نام: مجتبی
نام خانوادگی: اکبری نسب
نام مادر: مستوره
نام پدر: مرتضی
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۵/۱۱
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: دانشآموز هنرستان
سن: ۲۱ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۸/۴
محل شهادت: سردشت
عملیات: بیتالمقدس۲
گردان: تخریب (الوارثین)
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۵۳، ردیف۱۴۷، شماره۱۱
زندگینامه
شهید مجتبی اکبرینسب یازدهم مرداد ۱۳۴۵، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش مرتضی، راننده بود و مادرش، مستوره نام داشت. با پایان دوره راهنمایی، وارد هنرستان شد. جوانیاش با حضور در مسجد «احرار» سپری شد و همین حضور در مسجد او را با دوستان خوب و انقلابی آشنا کرد. در ۲۱ سالگی علاوه بر تحصیل در هنرستان مشغول کار در یک شرکت برقی شد. در این زمان جنگ تحمیلی بهانهای شد تا مجتبی به راهی که با اعتقاد و ایمان و راهنمایی دوستانش انتخاب کرده بود، قدم بگذارد. او که به عنوان بسیجی تخریبچی در جبهه حضور یافته بود سرانجام در چهارم آبان سال ۶۶ در منطقه عمومی سردشت به فیض شهادت رسید و آسمانی شد.
مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
وصیتنامه
یا اباعبدالله، با هر که با شما در صلح و صفاست، در صلح و صفا و هر که با شما پیکار جوید در جنگ خواهم بود تا روز قیامت.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، در هم کوبنده ستمگران، رسوا کننده منافقان و کوردلان، حبیب محبان، معشوق عاشقان، دواى دردمندان و حافظ اسلام راستین
با درود و سلام به پیشگاه مولایم حضرت صاحب الزمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینى
اى خداى لم یزال، درود فرست بر محمد و آل او و بر شهیدان اسلام تا کنون من جمله سالار شهیدان حسین بن على(ع)
مى دانید که شهادت یک انتخاب است؛ مرگ نیست، بلکه حیات است و هر نفر از بنده هاى خدا که به این مقام مى رسد، انسان هاى بیشترى بیدار و آگاه مى شوند. چنانکه امام عزیزمان مى فرماید: بکشند ما را، ملت بیدارتر مى شود.
همیشه از الله چند چیز طلب مى کردم:
با درد و رنج آشنایم کند؛ چون درد و رنج است که انسان را آب دیده مى کند تا خود را فراموش نکند. فراموش نکند که این دنیا فانى است. این مکان پر زرق و برق براى کاشتن است و آخرت براى برداشت کردن. فراموش نکند که بدن او از بین خواهد رفت و دنیا روح و اعمال بد و خوبش را در آخرت رها خواهد کرد.
از خدا مى خواستم که عشق به ائمه را در قلبم زیاد کند؛ در این دنیا چه پناهى براى بىپناهان بهتر از عشق ورزیدن به خدا و ائمه یافت مى شود؟ عشق ورزیدن به على که خود کوهى از رنج و درد بود. اگر توسلى نباشد بنده نمى توانم در برابر مصائب و مشکلات قد علم کنم .
از خدا ملتمسانه مى خواستم که بار مسئولیت نتواند مرا از راه اصلى و صراط مستقیم منحرف کند و به بیراهه و تاریکی هاى ظلم سوق دهد.
از او مى خواستم دوستان خوبى نصیب من حقیر کند؛ همانا بهترین دوستانم برادران بسیجى و برادرانى بودند که جان و مال خود را وقف جنگ و انقلاب کردند.
از رب خود عاجزانه مى خواستم روح مرا قوى گرداند تا عزت و ذلت در کارهاى دنیایى برایم یکسان باشد.
از او مى خواستم چهره واقعى دشمنان اسلام را به من بنمایاند تا با دریافتن ماهیت پوچ و استکبارى آنها به اسلام راستین خود بیش از پیش عشق بورزم.
همیشه نداى درونى به من حکم می کرد که وارد راه حق و حقیقت شدن آسان است، ولى تا آخر استقامت کردن بسیار مشکل است.
دوست داشتم تمام نصایح امام امت را به کار ببندم. امامى که مى فرماید: من امیدوارم همانطورى که شما پاسدارى هستید براى اسلام، پاسدار نفس خودتان نیز باشید. نگذارید نفس سرکشى بکند. هر کارى که مى خواهد بکند، نفس خودتان را مهار کنید که تابع اسلام باشد؛ هرچه خدا مى خواهد عمل کند.
این پیر جماران علىوار جلوى دریایى از مشکلات ایستاد. شما را به خدا قسم او را تنها نگذارید. چشم همه عالم، بهخصوص مسلمین و مستضعفین جهان به انقلاب ما دوخته شده است؛ پس به خاطر این ستمکشیدهها، مظلومین و حقانیت اسلام، از امام و جمهورى اسلامى دفاع کنید .
در آخر نصرت و پیروزى رزمندگان عزیز را از خداى فاطرالسموات آرزو دارم.
