شهید صمد اصفهانی

نام: صمد

نام خانوادگی: اصفهانی

نام مادر: رعنا عبدالله پور

نام پدر: حسن

تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۷/۳

محل تولد: بابل

وضعیت تاهل: متأهل (۱ پسر)

میزان تحصیلات: ابتدایی

سن: ۱۹ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۰

محل شهادت: مهران

عملیات: کربلای ۱

گردان: گردان المهدی (عج)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: متأهل (۱ پسر)

زندگی‌نامه

شهید صمد اصفهانی سال ۱۳۴۶ در روستای هریکنده در بابل دیده به دنیا گشود. او پسر آخر خانواده بود و همه اعضای خانواده بسیار دوستش داشتند.

صمد تا پنجم ابتدایی درس خواند. بعد از مدتی، در قائمشهر مدت سه سال مشغول کار خیاطی شد.

صمد شانزده ساله بود که عزم رفتن به جبهه کرد. از طریق مسجد قائمشهر عازم جبهه کردستان شد. بعد از سه ماه به مرخصی آمد و بار دوم به مریوان و به جاهای دیگر جبهه رفت. از آن به بعد، مدام در مناطق گوناگون جبهه بود.

در این مدت، یک بار مجروح شد، اما باز هم به جبهه رفت. حتی ازدواج و فرزند هم مانع از حضور وی در مناطق نشد. بعد از مدتی که در پایگاه شهید بهشتی اهواز بود عضو اطلاعات و عملیات شد تا اینکه در جهبه مهران برای عملیات ‌«قله کله قندی» به درجه شهادت نائل آمد.

خاطره

به روایت پدر شهید:

وقتی بنای رفتن به جبهه کرد، ۱۶ سال بیشتر نداشت. من مخالف بودم، اما او کار خودش را کرد.

یک روز خبر دادند که پسرت مجروح شده. به دنبال او راه افتادم به طرف کردستان و مریوان، اما پیدایش نکردم و برگشتم.

بعد از سه روز، خود صمد به مرخصی آمد.

از او پرسیدیم: حالت چطور است؟

گفت: چیزی نشده. این بار شانس به ما نبود، فقط دستم ترکش خورد.

بعد از مدتی دوباره به جبهه رفت. تمام وقتش را در جبهه‌های خونین می‌گذراند تا اینکه ازدواج کرد و ثمره این زندگی یک پسر گل به اسم «محمد» شد.

وقتی که پسرش بدنیا آمد، او در جبهه بود. تلفن زدم و گفتم: بیا مرخصی، پسرت به دنیا آمده. اما گفت: نه پدر. اسم پسرم را محمد بگذارید، چون یکی از فرماندهانم به اسم «محمد» شهید شد.

دل و دین صمد، در جبهه بود.

 

 

به روایت برادر شهید:

یکی از همرزمانش می گفت:

یک روز برای شناسایی رفته بودیم. اسلحه نداشتیم و فقط یک نارنجک و یک منور داشتیم.

در حال حرکت بودیم که ناگهان متوجه شدیم تعدادی عراقی به سمت ما می آیند. زود خوابیدیم و بر سر و صورت و شکم و پاهایمان خاک پاشیدیم تا دیده نشویم. آنها روی شکم ما پا گذاشتند ولی ما را ندیدند. ما هم به گشت خودمان برای جمع آوری اطلاعات ادامه دادیم .

 

به روایت برادر شهید:

طوسی (یکی از همرزمان شهید) می گفت:

همیشه داوطلب رفتن به عملیات بود. من به او می گفتم: تو به این عملیات نرو. می گفت: نه. اگر این عملیات را از دست بدهم شاید نتوانم در عملیات بعدی شرکت کنم.

با این که کار خودش را در شناسایی مناطق انجام می داد و رفتن به عملیات به او ارتباطی نداشت، اما اکثر عملیاتها را می رفت.

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search