث روز طلوع فجر والیل اذا یسر است. روز غرق نور شدن عالم است، آری مبعث روز انسانیت است، روز معنا پیدا کردن خلقت است. راستی اگر مبعث نبود چه می شد، اگر محمد (ص) نبود چه بر سر عالمیان می آمد.

نمیدانم، شاید…

اما نه او باید باشد. مگر جهان بدون جان می شود. مگر تن بدون روان می شود؟ باید جان عالمیان باشد.

***

آن روز با بچه های جدید انجمن اسلامی دانشگاه به کوه ماسوله رفتیم، در اطراف فومن، بسیار جالب بود در میان راه به امامزاده ای موسوم به عبدالله رسیدیم و زیارت کردیم و به طرف بالا حرکت کردیم.

به آبشاری عظیم رسیدیم، آیات خدا به دلم نوری تاباند. همه اش از خدا می خواستم که خدایا مرا نیز برانگیخته، مرا نیز مبعوث کن، مرا نیز پیامبر نفسم کن و او را براه آور. می شود که چشم دل ما هم به جمال یار آشنا شود و در دلمان شوری بیفتند که این شور شورشی ایجاد سازد و به مرحله تزکیه نفس و نفس زاکیه نائل شویم.

والسلام علی من اتبع الهدی

۱/۱/۶۴

 

دست‌نوشته

مقصودم وصل است…

آخرین یادداشت شهید صفر رحمتی

دو روز مانده به شهادت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اکنون که این چند کلمه را می نویسم در میان سنگر در جزیره جنوبی مجنون روی جاده وسط نشسته ام. در دو طرف ما نیروهای خودی هستند و عقب سر ما و روبه روی ما نیروهای دشمن متفرقه به شکل زیر:

ما روی خط وسط هستیم و دو طرف ما آب است و دور سنگری که در آن نشسته ام همان سنگری است که امیر دشتی در آن شهید شده و خون پاکش به تراورزهای سقف سنگر پاشیده است که همسنگری هایم برادران محمد محمدی از شهرری چیت ری و برادر سید کاظم شجاع از میدان خراسان، سنگر بغلی ما سنگر برادر باقری و اتاق بی سیم است و سنگر جلوئی برادرانم علی نیک همت و رضا ترکمان و سعید میثمی می باشد و سنگر سمت چپ دوست او و حاج زراعتی است.

ماه مبارک رمضان، خاک خاک دشمن، سنگر سنگر عشق است، اما زیاد جالب نیست، راستش جو برای من مناسب نیست و آن استواری و صلابتی را که می خواهم ندارد.

مثل همیشه می روم در خانه دوست و ارباب حقیقی الله متعال .

یا رب، مکان مکان شریفی است، محل عملیات خیبر محل شهادت بزرگمردان اسلام محل شهادت خیبرشکن حاج ابراهیم همت محل شهادت عشاقت محل رزم علی جان شفیعی محل شهادت جعفر مشهدی حسین، حمید شمس و…

ای ارباب ودود، ماه، ماه شریفی است، ماه مبارک رمضان، ماه نزول برکات، ماه قدر، ماه صیام، ماه سازندگی.

الله مهربان خمپاره ها مثل باران می بارد و به هر گوشه اصابت می کند ترکشها از بالای سرهایمان عبور می کند و خاک بر در و دیوار سنگر می پاشد.

خدایا انت تعلم ما فی نفسی و تخبر حاجتی. می دانی منظورم از این همه شرح و تفصیل چیست، مقصودم وصل است، مقصودم اعطای عشق است، اعطای قلب شکسته است، اعطای محبت توست، محبتت را ارزانیم کن ما را هدایت بفرما. خدایا ما را الهی کن خدایا دست ما را بگیر راهنمایی کن

خدایا سنگرنشینان ما را به کربلای معلا برسان. خدایا صدام را نابود کن .

۴/۳/۶۵

صفر رحتمی

جزیره مجنون

دست‌نوشته

خدایا، تو را میخواهم…

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

یاد قدیم ها بخیر، چه اوقات خوشی داشتم، از نماز خود لذت می بردم، از راه رفتن خود لذت می بردم. از اعمال خود خوشم می آمد. فکر می کردم تا حدی خدایم را راضی کرده ام، با حق مانوس بودم… عشق خدا دلم را آتش میزد و جوانه های عشق در دلم رشد می کرد. گل می داد.