چند کلامى هم به عرض خانواده عزیزم برسانم :
اول از شما یک خواهش دارم و آن اینکه براى این معصیتکار دعا کنید. از خداى خود شرم دارم که نهتنها نتوانستم از عهده وظایف خود بربیایم، بلکه حتى نتوانستم براى خواهر و برادرانم راهنمایى باشم.
مادرم، از روى شما شرمگین هستم. هروقت به چهره شما نگاه مى کردم خستگى را در رخ شما مى دیدم. مى دانم که فرزندى سرکش بودم ولى شما را به جان دو برادر کوچکم قسم می دهم که من معصیتکار را حلال کنید. زینبوار در برابر مشکلات و فشار زندگى قد علم کن و خواهر و برادرانم را خوب تربیت کنید. به یاد زینبى باش که با درد انس گرفته بود و فقط به یاد خدا باشید .
دوست دارم با روسفیدى به سوى معشوق بروم. پس مرا دعا کنید و ضعف از خود نشان ندهید، چون افراد فرصتطلب بسیار است .
پدرم، واقعا مى دانم که شما هرچه ناراحتى و نافرمانى از من دیدى همچون على در دل حبس کردى؛ ولى بیا به جان محمد و على از من درگذر، چون اگر شما و مادرم مرا حلال نکنید و از اشتباهات من چشمپوشى نکنید، خداوند تبارک و تعالى از گناهانم نخواهد گذشت. این بدن ضعیف، تاب و توان عذاب و آتش دوزخ را ندارد.
از شما و مادرم تشکر می کنم که به من اجازه دادید در این لحظه حساس از زمان، خود را آزمایش کنم. از شما قدردانى مى کنم که اجازه انتخاب راهى را به من دادید که آرزوى دیرینه من بود.
از خدا یارى بخواهید. اوست که همه چیز به ما داده است. هر چیز که بخواهید منجمله صبر را به شما خواهد داد.
خواهر و برادران عزیزم، فقط از شما مى خواهم که به درس بپردازید. شما سرمایه هاى این مملکت هستید. شما خواهرم حجابت را همچون گذشته حفظ کن و سعى کن که از با تقواترین انسان ها باشى.
در آخر باید عرض کنم در سراسر کشور ایران که قدم برمیدارم، خون شهیدى در آن خاک ریخته شده است؛ پس به خون شهیدان احترام بگذارید. خدا، اسلام، امام، کشور، دولت، جنگ، شهدا، معلولین، مفقودین، اسرا و خانوادههاى شهدا صدر انقلاب خود سازى را فراموش نکنیم.
یک دفترچه کوچک دارم، اگر توانستید با آدرس هاى داخل آن توسط تلفن و نامه دوستانم را خبر کنید. از اموال دنیوى چیز باارزشى ندارم؛ فقط یک جفت میل ورزشى دارم که آنها را به محمد بورنگ برسانید. مقدارى هم لباس نظامى دارم که به جبهه و لباس های شخصی ام را هم به هرکس احتیاج داشت بدهید. اگر پولى هم داشتم به حساب ۱۰۰ امام واریز کنید .
در صورت پیدا شدن پیکرم آن را در بهشت زهرا دفن کنید. با تشکر فراوان. سلام مرا به امامم برسانید .
خداوند ما را شیفته خدمت به اسلام و مسلمین قرار دهد. ان شاءالله
این وصیت نامه را در شب اول محرم سال ۶۶ به اتمام رساندم.
خبر
دیدار تخریبچیان لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) با خانواده تخریبچی شهید مجتبی اکبری نسب
مادر شهید اکبری در این دیدار گفت:
من ۳۰ سال است که منتظر این دیدار و این لحظه هستم. خدا را شکر میکنم که مهلت این دیدار را به من هدیه داد که همسنگران فرزندم را ببینم و چگونگی شهادت عزیزم را از زبان آنها بشنوم.
صوت
مصاحبه شهید مهدی ضیایی با شهید مجتبی اکبری
راوی: محمد سادات
قبل از شروع بکار زیارت عاشورا خواند و بعد حرکت کرد.
ما از طرف گردان المهدی(ع) مامور بودیم که برای تامین بچه های تخریب داخل میدون مین نگهبانی بدهیم
فاصله ما با عراقی ها حدود ۳۰۰ متر بود و روی قله ای بودیم
شهید اکبری به همراه سایر بچه های تخریب داخل میدون مین مشغول خنثی کردن مین_های والمری بودند که یکدفعه صدای انفجار اومد.
با صدای انفجارو با هدایت بچه های تخریب بالای سرش رسیدیم و داخل پتو پیچیدیم و از میدون مین بیرونش آوردیم
ترکش های فراوانی به سفید رونش خورده بود و خون بدنش تخلیه شده بود و همان جا پرکشید
من هم دوربین همراه داشتم و آخرین عکس یادگاری رو با این تخریبچی شهید انداختم
فیلم
نمایه محتوا: بازتولید (جمعآوری اینترنتی و فضای مجازی)