شهید علی آجل لو

نام: علی   |   نام خانوادگی: آجل لو   |   نام مادر: طوبی آذری   |   نام پدر: حسین   |   تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۷/۱   |   محل تولد: –   |   وضعیت تاهل: مجرد   |   سن: ۲۱ سال   |   تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۱   |   محل شهادت: –   |   عملیات: مرصاد   |   گردان: –   |   یگان خدمتی و مسئولیت شهید: ل۱۰ – تیربارچی   |   مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۵۳ ، ردیف ۳۰، شماره ۷

  • بعد از سربازی اصرار داشت وارد ارتش بشود. می گفت: دوست دارم به سپاه بروم، اما به این علت که همه افراد مومن و انقلابی وارد سپاه می شوند، ممکن است حضور افراد مومن در ارتش کم بشود و این برای جبهه اسلام خطر داشته باشد.
  • وقتی به زمین فوتبال می‌رفت، هنگام اذان برای نماز پیش‌قدم می‌شد. باقی بچه‌هایی که نماز نمی‌خواندند هم به تبعیت از او می رفتند برای نماز.
  • پیرزنی نبود که از کوچه رد بشود و علی زنبیل را از دستش نگیرد.
  • همیشه قبل از شروع سال جدید، همراه با دوستانش با یک دسته گل از خانواده‌های شهدا دیدن می‌کردند.

زندگینامه

شهید علی آجل‌لو؛ نخستین روز پاییز سال ۱۳۴۶ در شهرستان ری در خانواده‌ای پرجمعیت دیده به جهان گشود. پدرش حسین کارمند شهرداری(گل‌کار) بود و مادرش طوبی نام داشت.

علی سال ۱۳۵۳ در مدرسه ابتدایی نظامیه سابق در شهرستان ری شروع به تحصیل کرد و برای دوره راهنمایی در مدرسه خسرو سابق نام نویسی نمود اما پس از سال دوم راهنمایی برای کمک به مخارج خانواده، مشغول به کار شد.

پیش از انقلاب با آن که ده سال بیشتر نداشت، در تظاهرات علیه نیروهای گارد شرکت می‌کرد و بسیار فعال بود.

در طی دوره راهنمایی به عضویت پایگاه بسیج درآمد و در فعالیت هایی نظیر جمع آوری کمک های مردمی، برگزاری ایستگاه‌های صلواتی، ایجاد نمایشگاه‌های مختلف و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

وی همچنین به کتاب‌های آیت‌الله دستغیب بسیار علاقه داشت. گاهی اوقات نیز به مونتاژ چراغ قوه در منزل می پرداخت که وسایل آن را برادر بزرگترش از بازار تهیه می‌کرد.

علی در سن ۱۸سالگی در تاریخ ۲۳ بهمن ماه ۱۳۶۴ از طرف حوزه وظیفه عمومی تهران برای گذراندن خدمت سربازی به جبهه اعزام شد و بعد از ۲۸ماه خدمت، سربازی‌اش را در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ به اتمام رساند. در طی این مدت، یک بار نیز در منطقه جنگی دهلران بر اثر کمین منافقین کوردل، از ناحیه ران به شدت مجروح شد.

پس از اتمام دوره سربازی و بهبودی، بلافاصله از طرف پایگاه بسیج و سپاه شهرری، از طریق لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع) به جبهه‌های جنوب کشور اعزام شد و سرانجام در منطقه شلمچه، هنگامی که به همراه خواهرزاده اش (سید محمد حسنی) برای پاتک به دشمن رفته بودند، به علت نامعلوم بودن خطوط جنگی در محاصره دشمن قرار گرفته و بر اثر ترکش خمپاره بر سر در تاریخ ۶۷/۵/۱ به درجه رفیع شهادت نایل شد.

خاطرات

علی بسیار مقید بود تا از اهداف انقلاب دفاع کند. او حتی چندین بار مجبور شد به معلم خود نیز مسائلی را که به حجاب مربوط می‌شد، گوشزد کند.

برای آنکه خوب بتواند جواب مخالفان را در مدرسه بدهد، سوالاتش را در منزل مطرح و با یادگرفتن پاسخ آنها در بحث و گفتگو شرکت می کرد.