 خدایا انت تعلم ما فی نفسی و تخبر حاجتی تو خودت می دانی مولای من که چه می گویم. نمی دانم شاید مورد عذاب واقع شده ام که دست غیبی مرا به این دانشگاه هدایت کرده.

دیگر حالتهای قدیم و یارهای قدیم وجود ندارد. همه کم ظرفیتند، دیگر اعرافی نیست که به سخن دلم گوش کند، دیگر علی جان شفیعی خوبم نیست که با او حرف دلم را بزنم، دیگر علی خوبم نیست تا او را در آغوش بگیرم و ببویم و ببوسم و به هر بوسه ام افتخار کنم. دیگر علی جان رفته، رفته پیش خدا رفته پیش معشوق که جمله معشوق است و عاشق پرده ای،

علی خوبم، کجائی، چرا ما را تنها گذاشتی چرا رفتی؟ داغت بر دلم ماند. راستی به فکر این رفیق نیمه راه از کاروان مانده هم هستی؟…

خدا روز قیامت مرا از این بچه های خوب جدا نکن. خدا هر چند گناهم عظیم است، هر چند غرق در کبائر آنام هستم، هر چند در گناهم خفه شده ام، هر چند از تو دورم و حجاب غلیظ بر قلبم هست، اما خدا تو را می خواهم هر چند دستم کوتاه است.

ماه رمضان

دانشگاه گیلان

۷/۳/۶۴

 

دست‌نوشته

کلماتی برخاسته از دل

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

هوالعزیز، هوالرزاق، هوالکبیر

چند روز بعد از شهادت بزرگ بانوی اسلام فاطمه زهرا سلام الله علیها بود، به یاد فرصتها افتادم که باید مغتنم شمرده شود، انسان در زمان کودکی پست است و در زمان جوانی مست است، در پیری سست است. پس کی خدا پرست است؟

جوانی بهترین اوقات عمر بشر می باشد، جوانی وقت عمل است، وقت داشتن نیرو و قوت برای کار است جوان تنومند است که می تواند با قدرت بازوی خود مشکلات را در هم کوبد و به پیش براند. در جوانی عقل انسان است، روح انسان جوان است کلا نیرو و توان معنوی و صدری برای کار موجود است، باید از جوانی را درک کرد من احساس می کنم هر کس که به جایی رسیده است حتماً در جوانی پاک بوده است .

 خدایا نگذار فرصت ها از دست ما برود خدایا ما را در این جوانی کمک نما تا از عاملین به اوامرت باشیم.

یالله یاالله یالله.

۲۵/۱۱/۶۴

صفر رحمتی

۱۱ شب

 

دست‌نوشته

مدتی دیگر پیش ما می‌آیی…

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

 

امروز بعد از خواندن نماز صبح قدری خوابیدم که دوباره شهیدی دیگر به خوابم آمد. جعفر عزیز شهید مشهدی حسین را جلوی مغازه برادر جلال مختاری دیدم. به طرف او رفتم بغلش کردم. او از این کار من قدری ناراحت شد و گفت این چه کاری است؟ من گفتم خوب دوستت دارم، دارم بغلت می کنم. ولی مثل اینکه راضی نبود (در این خواب برادر علی اکبر ابراهیمی و چند تن دیگر بودند)

یکدفعه جعفر دست مرا گرفت و به کناری برد و گفت با همه این احوال به تو می خواهم مژده ای بدهم. تو چند مدت دیگر پیش ما می آیی.

۱۹/۴/۶۴

 

 

 

دست‌نوشته

کمینگاه عشق

دستنوشته شهید صفدر رحمتی

 

خدایا رحمی نما به حال زارم.

صبح ساعت ۵/۸ قرار بود با برادر بختو و غلامرضازاده به شهر برویم ولی نرفتیم. گویا کسی جلویم را می گرفت و نمی گذاشت که بروم. درنهایت برخلاف همیشه که جمعه ها گروه ضربت بیرون نمی رفت قرار شد که گروه ضربت بیرون برود و ما نیز همراه با برادر حسین مهرور معروف به روح الله که از طلاب عاشق و دو ساله مدرسه مجتهدی بود قرار شد به گروه ضربت برویم.

