شهید علیرضا فرهادی کیا

نام: علیرضا   |   نام خانوادگی: فرهادی کیا   |   نام مادر: معصومه   |   نام پدر: ایرج   |   تاریخ تولد: ۱۳۵۰   |   محل تولد: ری – روستای قوچ حصار   |   وضعیت تاهل: –   |   سن اعزام: –   |   سن هنگام شهادت: ۱۷سال   |   تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۱/۶   |   محل شهادت: شاخ شمیران   |   عملیات: بیت المقدس ۴   |   گردان: حضرت زینب (س)   |   مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۴۰ ردیف ۱۵

  • بعد از عضویت در بسیج، بیشتر زمانش را در پایگاه سپری می‌کرد، اما از درس هم غافل نبود، تا جایی که شاگرد اول منطقه شد.
  • همیشه یک قرآن کوچک همراهش بود و در هر فرصتی آن را می‌خواند.
  • به پرداخت خمس اهمیت می‌داد و هرگز لقمه شبهه‌ناک نمی‌خورد.
  • زمانی که مشغول کار در یک مغازه بود، کسی برای کار به آنجا مراجعه کرده بود. او کارش را به آن فرد داده بود تا مخارج خانواده‌اش را تامین کند.
  • برادرش در خواب دیده بود که به او گفتند برادرت ۶ ماه دیگر به شهادت می رسد و همین‌طور هم شد.
  • قبل از اینکه پیکرش بیاید به خواب خواهرش رفته و زمان بازگشت را به او اطلاع داده بود.
  • در یکی از عملیاتها که همۀ رزمنده ها تشنه بودند و امکان رفتن به عقب نبود، او تمام قمقمه ها را به کمر بست و با توسل به سقای دشت کربلا، با شجاعت خاصی به عقب رفت و آب آورد.

زندگینامه

شهید علیرضا فرهادی کیا سال۱۳۵۰ در روستای قوچ حصار ری چشم به جهان گشود. پدرش ایرج کارمند بیمارستان بود و مادرش معصومه نام داشت.

علیرضا دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد مدرسه راهنمایی شد. همزمان به عضویت بسیج هم درآمد. آموزش نظامی را در بسیج گذراند و بسیار چالاک و ورزیده شد. مدت کمی در یک مغازه مشغول به کار شد.

با آغاز جنگ تحمیلی، بی‌تابِ رفتن به جبهه شد اما به علت سن کم، به ایشان اجازه داده نمی‌شد. تا آن که پس از صحبت‌های مادرش با مسئول اعزام و دستکاری شناسنامه‌اش، بالاخره توانست عازم جبهه‌های دفاع از حق شود و به دهلران برود.

سرانجام در تاریخ ۶/۱/۱۳۶۷ در عملیات بیت‌المقدس۴ در منطقه شاخ شمیران به فیض شهادت رسید.

خاطرات

خانواده شهید

علیرضا از کودکی بسیار خوش اخلاق و متواضع بود. او از همان ابتدا علاقه زیادی به اهل بیت(ع) داشت. دوست داشت روحانی شود و به جامعه خدمت کند. همیشه آرزو می‌کرد که بتواند انتقام خون حضرت زهرا(س) را بگیرد.

بعد از عضویت در بسیج، بیشتر زمانش را در پایگاه سپری می‌کرد، اما از درس هم غافل نبود، تا جایی که شاگرد اول منطقه شد.

پیش از آن که به جبهه برود، مدت کمی در یک مغازه مشغول به کار شد. یکروز که کسی برای پیدا کردن کار به آنجا مراجعه کرده بود، علیرضا جای خود را به آن فرد داد تا او بتواند کار کند.

برای رفتن به جبهه، شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و سال تولدش را از ۵۰ به ۴۸ تغییر داد.

وقتی در دهلران زخمی شده بود، به هیچکس به جز مادرش خبر نداد.

 

همرزم شهید

در یکی از حملات، که گردان در منطقه خطرناکی قرار داشت، همه تشنه بودند و نمی‌توانستند پشت خاکریز بروند و آب بیاورند.

علیرضا همۀ قمقمه ها را گرفت و به کمرش بست. بعد با شجاعت خاصی، توسل کرد به سقای دشت کربلا و رفت و برای همۀ رزمنده‌ها آب آورد…

 

برادر شهید

یکبار در خواب دیدم که جلوی مغازه‌ای هستیم. علیرضا هم آنجا ایستاده بود؛ درحالیکه در هاله‌ای از نور بود و تمام دور و برش را نور گرفته بود. کسی دست مرا گرفت و گفت: “اکبر، این برادرت را اذیت نکن. او ۶ ماه بیشتر زنده نیست…”

صبح که از خواب بیدار شدم، به او گفتم علیرضا من چنین خوابی دیدم!… با خوشحالی گفت: “کیف کن. من به زودی شهید می شوم.” به او گفتم: “غصه نخور! دیشب شام زیاد خورده بودم. خواب آشفته دیدم. اتفاقی برایت نمی افتد.”