پس از عضویت در بسیج، شخصیت و رفتار او به لحاظ روحی و معنوی دچار تغییر و تحول بزرگی شد؛ به تمام اهل خانواده، به خصوص مادرش، بسیار ابراز علاقه می کرد و اگر کدورتی بین فامیل پیش می‌آمد، تمام تلاشش را برای رفع آن کدورت انجام می داد و موضوع را به طریقی حل و فصل می‌کرد.

پس از مجروحیت در دهلران، وقتی به خانه برگشت، به خاطر اینکه مادرش شوکه و نگران نشود، با توجه به دردی که در اثر شدت جراحت داشت، ابتدا سعی کرد طبیعی راه برود و چیزی نگوید. بدین ترتیب کسی متوجه مجروحیتش نشد، اما بعدا معلوم شد دچار خونریزی شده است.

*   *   *

پدر شهید

زمانی که در دوره سربازی در منطقه دهلران مجروح شده بود، با وجود جراحت پایش و همچنین سختی منطقه که کوه و دره بود، همرزم مجروحش را هم نجات داده و به محلی امن رساند.

علی بسیار اهل صله رحم بود و تمام تلاش خود را می‌کرد که پیوند میان فامیل، گسسته نشود.

او بسیار پسر مهربانی بود. مادرش تنها یکسال پس از او دوام آورد و خیلی زود به دیدار پسرش رفت.

*   *   *

برادر شهید

بعد از سربازی، اصرار داشت وارد ارتش شود. می گفت: دوست دارم به سپاه بروم، اما چون همه افراد مومن و انقلابی وارد سپاه می شوند، ممکن است حضور افراد مومن در ارتش کم بشود و این برای جبهه اسلام خطر داشته باشد.

قبل از سربازی به خاطر سن کمش اجازه شرکت در جنگ را نداشت. یک انگشتر و تسبیح را به دوستش آقای ابوطالب داده بود که به خاک جبهه متبرک کند.

بلافاصه بعد از سربازی هم کارهایش را درست کرد و به جبهه رفت.

علی وقتی می‌رفت به رختخواب، بلافاصله و در هر حالتی خوابش می‌برد. کوچک که بود یکبار به او گفتم: علی مودب بخواب. او هم از روی سادگی و به اندازه برداشتش از گفته من، تا صبح دست به سینه و چهارزانو خوابیده بود. طوری که روز بعد دست و پاهایش دچار مشکل شده بود و ما مجبور بودیم دست و پاهایش را حسابی مشت و مال دهیم. این خاطره برایم بسیار جالب و به یاد ماندنی است.

*   *   *

اقوام شهید

در فعالیت‌های دسته جمعی بسیار خوب ظاهر می‌شد و همیشه پیش قدم بود. مثلا در برگزاری مراسمات مذهبی برای هیئت‌ها فعالانه شرکت داشت.

علاقمند به بازی فوتبال بود. در زمین بازی، موقع اذان که می شد، می رفت برای نماز. بقیه بچه ها با آن که بعضی هایشان نمازخوان هم نبودند، به تبعیت از او می رفتند نماز می‌خواندند.

به علت زمینه خانوادگی، ولایت پذیری و تبعیت ایشان از رهبر کبیر انقلاب، بسیار عالی بود.

بسیار انسان شجاعی بود و در گفتار و عمل بسیار دقت عمل داشت.

زمانی که عضو بسیج بود، هنگام عید با بچه های دیگر گل می خریدند و از خانواده های شهدا دیدن می‌کردند.

انسان مخلصی بود و هیچ گاه از کارهای خیرش با کسی سخن نمی گفت. معتقد بود که این جور کارها باید سرّی بماند. در کارهای دیگران بسیار کمک می‌کرد و همیشه پیش قدم بود. پیرزنی نبود که از کوچه رد بشود و علی زنبیل را از دستش نگیرد.

منبع: گنجینه ل۱۰

نامه‌های شهید علی آجل لو

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ at ۰:۵۳ ق٫ظ

    مصطفی آذری

    پاسخ

    با سلام. من مصطفی آذری هستم. و پسر دایی شهید علی آجلو هستم. ایشون یکی از بچه های مخلص و پاک خدا بود. خدا رحمتش کند. 😢😢😢😢

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search