برادر مهرور روح الله را با اولین نگاه دو روز پیش شناختم که چقدر عارف و عاقل است. او دارای سنی حدود ۵/۱۵ بود ولی قلبی عاشق و نفس مطمئنی داشت. از همان لحظه های اول قیافه جذاب او ما را گرفت و فهمیدم این همان دوستی است که می تواند مرا آدم کند. ابتدا با او راجع به مسائل کوخان صحبت کردم و چون دیدم بسیار جلو است هر کاری از قبیل کلاس قرآن و عربی و نمازها را به ایشان واگذار کردم و ایشان نیز با لبخند قبول کرد.

هر شب با هم نشستیم تا حدود ساعت ۱۲ برایم شعری از شیخ بهائی خواند که انسان باید عاشق بشود اول باید آدم بشود بعد طلبه. خلاصه شب غوغایی بود. صبح زود نیز نماز خواندیم و من به شهر رفتم. بعد از ظهر برگشتم و برادر غلامرضازاده و نجقو و دو تن از دوستان را برای دعا به کوخان آوردیم. دعای معرکه ای بود. گویی آخرین دعای کمیل بعضی از بچه ها بود.

شب تا ساعت ۱۲ و اندی با برادر روح الله کنار هم خوابیدیم و درد و دل کردیم که در جهت هدایت ما بسیار مفید بود. قبل از اینکه یادم برود بعد از آمدن از شهر با ایشان به یکی از سنگرها رفتیم و صحبت کردیم. قدر او را خوب می دانستم. شب خوابیدیم و صبح قرار شد برای ضربت به یکی از روستاهای اطراف به نام پیاوین که مرکز ضدانقلاب بود برویم. راه طولانی بود. بعد از رسیدن به ده، مردم فریب خورده به استقبال ما آمدند و بچه ها روی بامها سنگر گرفتند. ما و عده ای از برادران ازجمله روح الله به داخل مسجد ده برای خوردن چای رفتیم. در ده بین برادران پیشمرگ و مردان ده، بحث رخ داد که ظاهراً سر خودمختاری بود.

آنجا به برادر روح الله گفتم: برادر روح الله بعد از اینکه ما از اینجا رفتیم چگونه شما را پیدا کنیم و چه کنیم؟

گفت: آدرس بدهید نامه می نویسیم.

در همین گیر و دار، قضیه درگیری و چند تیراندازی از جانب کومله ها پیش آمد که همگی رفتیم و سنگر گرفتیم. برادر روح الله را گم کرده بودم ولی بعداً پیدایش کردم. یکی از خشابهایش را تمام کرده بود.

در همان حین که درگیری کم بود، به هم گلوله برف پرتاب می کردیم و یک ساعت بعد که درگیری کم و بیش ادامه داشت ایشان تصمیم به اذان دادن کرد ولی ممانعت شد. بعد از حدود یک ساعت به ما گفتند که بالای تپه مقابل برویم. از داخل رودخانه که رد می شدیم چند تیر دشمن از بغل گوشمان گذشت. در نیمه های راه تک تیراندازهای دشمن ما را هدف گرفته بودند که در اثر شدت اتش مجبور به دراز کشیدن شدیم ولی چون جای من بد بود مجبور شدم از برادر روح الله جدا شوم. از جاده منحرف شده و پشت سنگر، سنگر گرفتم ولی دشمن پست حدود شش تیر برای سر ما فرستاد که به حمدالله نخورد.

به هر نحوی بود به بالای تپه رسیدیم ولی دیگر هرچه برادر روح الله را صدا کردم چیزی نشنیدم. نیروهای کمکی بعد از ۴ ساعت درگیری ما و تمام شدن فشنگهای بعضی از برادران رسید. تعداد دشمن شاید حدود ۴۰۰ نفر در مقابل ۴۰ نفر رسید. ما مجبور به عقب نشینی در زیر آتش دشمن شدیم. در راه بازگشت دوباره برای ما کمین زده بودند و دشمن ده را به تصرف درآورده و در تعقیب ما بود. معلوم بود که بسیاری از برادران در ده مانده و شهید شده اند. گلوله های تک تیراندازهای دشمن مثل نقل و نبات از بالای ما می گذشت.

الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، چه غوغایی بود. تیری درست از میان موهایم رد شد و درست با پوست سرم تماس گرفت. مرگ و شهادت را در جلوی چشمانم دیدم. گفتند برادر روح الله تبر به قلبش خورده و شهید شده است و در دم آخر گفته است لا اله الا الله. برادر دیگری هنگام تیر خوردن فرموده راحتم بگذارید دارم با آقا امام زمان (عج) صحبت می کنم. برادر دیگری هنگام شهادت گفته بود رسیدم.

غوغا و محشر بود. تیری از میان کلاه برادر اکبری عبور کرد و تیری به مغز و پیشانی برادر علی کریمی اقدم اصابت کرد و غرق به خون افتاد.

مرگ و شهادت دور سرمان پرواز می کرد. قرار شد مجروحین را که بسیار ناله می کردند بگذاریم و برگردیم و فرار کنیم. دیگر هیچ سرم نمی شد. در حالیکه همه سینه خیز می رفتند، می دویدم و تیر از کنارم می گذشت. گفتم که رفتنی هستم. به عقب نگاه کردم دیدم برادر کریمی اقدم می گوید: همایل مرا بردار ببر. چپیه خود را روی پیشانی تیر خورده او بستم و همایلش را برداشتم و دیدم خودش راه افتاد و انگاه از همه جلو زد.

دشمن در تعقیب ما بود. مقداری که از شیار کوه بالا رفتیم، تعقیبات دشمن تمام شد و آتش برادران سرباز و خط آتش آنها باعث نجات ما شد اما چند نفر زخمی و بقیه از کار افتاده، اما نمی دانم خداوند چه مصلحت دید که ما را شهید نکرد. خدایا گناهانمان را بریز.

بالای کوه که رسیدیم تازه فهمیدیم که دشمن از طرف دیگر رودخانه آمده است و برای ما کمین زده است که خوشبختانه کایسر پنجاه ارتش و سپاه به دادمان رسید. به ده نمشیر رسیدیم. همه از فرط خستگی خود را داخل یکی از ماشینها انداختند که جنازه مطهر یکی از یاران در آن بود. بچه های ما حدود ۲۷ نفر در سه نبرد نابرابر و نا انصافانه به دام دشمن افتادند. خیلی ها شهید و زخمی شده بودند و بعضی به احتمال قوی اسیر.

حال من در اتاق هستم و بچه ها خود را برای فردا و پس گرفتن اجساد شهدا آماده می کنند. دوستان ما و اجساد مطهر غرقه به خونشان میان برفهای کردستان افتاده و به دیار حق تعالی پرواز کرده اند. باشد که ببینیم خداوند تبارک و تعالی فردا چه می خواهد.

۲/۱۱/۶۱

 

امروز صبح بچه ها را صدا کردند و ما با چند نفر از بچه ها رفتیم، یکی از بچه ها را که با حال زخمی خود را تا پایین جاده رسانده بود و شهید شده بود او را به میان بچه ها آوردیم، نامش داود گلدوست بود. بعد از نماز ظهر قرار شد که به سراغ شهدا برویم، عجب صحنه غوغایی، کوهی از شهید همه را روی هم انباشته بودند، دنبال برادر روح الله گشتم، او را با صورتی نورانی مشاهده کردم، بعد از شمارش تعداد برادران شهید به ۲۴ و به احتمال قوی ۲ نفر اسیر رسیدم. بعد یکی از بچهها را اعدام کردند و دادند مردم ده آوردند.

شب ۲/۱۱/۶۱ به سراغ شهدا رفتیم و اجساد مطهر آنها را آماده بردن کنیم. تمامی برادران را در مغزهایشان تیر خلاصی زده بودند و اکثراً نیمی از سر خود را نداشتند و برادری را گوشش را بریده بودند و برادری را سر نیزه در چشمانش کرده بودند. برادری را با سر نیزه قلبش را سوراخ کرده بودند و یا دست و پای آنها را شکافته بودند و بعضی ها را اعدام کرده بودند. آنها را لباسهایشان را در آوردیم و سوراخها را با پنبه و باند بستیم و همگی را کفن کردیم جیب همه را خالی کرده بودند و تمام پولها و کارت جنگی ها را برده بودند ولی کارت جنگی حکم، کارت بسیجی و پول من همراه با یک کیفم در صحنه جنگ افتاده بود ولی آنها کور بوده و نبرده بودند. در هنگام جنگ و درگیری آیه «انا جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاخشینا هم ولا یبصرون» را خواندم و ضمناً نماز نیز نتوانستم بخوانم .

 

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search