اما او دقیقا ۶ ماه بعد به شهادت رسید.

 

همرزم و فرمانده گروهان شهید

حین عملیات، دو تا از ماشین های ما، به اشتباه راهشان را گم کردند و به سمت نیروهای دشمن رفتند. سریع دستور دادیم یک تیم ۹ نفره تشکیل شود تا کوه را دور بزنند و جلوی ماشین ها را بگیرند. علیرضا جزو آن ۹ نفر بود. زمانی که به یال رسیدیم؛ از دور، هلی کوپتری را دیدیم که می آید. چیزی از آن شلیک شد و جایی که اصابت کرد دقیقا زیر پای علیرضا بود. او همانجا به شهادت رسید.

 

خواهر شهید

شب قبل از عید، علیرضا به خوابم آمد و گفت: “فردا پیکرم را می آورند. سر من از بین رفته است. مبادا سر و صدا کنید و نامحرم صدایتان را بشنود!…”

وقتی پیکر را آوردند، من نتوانستم طاقت بیاورم، اما مادرم با صبوری، رویش گلاب می‌ریخت و میگفت: “خدایا این قربانی را از من قبول کن… راضی‌ام به رضای تو.”

مزار شهید علیرضا فرهادی کیا

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

با سلام و درود به خدمت آقا امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی و سلام به رزمندگان اسلام و به امید آزادی اسرا از چنگال حزب بعث.

ای مردم دلیر و هم وطنان من، من این راه را با جان و دل قبول کردم و می‌دانم این راهی ست که هیچ کناره ای درش نیست، ای امت حزب الله خط سرخ شهادت خط آل محمد و علی است. این وصیت نامه گوشزد کردن به مردم است که بعضی از آنها در خواب غفلت به سر می‌برند و هنوز هم بیدار نشده‌اند و کسی هم نیست که اینها را بیدار کند. ای خواهران من! منظورم تمام زن‌های ایران آباد است که باید از خودشان نقطه ضعف نشان ندهند. شما نیز به این انقلاب خیلی کارهای خوب ارائه دادید و می‌دهید. از من به شما خواهران زینبی وصیت که در حفظ حجاب خود کوشا باشید که می‌گویند:

ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است،

ارزنده‌ترین زینب زن حفظ حجاب است

و خواهران باید از این دختر پیغمبر پیروی کنند.

یک وصیت به برادران که هیچ گاه نباید به ناموس مردم نگاه انداخت چون که ما در این راه مقابله با فساد و فحشا دلیرانه جنگیدیم. از جمله برادران بسیجی که مظلومانه شهید شدند. ای منافقین فکر نکنید بسیجی مظلوم است و میتوانید همه غلطی بکنید. بسیجی به موقع، شیر شهر هم می‌شود. من در آن دنیا ای برادران بسیجی تمام شما را شفاعت خواهم کرد. هر چند خودم به شفاعت احتیاج دارم ولی باز امید به شما می‌دهم.

و چند کلمه ای هم با پدر و مادرم و کلا خانواده‌ام سخن میگویم. ای پدر و مادرم شما نیز در این دنیا خیلی به من محبت داشتید ولی من قدر آنها را ندانستم. ای مادرم و ای پدرم از هر خوبی بدی از من دیدید حلالم کنید که اگر به آه والدین مبتلا گردم خدا از من نمی‌گذرد.

و ای خواهرانم شما هم مثل خواهران دیگر باشید که نام خانواده شهید روی شما هست و ای برادران من شما هم مثل برادران دیگر باشید که نام خانواده شهید روی شما هست و شما هم اگر هر خوبی و بدی از من دیدید حلال کنید و من نیز شما را شفاعت خواهم کرد. و سلام تمامی شما را به ائمه اطهار خواهم رساند.

والسلام

تمام

وصیتنامه بنده گنهکار؛ علیرضا فرهادی کیا

۶۶/۲/۲۹

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۲۶ دی ۱۳۹۹ at ۱:۰۶ ق٫ظ

    Nadiya

    پاسخ

    سلام
    ممنون از اطلاعات مفیدتون❤⚘
    ببخشید اطلاعات بیشتری ندارین؟
    عکس دیگه ای از شهید چطور؟
    ممنون میشم‌ اگه دارین بهم بدین🙃❤💫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search